<hr> معنی : واژه نامه، کتاب لغت <hr> معانی دیگر : فرهنگ، لغت نامه، دیکسیونر، کتاب لغت

معنی : واژه نامه، کتاب لغت معانی دیگر : فرهنگ، لغت نامه، دیکسیونر، کتاب لغت

wordbook

<hr> معنی : بیان، عبارت، کلمه بندی، جمله بندی <hr> معانی دیگر : گزینش یا طرز قراردادن واژه ها، واژه آرایی، لغت بندی، واژه پردازی، نحوه ی بیان، عبارت سازی

معنی : بیان، عبارت، کلمه بندی، جمله بندی معانی دیگر : گزینش یا طرز قراردادن واژه ها، واژه آرایی، لغت بندی، واژه پردازی، نحوه ی بیان، عبارت سازی

wording

<hr> معنی : خاموش، بی حرف، غیرقابل بیان با لغات <hr> معانی دیگر : بی زبان، ناقادر به تکلم، زبان بندآمده، زبان بریده

معنی : خاموش، بی حرف، غیرقابل بیان با لغات معانی دیگر : بی زبان، ناقادر به تکلم، زبان بندآمده، زبان بریده

wordless

<hr> معنی : بازی با لغات، معمای لفظی <hr> معانی دیگر : ایهام، جناس، جناس، تجنیس، جنگ لغتی، لغت بازی

معنی : بازی با لغات، معمای لفظی معانی دیگر : ایهام، جناس، جناس، تجنیس، جنگ لغتی، لغت بازی

wordplay

<hr> معنی : دارای اطناب، پرلغت، لغت دار <hr> معانی دیگر : شفاهی، گفتاری، وابسته به لغات، واژه ای

معنی : دارای اطناب، پرلغت، لغت دار معانی دیگر : شفاهی، گفتاری، وابسته به لغات، واژه ای

wordy

<hr> معنی : عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، فعل، کار، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن <hr> معانی دیگر : رنجبری، عمل، حرفه، پیشه، اشتغال، کار (که باید انجام شود)، مقدار کار، کاردستی، ورزه، - کاری، (معمولا جمع - هنری و غیره) اثر (آثار)، کلیات، (جمع) استحکامات، دژ، (معمولا در ترکیب) کارخانه، کارگاه، - سازی، (در ترکیب) ساختار، ساختمان از نوع بخصوص، (ماشین و غیره) اجزای متحرک، بخش های جنبا، چرخ و مهره، (جمع) انجام وظایف مذهبی یا اخلاقی، عمل خیر، نیکوکاری، فعالیت کردن، کوشیدن، (موتور و غیره) به کار افتادن، اثر کردن، موفقیت آمیز بودن، نتیجه بخش بودن، به کار انداختن، به کار گرفتن، کار کشیدن، راه انداختن، بهره برداری کردن، انجام دادن، - کردن، - زدن، (با: for یا against) اقدام کردن، ورزیدن، به عمل آوردن، - کاری کردن، (با: into) تبدیل کردن، (قیافه یا اعضای صورت و غیره) کج و معوج شدن، درهم شدن، تکان خوردن، (به تدریج) داخل یا خارج شدن، نفوذ کردن، (کم کم) انجام دادن، عملی بودن، سوزن دوزی، ملیله دوزی (needlework هم می گویند)، کار ساختمانی (به ویژه سد و پل و اسکله)، رجوع شود به: work of art، سبک کار، میزان کار، روش کار (workmanship هم می گویند)، (مکانیک) تغییر مکان در جهت فشار نیرو، کارانجام، وسیله ی انتقال نیرو، درجمع کارخانه، عملی شدن

معنی : عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، فعل، کار، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن معانی دیگر : رنجبری، عمل، حرفه، پیشه، اشتغال، کار (که باید انجام شود)، مقدار کار، کاردستی، ورزه، - کاری، (معمولا جمع - هنری و غیره) اثر (آثار

work

<hr> معنی : اردوی کار، محل کار زندانیان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: prison camp

معنی : اردوی کار، محل کار زندانیان معانی دیگر : رجوع شود به: prison camp

work camp

<hr> (تعداد کل کارگران) نیروی کار، شمار کارگران، نیروی کار، تعداد کارگر

(تعداد کل کارگران) نیروی کار، شمار کارگران، نیروی کار، تعداد کارگر

work force

<hr> معنی : با فعالیت و کوشش راه باز کردن <hr> معانی دیگر : 1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (به تدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (به تدریج) جا گرفتن یا داخل شدن، مشکلات را از میان برداشتن

