مترادف و متضاد

فراز جو

فراز خط

فراز و نشیب زندگی

فراز پذیر

فراز گرای

فرازروی

فرازسنج

فرازی

فرازیاب

فرازیدن

<hr> مترادف فرازین : بالایی، فوقانی <hr> متضاد فرازین : فرودین

مترادف فرازین : بالایی، فوقانی متضاد فرازین : فرودین

فرازین

<hr> مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی <hr> برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

مترادف فراست : ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی برابر پارسی : هوش، زیرکی، هوشیاری

فراست

<hr> مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان <hr> برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

فراش

فراش مدرسه

فراصوت

فراصوت شناسی

<hr> مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام <hr> برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش

مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش

فراغ

<hr> مترادف فراغت : آرامش، آزادی، آسایش، آسودگی، استراحت، فرصت، قرار، مجال، وقت <hr> برابر پارسی : آسایش

مترادف فراغت : آرامش، آزادی، آسایش، آسودگی، استراحت، فرصت، قرار، مجال، وقت برابر پارسی : آسایش

فراغت

فراغت از تحصیل

فراغت از زایمان

فرافرستادنی

<hr> مترادف فراق : جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران <hr> متضاد فراق : وصال <hr> برابر پارسی : جداشدن، دورشدن

مترادف فراق : جدایی، دوری، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران متضاد فراق : وصال برابر پارسی : جداشدن، دورشدن

فراق

فراماسون

فراماسیون

فراماسیونی

فراموش

فراموش نشدنی

فراموش کردن

<hr> مترادف فراموشکار : ذاهل، ناسی

مترادف فراموشکار : ذاهل، ناسی

فراموشکار

فراموشکاری

<hr> مترادف فراموشی : ذهول، غفلت، نسیان <hr> متضاد فراموشی : یاد

مترادف فراموشی : ذهول، غفلت، نسیان متضاد فراموشی : یاد

فراموشی

فرانسه

فرانسه دوست

فرانسوی

فرانشت

فرانشت کردن

فرانما

فرانمایی

فرانو

فرانک

فرانگرفته

<hr> مترادف فراهم : آماده، حاضر، مهیا، میسر، کسب، تحصیل، اندوخته، جمع آوری، گردآوری

مترادف فراهم : آماده، حاضر، مهیا، میسر، کسب، تحصیل، اندوخته، جمع آوری، گردآوری

واژه های حرف "ف" - مترادف و متضاد