<hr> معنی : عالم، دنیا، جهان، گیتی <hr> معانی دیگر : روزگار

معنی : عالم، دنیا، جهان، گیتی معانی دیگر : روزگار

world

<hr> معنی : قهرمان، شخص برتر از اقران <hr> معانی دیگر : بی نظیر، (امریکا - عامیانه) آدم پراستعداد و دارای آینده ی درخشان، جهان سالار

معنی : قهرمان، شخص برتر از اقران معانی دیگر : بی نظیر، (امریکا - عامیانه) آدم پراستعداد و دارای آینده ی درخشان، جهان سالار

world beater

<hr> معنی : ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی <hr> معانی دیگر : جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی

معنی : ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی معانی دیگر : جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی

world power

world war

<hr> معنی : مادیت، دنیا پرستی، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت <hr> معانی دیگر : دنیا پرستی، مادیت، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت

معنی : مادیت، دنیا پرستی، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت معانی دیگر : دنیا پرستی، مادیت، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت

worldliness

<hr> معنی : مادی، ادم دنیا پرست <hr> معانی دیگر : اهل این دنیا، علاقمند به امور دنیوی

معنی : مادی، ادم دنیا پرست معانی دیگر : اهل این دنیا، علاقمند به امور دنیوی

worldling

<hr> معنی : جسمانی، مادی، خاکی، دنیوی، این جهانی <hr> معانی دیگر : دنیوی (در برابر: اخروی)، نفسانی، جسمانی (worldly-minded هم می گویند)، جهانی

معنی : جسمانی، مادی، خاکی، دنیوی، این جهانی معانی دیگر : دنیوی (در برابر: اخروی)، نفسانی، جسمانی (worldly-minded هم می گویند)، جهانی

worldly

<hr> معنی : جهانی، در سرتاسر جهان <hr> معانی دیگر : جهانی، در سرتاسر جهان، مشهور جهان، متداول درهمه جا

معنی : جهانی، در سرتاسر جهان معانی دیگر : جهانی، در سرتاسر جهان، مشهور جهان، متداول درهمه جا

worldwide

<hr> معنی : کرم، مار، مارپیچ کردن، خزیدن، لولیدن <hr> معانی دیگر : کوخ، شکند، کرمک، آدم قابل تحقیر، پست، دون، (مجازی) اسباب درد و شکنجه، عذاب، مثل کرم حرکت کردن، مارپیچ رفتن، (با حیله و زرنگی) وارد شدن، رسوخ کردن، خارج شدن، رفتن، کرم شکار کردن، کرم گرفتن، (پیچ و غیره را) رزوه کردن، دنده دار کردن، کرم گرفته شدن یا کردن، کرم زده شدن یا کردن، کرمو شدن یا کردن، کرم خورده کردن یا شدن، (با مکر و حیل) بدست آوردن، گرفتن، درکشیدن، (با دارو و غیره کرم شکم را) انداختن، کرم زدایی کردن، (پیچ و مهره) رزوه، رجوع شود به: archimedes' screw، (مهجور) مار، افعی، هر بخش یااندام کرم مانند بدن، کرم ریخت، (پزشکی) کرم زدگی، کرم گرفتگی، کرمویی، (جانورشناسی) رجوع شود به: lytta، سوسمار، خزنده

معنی : کرم، مار، مارپیچ کردن، خزیدن، لولیدن معانی دیگر : کوخ، شکند، کرمک، آدم قابل تحقیر، پست، دون، (مجازی) اسباب درد و شکنجه، عذاب، مثل کرم حرکت کردن، مارپیچ رفتن، (با حیله و زرنگی) وارد شدن، رسوخ کردن، خارج شدن، رفتن، کرم شکار کردن، کرم گرفتن، (پیچ و غیره را) رزوه کردن، دنده دار کردن، کرم گرفته شد

worm

<hr> معنی : کرم <hr> معانی دیگر : شهر ورمز (در باختر آلمان)

معنی : کرم معانی دیگر : شهر ورمز (در باختر آلمان)

worms

<hr> معنی : افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سلمک معطر (انواع گیاهانی که ضدکرم هستند به ویژه: chenopodium ambrosoides)