معنی : با فعالیت و کوشش راه باز کردن معانی دیگر : 1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (به تدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (به تدریج) جا گرفتن یا داخل شدن، مشکلات را از میان برداشتن

work in

<hr> معنی : کاربار، ظرفیت کار <hr> معانی دیگر : مقدار کاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد، (میزان کاری که باید در مدت معین انجام شود) کاربار، بار دستگاه، کار میزان، کار میزان each employee has a heavy workload میزان کاری که هر کارمند باید انجام بدهد سنگین است

معنی : کاربار، ظرفیت کار معانی دیگر : مقدار کاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد، (میزان کاری که باید در مدت معین انجام شود) کاربار، بار دستگاه، کار میزان، کار میزان each employee has a heavy workload میزان کاری که هر کارمند باید انجام بدهد سنگین است

work load

<hr> معنی : مصنوع، اثرهنری، کار هنری <hr> معانی دیگر : اثر هنری، کار هنری

معنی : مصنوع، اثرهنری، کار هنری معانی دیگر : اثر هنری، کار هنری

work of art

<hr> 1- تحت تاثیر قرار دادن یا اثر کردن 2- ترغیب کردن

1- تحت تاثیر قرار دادن یا اثر کردن 2- ترغیب کردن

work on

<hr> معنی : حل کردن، تدبیر کردن، تعبیه کردن، از کار دراوردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن، تمرین <hr> معانی دیگر : 1- (به تدریج) شل شدن، درآمدن 2- (معدن و غیره) تا ته بهره برداری کردن، هیچ چیز باقی نگذاشتن 3- رجوع شود به: 4 work off-انجام دادن، نایل شدن 5- (مسئله و غیره) حل کردن 6- حساب کردن، محاسبه کردن 7- انجام شدن، به نتیجه رسیدن، 8- ورزش کردن 9- به مرحله ی عمل رساندن، کردن، از کار کاردراوردن، تمرین، ورزش شدید، کار شدید، تمرین شدید، تمرین بدنی، بدنورزی

معنی : حل کردن، تدبیر کردن، تعبیه کردن، از کار دراوردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن، تمرین معانی دیگر : 1- (به تدریج) شل شدن، درآمدن 2- (معدن و غیره) تا ته بهره برداری کردن، هیچ چیز باقی نگذاشتن 3- رجوع شود به: 4 work off-انجام دادن، نایل شدن 5- (مسئله و غیره) حل کردن 6- حساب کردن، محاسبه کردن 7- ا

work out

<hr> 1- دوباره انجام دادن، دوباره کردن 2- (امریکا - عامیانه) مورد ستم یا شکنجه قرار دادن، له و لورده کردن

1- دوباره انجام دادن، دوباره کردن 2- (امریکا - عامیانه) مورد ستم یا شکنجه قرار دادن، له و لورده کردن

work over

work somebody out

work something off

work something out

<hr> وقفه در کار، تعطیل در کار

وقفه در کار، تعطیل در کار

work stoppage

work through

<hr> 1- پیش رفتن، جلو رفتن، ترقی کردن 2- تبدیل به شکل یا شی بخصوصی کردن 3- پروراندن 4- (دانش یا مهارت) کسب کردن 5-تحریک کردن، انگیزاندن 6- (خودمانی) ورزش شدید کردن

1- پیش رفتن، جلو رفتن، ترقی کردن 2- تبدیل به شکل یا شی بخصوصی کردن 3- پروراندن 4- (دانش یا مهارت) کسب کردن 5-تحریک کردن، انگیزاندن 6- (خودمانی) ورزش شدید کردن

work up

<hr> معنی : قابل اعمال، کارکن، کار کردنی <hr> معانی دیگر : شدنی، عملی، ورزیدنی، به کار انداختنی، انجام پذیر، کردنی

معنی : قابل اعمال، کارکن، کار کردنی معانی دیگر : شدنی، عملی، ورزیدنی، به کار انداختنی، انجام پذیر، کردنی

workable

<hr> معنی : عادی، روزانه، هر روز <hr> معانی دیگر : وابسته به روزهای کار (نه تعطیلات)، هرروزی، - کار، روزمره، معمولی

معنی : عادی، روزانه، هر روز معانی دیگر : وابسته به روزهای کار (نه تعطیلات)، هرروزی، - کار، روزمره، معمولی

workaday

<hr> معنی : میز کار مکانیکی و نجاری و غیره <hr> معانی دیگر : (مکانیکی یا نجاری یا تعمیرکاری) میزکار، میز کارگاه

معنی : میز کار مکانیکی و نجاری و غیره معانی دیگر : (مکانیکی یا نجاری یا تعمیرکاری) میزکار، میز کارگاه

workbench

<hr> معنی : نظام نامه، کارنامه، کتاب دستور عملیات <hr> معانی دیگر : کتاب تمرین و آزمون (که متمم کتاب اصلی درس است)، کتاب راهنما، (کتاب) کاربردنما

معنی : نظام نامه، کارنامه، کتاب دستور عملیات معانی دیگر : کتاب تمرین و آزمون (که متمم کتاب اصلی درس است)، کتاب راهنما، (کتاب) کاربردنما

workbook

<hr> معنی : جعبه ابزار <hr> معانی دیگر : جعبه ی ابزار (مکانیکی یا نجاری و غیره)

معنی : جعبه ابزار معانی دیگر : جعبه ی ابزار (مکانیکی یا نجاری و غیره)

workbox

<hr> معنی : روز کار، ساعت کار روزانه، ایام کار اداری، ساعات کار اداری <hr> معانی دیگر : روزکار (در برابر: روز مرخصی یا تعطیل)، کار، ساعات کار روزانه، مدت کار در هر روز، day working روز کار، ساعت کار روزانه

معنی : روز کار، ساعت کار روزانه، ایام کار اداری، ساعات کار اداری معانی دیگر : روزکار (در برابر: روز مرخصی یا تعطیل)، کار، ساعات کار روزانه، مدت کار در هر روز، day working روز کار، ساعت کار روزانه

workday

<hr> معنی : از کار در امده

worked

<hr> معنی : ایجاد کننده، کارگر، عمله <hr> معانی دیگر : فعله، خدمتگزار، فعال در امور عام المنفعه، از کار در امده <hr> worker_ پسوند: کارگر

معنی : ایجاد کننده، کارگر، عمله معانی دیگر : فعله، خدمتگزار، فعال در امور عام المنفعه، از کار در امده worker_ پسوند: کارگر

worker

<hr> (امریکا) بیمه ی بیماری و از کارافتادگی کارگران ( که هزینه ی آن توسط کارفرما پرداخت می شود)

(امریکا) بیمه ی بیماری و از کارافتادگی کارگران ( که هزینه ی آن توسط کارفرما پرداخت می شود)

workers' compensation

<hr> معنی : اسب بارکش، یابو، ادم زحمتکش <hr> معانی دیگر : اسب کار (برای شخم زنی و باربری و غیره نه سواری)، کارگر پرکار، کارگر زحمت کش

معنی : اسب بارکش، یابو، ادم زحمتکش معانی دیگر : اسب کار (برای شخم زنی و باربری و غیره نه سواری)، کارگر پرکار، کارگر زحمت کش

workhorse

<hr> معنی : کارگاه، کارخانه، محل کار، اردوی کار <hr> معانی دیگر : (دراصل - انگلیس) نوانخانه، دارالعجزه، نوانخانه

معنی : کارگاه، کارخانه، محل کار، اردوی کار معانی دیگر : (دراصل - انگلیس) نوانخانه، دارالعجزه، نوانخانه

workhouse

<hr> معنی : کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش <hr> معانی دیگر : در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، پیش نوشتی، پیش گفتی، (وابسته به) پیش نویس، اشتغال، کارمندی، عملکرد، معمور، مورد استفاده، (به ویژه چهره) مرتعش (در اثر هیجان و غیره)، تکانه دار، (معمولا جمع) تونل های معدن، شکافه های کان، کان آهون، مشغول کار

معنی : کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش معانی دیگر : در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، پیش نوشتی، پیش گفتی، (وابسته به) پیش نویس، اشتغال، کارمندی، عملکرد، معمور، مورد استفاده، (به ویژه چهره

working

<hr> (اقتصاد - حسابداری) سرمایه ی در گردش، سرمایه ی جاری، تنخواه گردان، مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی

(اقتصاد - حسابداری) سرمایه ی در گردش، سرمایه ی جاری، تنخواه گردان، مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی

working capital

<hr> معنی : طبقه کارگر <hr> معانی دیگر : از طبقه ی کارگر، کارگری، طبقه ی کارگر، کارگران، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش

معنی : طبقه کارگر معانی دیگر : از طبقه ی کارگر، کارگری، طبقه ی کارگر، کارگران، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش

working class

<hr> معنی : روز کار، ساعت کار روزانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: workday، day work روز کار

معنی : روز کار، ساعت کار روزانه معانی دیگر : رجوع شود به: workday، day work روز کار

working day

<hr> معنی : کارگر، زحمتکش، مزدبگیر <hr> معانی دیگر : افزارمند، (مرد) کارگر، عمله، رنجبر، مزدبگیر، شاغل، حقوق بگیر، کارمند، کارگر، زحمتکش، از طبقه کارگر

معنی : کارگر، زحمتکش، مزدبگیر معانی دیگر : افزارمند، (مرد) کارگر، عمله، رنجبر، مزدبگیر، شاغل، حقوق بگیر، کارمند، کارگر، زحمتکش، از طبقه کارگر

working man

<hr> معنی : بی کار، بدون عمل، بی حرفه <hr> معانی دیگر : ناتمام

معنی : بی کار، بدون عمل، بی حرفه معانی دیگر : ناتمام

workless

<hr> معنی : کارگر، عمله، مزدور، فعله، استادکار، مزدبگیر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: workingman

معنی : کارگر، عمله، مزدور، فعله، استادکار، مزدبگیر معانی دیگر : رجوع شود به: workingman

workman

<hr> معنی : ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب <hr> معانی دیگر : ماهرانه، چیره دستانه، وابسته به کارگر یا طرز کار خوب (workmanly هم می گویند)، workmanly : شایسته کارگر خوب

معنی : ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب معانی دیگر : ماهرانه، چیره دستانه، وابسته به کارگر یا طرز کار خوب (workmanly هم می گویند)، workmanly : شایسته کارگر خوب

workmanlike

<hr> معنی : ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب، ایستادانه، ماهرانه <hr> معانی دیگر : workmanlike شایسته کارگر خوب

معنی : ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب، ایستادانه، ماهرانه معانی دیگر : workmanlike شایسته کارگر خوب

workmanly

<hr> معنی : کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار <hr> معانی دیگر : طرز یا کیفیت ساخت، - ساخت

معنی : کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار معانی دیگر : طرز یا کیفیت ساخت، - ساخت

workmanship

workout

<hr> معنی : کارگر، طبقه کارگر <hr> معانی دیگر : (انگلیس) کارگران، عمله ها، کارگران، طبقه

معنی : کارگر، طبقه کارگر معانی دیگر : (انگلیس) کارگران، عمله ها، کارگران، طبقه

workpeople

<hr> معنی : کارگاه، اتاق کار <hr> معانی دیگر : دفترکار

معنی : کارگاه، اتاق کار معانی دیگر : دفترکار

workroom

<hr> معنی : کارگاه، اتاق کار، تعمیر گاه <hr> معانی دیگر : (جلسه یا سمینار یا کلاس) کارورزگاه، آموزشگاه، کارستان، استودیو، workroom اتاق کار

معنی : کارگاه، اتاق کار، تعمیر گاه معانی دیگر : (جلسه یا سمینار یا کلاس) کارورزگاه، آموزشگاه، کارستان، استودیو، workroom اتاق کار

workshop

<hr> معنی : میز کار، جدول کار <hr> معانی دیگر : میز کار، جدول کار

معنی : میز کار، جدول کار معانی دیگر : میز کار، جدول کار

worktable

<hr> معنی : ایام کار در هفته، ساعات کار هفته <hr> معانی دیگر : ایام کار درهفته، ساعات کار هفته

معنی : ایام کار در هفته، ساعات کار هفته معانی دیگر : ایام کار درهفته، ساعات کار هفته

workweek

<hr> معنی : زن کارگر، کارگر زن <hr> معانی دیگر : زن کارگر، کارگر زن

معنی : زن کارگر، کارگر زن معانی دیگر : زن کارگر، کارگر زن

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد