فارسی به عربی

رم دادن

رم کردن

<hr> مترادف رمان : افسانه، حکایت، داستان، قصه، نوول <hr> برابر پارسی : داستان، افسانه

مترادف رمان : افسانه، حکایت، داستان، قصه، نوول برابر پارسی : داستان، افسانه

رمان

<hr> مترادف رمان نویس : داستان نویس، نوولیست

مترادف رمان نویس : داستان نویس، نوولیست

رمان نویس

رمانیدن

<hr> مترادف رمز : استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون، راز، سر، فن، قلق، لم <hr> برابر پارسی : راز، سربسته، نهفته

مترادف رمز : استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون، راز، سر، فن، قلق، لم برابر پارسی : راز، سربسته، نهفته

رمز

<hr> مترادف رمزی : سری، مرموز، سمبلیک، نمادین

مترادف رمزی : سری، مرموز، سمبلیک، نمادین

رمزی

رمزی کردن

<hr> مترادف رمق : تاب، توان، طاقت، قوت، نا، رمه، گله <hr> برابر پارسی : رَمَک، تاب و توان، نیرو

مترادف رمق : تاب، توان، طاقت، قوت، نا، رمه، گله برابر پارسی : رَمَک، تاب و توان، نیرو

رمق

<hr> مترادف رمه : احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله، دسته، گروه، جیش، سپاه، لشکر

مترادف رمه : احشام، رمق، رمک، سیله، فسیله، گله، دسته، گروه، جیش، سپاه، لشکر

رمه

رمه دار

رموز فنی

رموک

<hr> مترادف رمیدگی : فرار، گریز، بیزاری، کراهت، نفار، نفرت

مترادف رمیدگی : فرار، گریز، بیزاری، کراهت، نفار، نفرت

رمیدگی

<hr> مترادف رنج : آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت

مترادف رنج : آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت

رنج

<hr> مترادف رنج اور : ( رنج آور ) دردآور، دردانگیز، دردناک، رنج آمیز، رنجبار، مشقت زا، مولم

مترادف رنج اور : ( رنج آور ) دردآور، دردانگیز، دردناک، رنج آمیز، رنجبار، مشقت زا، مولم

رنج اور

رنج بردن

رنج دیدن

رنج و عذاب دادن

رنج کشیدن

رنجاندن

رنجاننده

رنجانیدن

<hr> مترادف رنجش : آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار

مترادف رنجش : آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار

رنجش

رنجش اور

<hr> مترادف رنجه : آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول

مترادف رنجه : آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول

رنجه

رنجه دادن

رنجه داشتن

رنجه کردن

<hr> مترادف رنجور : آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان

مترادف رنجور : آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان

رنجور

رنجور کردن

رنجورکردن

<hr> مترادف رنجوری : آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض

مترادف رنجوری : آزردگی، بیماری، عارضه، علیلی، مرض

رنجوری

رنجیدن

رنجیدن از

<hr> مترادف رنجیده : آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی

مترادف رنجیده : آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی

رنجیده

<hr> مترادف رنجیدگی : آزردگی، تاذی، رنجش، کدورت، نژندی

مترادف رنجیدگی : آزردگی، تاذی، رنجش، کدورت، نژندی

رنجیدگی

<hr> مترادف رند : عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل

مترادف رند : عیار، زرنگ، قلاش، لاابالی، لاقید، محیل

رند

رندانه

رنده

رنده کردن

<hr> مترادف رنگ : صبغه، فام، گون، لون، حیله، مکر، طرح، نقش، نقشه

مترادف رنگ : صبغه، فام، گون، لون، حیله، مکر، طرح، نقش، نقشه

واژه های حرف "ر" - فارسی به عربی