معنی : افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش معانی دیگر : (گیاه شناسی) سلمک معطر (انواع گیاهانی که ضدکرم هستند به ویژه: chenopodium ambrosoides)

wormwood

<hr> معنی : کرم خورده، خزنده، کرم مانند، کرم دار <hr> معانی دیگر : کرم زده، کرمو، کرمکی، کرم گرفته، رجوع شود به: worm-eaten، کرم سان

معنی : کرم خورده، خزنده، کرم مانند، کرم دار معانی دیگر : کرم زده، کرمو، کرمکی، کرم گرفته، رجوع شود به: worm-eaten، کرم سان

wormy

<hr> معنی : ساییده، مندرس، پوشیده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول: wear، کهنه، نخ نما، رنگ و رورفته، آسیب دیده (در اثر استعمال یا پوشیدن)، صدمه دیده، خسته، اسم مفعول فعل wear بکلمه مزبور رجوع شود

معنی : ساییده، مندرس، پوشیده معانی دیگر : اسم مفعول: wear، کهنه، نخ نما، رنگ و رورفته، آسیب دیده (در اثر استعمال یا پوشیدن)، صدمه دیده، خسته، اسم مفعول فعل wear بکلمه مزبور رجوع شود

worn

<hr> (کاملا) کهنه، مندرس، از کار افتاده، فرسوده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، کهنه

(کاملا) کهنه، مندرس، از کار افتاده، فرسوده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، کهنه

worn out

worn-out

<hr> معنی : مضطرب، اندیشناک <hr> معانی دیگر : ناراحت، پریشان

معنی : مضطرب، اندیشناک معانی دیگر : ناراحت، پریشان

worried

<hr> معنی : کسی یا چیزی که غم میخورد <hr> معانی دیگر : اندیشناک

معنی : کسی یا چیزی که غم میخورد معانی دیگر : اندیشناک

worrier

<hr> معنی : پریشانی، غم زدگی، ناراحتی، اضطراب، اشکال <hr> معانی دیگر : دلواپسی، نگرانی، بیم

معنی : پریشانی، غم زدگی، ناراحتی، اضطراب، اشکال معانی دیگر : دلواپسی، نگرانی، بیم

worriment

<hr> معنی : مزاحم، ازار دهنده، غمزده، مسبب ناراحتی <hr> معانی دیگر : نگران کننده، دلواپس کننده، بیم انگیز

معنی : مزاحم، ازار دهنده، غمزده، مسبب ناراحتی معانی دیگر : نگران کننده، دلواپس کننده، بیم انگیز

worrisome

<hr> معنی : اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن <hr> معانی دیگر : دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره پاره کردن، دست ور کردن، لق کردن، لقاندن، تکان دادن، آزار دادن، پاپی شدن، (با زحمت) جلو رفتن، پیش رفتن، تقلا کردن، بیم، ناراحتی (خیال)، مایه ی نگرانی، هر چیز بیم انگیز، موجب دلهره

معنی : اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن معانی دیگر : دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره 

worry

<hr> معنی : خیالی، ادم غصه خور و ناراحت <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) کسی که زود نگران می شود (به ویژه در مورد امور کم اهمیت)، غصه خور، دلواپس

معنی : خیالی، ادم غصه خور و ناراحت معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) کسی که زود نگران می شود (به ویژه در مورد امور کم اهمیت)، غصه خور، دلواپس

worrywart

<hr> معنی : بدتری، بدتر، وخیمتر <hr> معانی دیگر : (صفت تفصیلی: bad) بدتر، سلامتی یا حال بدتر، چیز (یا چیزهای) بدتر، از این بدتر، از آن بدتر، شدیدتر، ستهم تر، بیشتر، حادتر، وجه تفضیلی bad

معنی : بدتری، بدتر، وخیمتر معانی دیگر : (صفت تفصیلی: bad) بدتر، سلامتی یا حال بدتر، چیز (یا چیزهای) بدتر، از این بدتر، از آن بدتر، شدیدتر، ستهم تر، بیشتر، حادتر، وجه تفضیلی bad

worse

<hr> معنی : بدتر کردن، بدتر جلوه دادن <hr> معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، وخیم تر کردن یا شدن

معنی : بدتر کردن، بدتر جلوه دادن معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، وخیم تر کردن یا شدن

worsen

<hr> معنی : ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت، عبادت کردن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن، پرستیدن <hr> معانی دیگر : نیایش، بسیار دوست داشتن، نیایش کردن، (انگلیس - عنوان قضات عالی و شهرداران و غیره - پس از your یا his یا her می آید) جناب، حضرت عالی، عالیجناب، (نادر) هر چیز مورد پرستش، (نادر) فرقه

معنی : ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت، عبادت کردن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن، پرستیدن معانی دیگر : نیایش، بسیار دوست داشتن، نیایش کردن، (انگلیس - عنوان قضات عالی و شهرداران و غیره - پس از your یا his یا her می آید) جناب، حضرت عالی، عالیجناب، (نادر) هر چیز مورد پرستش، (نادر) فرقه

worship

<hr> معنی : ستایشگر، ستایش کننده

معنی : ستایشگر، ستایش کننده

worshiper

<hr> معنی : قابل پرستش، محترم، شایسته احترام <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، قابل احترام، (w بزرگ - عنوان قضات عالی و غیره) جناب، عالیجناب، حضرت عالی

معنی : قابل پرستش، محترم، شایسته احترام معانی دیگر : (انگلیس)، قابل احترام، (w بزرگ - عنوان قضات عالی و غیره) جناب، عالیجناب، حضرت عالی

worshipful

<hr> معنی : ستایشگر، ستایش کننده <hr> معانی دیگر : پرستنده، عابد، در ترکیب پرست

معنی : ستایشگر، ستایش کننده معانی دیگر : پرستنده، عابد، در ترکیب پرست

worshipper

<hr> معنی : بدترین، بدتر از همه، شکست دادن، وخیم شدن <hr> معانی دیگر : (صفت عالی: bad) بدترین، به بدترین وجه، به بیشترین درجه، بدترین وجه (یا صورت یا درجه و غیره)، بیشترین درجه (و غیره)، بدترین چیز(ها)، vi امتیاز اوردن در مسابقه

معنی : بدترین، بدتر از همه، شکست دادن، وخیم شدن معانی دیگر : (صفت عالی: bad) بدترین، به بدترین وجه، به بیشترین درجه، بدترین وجه (یا صورت یا درجه و غیره)، بیشترین درجه (و غیره)، بدترین چیز(ها)، vi امتیاز اوردن در مسابقه

worst

<hr> معنی : پارچه پشمی، پشم تابیده، پشم ریشته، پشم اعلی <hr> معانی دیگر : نخ پشمی تابیده

معنی : پارچه پشمی، پشم تابیده، پشم ریشته، پشم اعلی معانی دیگر : نخ پشمی تابیده

worsted

<hr> معنی : مخمر، مخمر ابجو <hr> معانی دیگر : آب بلغور، جو خیسانده (که از آن آبجو و ویسکی و غیره می سازند)، (معمولا در ترکیب) علف، گیاه (liverwort یا spleenwort)، گیاه خیسانده که هنوز تخمیر نشده

معنی : مخمر، مخمر ابجو معانی دیگر : آب بلغور، جو خیسانده (که از آن آبجو و ویسکی و غیره می سازند)، (معمولا در ترکیب) علف، گیاه (liverwort یا spleenwort)، گیاه خیسانده که هنوز تخمیر نشده

wort

<hr> معنی : قیمت، بها، ثروت، ازرش، با ارزش <hr> معانی دیگر : ارزش، ارج، اخش، والایی، (با فعل -ing دار) ارزش (داشتن)، ارزشمند (بودن)، قابل (بودن)، به ارزش، به قیمت، به بهای، (با فعل to be) ارزیدن، دارای، به ثروت، به دارایی، دارایی، مال، اجرت، مقدار، میزان، اندازه، به اندازه ی، (قدیمی) شدن، برازیدن، مناسب بودن، سزاوار

معنی : قیمت، بها، ثروت، ازرش، با ارزش معانی دیگر : ارزش، ارج، اخش، والایی، (با فعل -ing دار) ارزش (داشتن)، ارزشمند (بودن)، قابل (بودن)، به ارزش، به قیمت، به بهای، (با فعل to be) ارزیدن، دارای، به ثروت، به دارایی، دارایی، مال، اجرت، مقدار، میزان، اندازه، به اندازه ی، (قدیمی) شدن، برازیدن، مناسب بودن،

worth

<hr> معنی : بطور شایسته و در خور <hr> معانی دیگر : بطور شایسته و در خور

معنی : بطور شایسته و در خور معانی دیگر : بطور شایسته و در خور

worthily

<hr> معنی : شایستگی، ارزش، جلال، سزاواری <hr> معانی دیگر : ارزش، جلال، شایستگی

معنی : شایستگی، ارزش، جلال، سزاواری معانی دیگر : ارزش، جلال، شایستگی

worthiness

<hr> معنی : بی ارزش، بی اهمیت، بی بها، ناچیز و بی قیمت <hr> معانی دیگر : بی فایده، به دردنخور، دور انداختنی، پید

معنی : بی ارزش، بی اهمیت، بی بها، ناچیز و بی قیمت معانی دیگر : بی فایده، به دردنخور، دور انداختنی، پید

worthless

<hr> معنی : ارزنده، ارزش دار، قابل صرف وقت <hr> معانی دیگر : ارزشمند، سودمند، به صرفه، مفید

معنی : ارزنده، ارزش دار، قابل صرف وقت معانی دیگر : ارزشمند، سودمند، به صرفه، مفید

worthwhile

<hr> معنی : لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق <hr> معانی دیگر : ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برجسته، سرور، سالار، فراخور <hr> worthy_ پسوند:، درخور [praiseworthy]

معنی : لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق معانی دیگر : ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برجسته، سرور، سالار، فراخور worthy_ پسوند:، درخور [praiseworthy]

worthy

<hr> معنی : تمایل، ایکاش <hr> معانی دیگر : برای نشان دادن نتیجه ی وضع یا رویداد فرضی، (با: have و اسم مفعول) برای بیان عمل یا رویداد فرضی در گذشته، برای بیان عمل یا رویداد فرضی در زمان حال، برای بیان درخواست مودبانه، (با: imagine یا think یا say و غیره) برای بیان نظر شخصی، برای بیان تعارف و دعوت، (با: like یا love یا hate و غیره) برای بیان ترجیح، تا اینکه، برای اینکه، به منظور، زمان گذشته ی: will (منفی آن: would not یا wouldn't)، خواسته، میخواستم، میخواستند

معنی : تمایل، ایکاش معانی دیگر : برای نشان دادن نتیجه ی وضع یا رویداد فرضی، (با: have و اسم مفعول) برای بیان عمل یا رویداد فرضی در گذشته، برای بیان عمل یا رویداد فرضی در زمان حال، برای بیان درخواست مودبانه، (با: imagine یا think یا say و غیره) برای بیان نظر شخصی، برای بیان تعارف و دعوت، (با: like یا

would

would-be

<hr> معنی : خستگی، ضرر، زخم، جراحت، جریحه، خلیدن، زخم زدن، مجروح کردن <hr> معانی دیگر : ریشی، ولانه، زخم کردن یا زدن، زخمی کردن یا شدن، ریش شدن، افگار شدن یا کردن، (مجازی) جریحه دار کردن، دلریش کردن، صدمه زدن، آسیب رساندن، (پوست درخت و غیره) زخم، بریدگی، زمان گذشته و اسم مفعول: wind، پیچانده، پیچ خورده، کوک شده، رزوه شده

معنی : خستگی، ضرر، زخم، جراحت، جریحه، خلیدن، زخم زدن، مجروح کردن معانی دیگر : ریشی، ولانه، زخم کردن یا زدن، زخمی کردن یا شدن، ریش شدن، افگار شدن یا کردن، (مجازی) جریحه دار کردن، دلریش کردن، صدمه زدن، آسیب رساندن، (پوست درخت و غیره) زخم، بریدگی، زمان گذشته و اسم مفعول: wind، پیچانده، پیچ خورده، کوک ش

wound

<hr> معنی : خسته، مجروح، جریحه دار

معنی : خسته، مجروح، جریحه دار

wounded

<hr> معنی : چیز جالب <hr> معانی دیگر : (ندای حاکی از شگفتی یا لذت و غیره) اوه !، آه !، وای !، عالی، محشر، (ضبط صوت و غیره) معیوب شدن صدا، دش آوایی، امر، اسکاتلند فریاد حاکی از خوشحالی و تعجب وحیرت، موفق شدن

معنی : چیز جالب معانی دیگر : (ندای حاکی از شگفتی یا لذت و غیره) اوه !، آه !، وای !، عالی، محشر، (ضبط صوت و غیره) معیوب شدن صدا، دش آوایی، امر، اسکاتلند فریاد حاکی از خوشحالی و تعجب وحیرت، موفق شدن

<hr> معنی : ایرادی، مذهبی و خرده گیر <hr> معانی دیگر : (استرالیا و زلاندنو) آدم خشک، نچسب

معنی : ایرادی، مذهبی و خرده گیر معانی دیگر : (استرالیا و زلاندنو) آدم خشک، نچسب

wowser

<hr> معنی : بدبختی، خرابی، کشتی شکستگی، اشغال سبزی، خرد و متلاشی شدن، ویران شدن، خراب کردن <hr> معانی دیگر : ویرانی، کشتی غرق شده، تکه ی چیزی که درهم شکسته شده است، خزه ی دریایی که بر ساحل آمده است، شکنجه دادن، عذاب دادن، رجوع شود به: rack، توده ی ابر (رجوع شود به: rack)

معنی : بدبختی، خرابی، کشتی شکستگی، اشغال سبزی، خرد و متلاشی شدن، ویران شدن، خراب کردن معانی دیگر : ویرانی، کشتی غرق شده، تکه ی چیزی که درهم شکسته شده است، خزه ی دریایی که بر ساحل آمده است، شکنجه دادن، عذاب دادن، رجوع شود به: rack، توده ی ابر (رجوع شود به: rack)

wrack

<hr> معنی : خیال، شبح، روح، روح مرده کمی قبل یا پس از مرگ <hr> معانی دیگر : منظر

معنی : خیال، شبح، روح، روح مرده کمی قبل یا پس از مرگ معانی دیگر : منظر

wraith

<hr> معنی : مشاجره، داد و بیداد، نزاع، بحث، گرد اوری و راندن احشام، مشاجره کردن، داد و بیداد کردن، نزاع کردن <hr> معانی دیگر : محاجه کردن، کلنجار رفتن، یکی به دو کردن، جنجال بر پا کردن، مجادله کردن، دعوا کردن، (به ویژه اسب - گله وار) راندن، بردن

معنی : مشاجره، داد و بیداد، نزاع، بحث، گرد اوری و راندن احشام، مشاجره کردن، داد و بیداد کردن، نزاع کردن معانی دیگر : محاجه کردن، کلنجار رفتن، یکی به دو کردن، جنجال بر پا کردن، مجادله کردن، دعوا کردن، (به ویژه اسب - گله وار) راندن، بردن

wrangle

<hr> معنی : مخاصم، گرد اورنده احشام، دعوا کننده، اهل مشاجره <hr> معانی دیگر : اهل داد و بیداد، دعوایی، محاجه کننده، اسب چران، گاوچران

معنی : مخاصم، گرد اورنده احشام، دعوا کننده، اهل مشاجره معانی دیگر : اهل داد و بیداد، دعوایی، محاجه کننده، اسب چران، گاوچران

wrangler

<hr> معنی : پتو، پنهان سازی، بسته بندی کردن، لفاف کردن، لفافه دار کردن، پنهان کردن، پیچیدن، پوشانیدن، قنداق کردن <hr> معانی دیگر : (دور چیزی) پیچیدن، حلقه کردن، فراگرفتن (دور چیزی را)، پیختن، لفاف کردن یا شدن، پوشاندن، پوشش، پوشانه، لفافه، (معمولا جمع) لباس رو، روپوش، شال گردن، خفا

معنی : پتو، پنهان سازی، بسته بندی کردن، لفاف کردن، لفافه دار کردن، پنهان کردن، پیچیدن، پوشانیدن، قنداق کردن معانی دیگر : (دور چیزی) پیچیدن، حلقه کردن، فراگرفتن (دور چیزی را)، پیختن، لفاف کردن یا شدن، پوشاندن، پوشش، پوشانه، لفافه، (معمولا جمع) لباس رو، روپوش، شال گردن، خفا

wrap

<hr> معنی : به نتیجه رسیدن، تمام کردن <hr> معانی دیگر : خاتمه دادن، (عامیانه)، پایان دهنده، پایانی، خلاصه ی آخر برنامه، گزارش پایانی، نتیجه، خاتمه یافتن، تمام شدن

معنی : به نتیجه رسیدن، تمام کردن معانی دیگر : خاتمه دادن، (عامیانه)، پایان دهنده، پایانی، خلاصه ی آخر برنامه، گزارش پایانی، نتیجه، خاتمه یافتن، تمام شدن

واژه های حرف "w" - مترادف و متضاد