<hr> مترادف ستیزیدن : ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن <hr> متضاد ستیزیدن : سازش کردن، آشتی کردن، سازگارشدن

مترادف ستیزیدن : ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن ، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن متضاد ستیزیدن : سازش کردن، آشتی کردن، سازگارشدن

ستیزیدن

<hr> مترادف ستیغ : اوج، سرکوه، قله، نوک، راست، بلند <hr> متضاد ستیغ : پا، دامن

مترادف ستیغ : اوج، سرکوه، قله، نوک، راست، بلند متضاد ستیغ : پا، دامن

ستیغ

<hr> مترادف ستیهندگی : ستیزندگی، ستیزه جویی، ستیزه خواهی، خودرایی، کله شقی، لجاج، لجاجت

مترادف ستیهندگی : ستیزندگی، ستیزه جویی، ستیزه خواهی، خودرایی، کله شقی، لجاج، لجاجت

ستیهندگی

<hr> مترادف ستیهیدن : ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن <hr> متضاد ستیهیدن : مطیع بودن

مترادف ستیهیدن : ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن متضاد ستیهیدن : مطیع بودن

ستیهیدن

<hr> مترادف سجاد : سجده کننده، بسیارنمازخوان، سجده گر

مترادف سجاد : سجده کننده، بسیارنمازخوان، سجده گر

سجاد

<hr> مترادف سجاده : جانماز، مصلی <hr> برابر پارسی : جانماز

مترادف سجاده : جانماز، مصلی برابر پارسی : جانماز

سجاده

سجادهنشین

<hr> مترادف سجاف : جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف پرده <hr> برابر پارسی : درزجامه

مترادف سجاف : جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف پرده برابر پارسی : درزجامه

سجاف

سجاف کردن

<hr> مترادف سجاوندی : نشانه گذاری

مترادف سجاوندی : نشانه گذاری

سجاوندی

<hr> مترادف سجایا : خوی ها، خصلت ها، سجبیه ها، طبایع، سرشت ها، منش ها

مترادف سجایا : خوی ها، خصلت ها، سجبیه ها، طبایع، سرشت ها، منش ها

سجایا

<hr> مترادف سجده : سر بر زمین مهر گذاشتن <hr> برابر پارسی : سرنگون، فروتن، نگونی

مترادف سجده : سر بر زمین مهر گذاشتن برابر پارسی : سرنگون، فروتن، نگونی

سجده

سجدهگاه

<hr> مترادف سجستانی : اهل سیستان، سیستانی

مترادف سجستانی : اهل سیستان، سیستانی

سجستانی

<hr> مترادف سجع : سخن مقفی، قافیه، کلام موزون، ناله کبوتر

مترادف سجع : سخن مقفی، قافیه، کلام موزون، ناله کبوتر

سجع

<hr> مترادف سجل : شناسنامه، کارت شناسایی، پیمان نامه، عهدنامه، حکم نامه، فتوای قاضی، حکم محکم، قباله مهردار، برات مهردار، چک دادوستد، کتاب عهود واحکام <hr> برابر پارسی : زینهارنامه، نام و نشان

مترادف سجل : شناسنامه، کارت شناسایی، پیمان نامه، عهدنامه، حکم نامه، فتوای قاضی، حکم محکم، قباله مهردار، برات مهردار، چک دادوستد، کتاب عهود واحکام برابر پارسی : زینهارنامه، نام و نشان

سجل

<hr> مترادف سجن : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق خانه، زندان، سیاه چال، محبس

مترادف سجن : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق خانه، زندان، سیاه چال، محبس

سجن

سجود

سجود کردن

<hr> مترادف سجین : دوزخ، جهنم، زندان، محبس

مترادف سجین : دوزخ، جهنم، زندان، محبس

سجین

<hr> مترادف سجیه : خاصه، خصلت، خلق، خو، سجیت، خوی، سرشت، شخصیت، صفت، منش، نهاد

مترادف سجیه : خاصه، خصلت، خلق، خو، سجیت، خوی، سرشت، شخصیت، صفت، منش، نهاد

سجیه

<hr> مترادف سحاب : ابر، رباب، غمام، غمامه، میغ <hr> برابر پارسی : میغ، ابر

مترادف سحاب : ابر، رباب، غمام، غمامه، میغ برابر پارسی : میغ، ابر

سحاب

سحابی

<hr> مترادف سحار : افسونگر، سحرآمیز، جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر، سحرانگیز

مترادف سحار : افسونگر، سحرآمیز، جادوگر، رمال، ساحر، سحرگر، سحرانگیز

سحار

<hr> مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق <hr> متضاد سحر : غروب <hr> برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق متضاد سحر : غروب برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

سحر

سحر و جادو کردن

<hr> مترادف سحر کردن : افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن

مترادف سحر کردن : افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن

سحر کردن

سحرآفرین

سحرآمیز

<hr> مترادف سحرامیز : ( سحرآمیز ) جذاب، فریبنده، جادوانه، سحرانگیز <hr> برابر پارسی : ( سحرآمیز ) فریبنده

مترادف سحرامیز : ( سحرآمیز ) جذاب، فریبنده، جادوانه، سحرانگیز برابر پارسی : ( سحرآمیز ) فریبنده

سحرامیز

سحرانگیز

<hr> مترادف سحرخیز : پگاه خیز، صبح خیز <hr> متضاد سحرخیز : دیرخیز <hr> برابر پارسی : پگاه خیز

مترادف سحرخیز : پگاه خیز، صبح خیز متضاد سحرخیز : دیرخیز برابر پارسی : پگاه خیز

سحرخیز

<hr> مترادف سحرگاه : سپیده دم، بامدادان، خروس خوان، سپیده دمان <hr> متضاد سحرگاه : شامگاهان <hr> برابر پارسی : سپیده دم

مترادف سحرگاه : سپیده دم، بامدادان، خروس خوان، سپیده دمان متضاد سحرگاه : شامگاهان برابر پارسی : سپیده دم

سحرگاه

سحرگاهان

<hr> مترادف سحرگر : جادوگر، چشم بند، سحار

مترادف سحرگر : جادوگر، چشم بند، سحار

سحرگر

<hr> مترادف سحری : مربوط به سحر، بامدادی، سحرگاهان، سحرگه، سحوری <hr> برابر پارسی : ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

مترادف سحری : مربوط به سحر، بامدادی، سحرگاهان، سحرگه، سحوری برابر پارسی : ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

سحری

<hr> مترادف سحق : ساییدن، مالیدن، نرم کردن

مترادف سحق : ساییدن، مالیدن، نرم کردن

سحق

سحلب

<hr> مترادف سخا : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم <hr> متضاد سخا : خست، گرسنه چشمی

مترادف سخا : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم متضاد سخا : خست، گرسنه چشمی

سخا

<hr> مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

سخافت

<hr> مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی <hr> متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی <hr> برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

سخاوت

<hr> مترادف سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده دست، مکرم، واهب <hr> متضاد سخاوتمند : خسیس <hr> برابر پارسی : بخشنده، دست ودل باز، رادمند

مترادف سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده دست، مکرم، واهب متضاد سخاوتمند : خسیس برابر پارسی : بخشنده، دست ودل باز، رادمند

سخاوتمند

<hr> مترادف سخاوتمندانه : کریمانه، جوانمردانه

مترادف سخاوتمندانه : کریمانه، جوانمردانه

سخاوتمندانه

سخاوتمندی

سخاوتپیشه

<hr> مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک <hr> متضاد سخت : آسان

مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک متضاد سخت : آسان

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد