<hr> مترادف عریان : برهنه، پتی، عور، لخت <hr> متضاد عریان : پوشیده، مستور <hr> برابر پارسی : برهنه

مترادف عریان : برهنه، پتی، عور، لخت متضاد عریان : پوشیده، مستور برابر پارسی : برهنه

عریان

عریان بودن

عریان گراءی

عریب

<hr> مترادف عریض : پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع <hr> متضاد عریض : باریک، کم پهنا، کم عرض <hr> برابر پارسی : پهن، پَهن، پهناور، گسترده، گشاد

مترادف عریض : پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع متضاد عریض : باریک، کم پهنا، کم عرض برابر پارسی : پهن، پَهن، پهناور، گسترده، گشاد

عریض

عریض کردن

<hr> مترادف عریضه : خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه <hr> برابر پارسی : دادخواست، دادنامه

مترادف عریضه : خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه برابر پارسی : دادخواست، دادنامه

عریضه

<hr> مترادف عزا : پرسه، تعزیت، داغ، سوگ، سوگواری، ماتم، مصیبت <hr> متضاد عزا : جشن، عروسی <hr> برابر پارسی : سوگ، سوگواری

مترادف عزا : پرسه، تعزیت، داغ، سوگ، سوگواری، ماتم، مصیبت متضاد عزا : جشن، عروسی برابر پارسی : سوگ، سوگواری

عزا

<hr> مترادف عزادار : پرسه نشین، داغدار، سوگوار، ماتمزده، ماتم زده، مصیبت

مترادف عزادار : پرسه نشین، داغدار، سوگوار، ماتمزده، ماتم زده، مصیبت

عزادار

<hr> مترادف عزاداری : پرسه، پرسه نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت <hr> برابر پارسی : سوگواری

مترادف عزاداری : پرسه، پرسه نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت برابر پارسی : سوگواری

عزاداری

عزاداری کردن

عزای عمومی

عزای ملی

<hr> مترادف عزب : بی زن، تنها، فرد، مجرد <hr> متضاد عزب : متاهل <hr> برابر پارسی : بی همسر، تنها، یکه

مترادف عزب : بی زن، تنها، فرد، مجرد متضاد عزب : متاهل برابر پارسی : بی همسر، تنها، یکه

عزب

<hr> مترادف عزبی : بی زنی، بی همسری، تجرد، تنهایی

مترادف عزبی : بی زنی، بی همسری، تجرد، تنهایی

عزبی

<hr> مترادف عزت : آبرو، احترام، ارجمندی، بزرگی، حرمت، شرف، عز، ناموس <hr> متضاد عزت : ذلت <hr> برابر پارسی : ارجمند، ارج، گرامی داشتن

مترادف عزت : آبرو، احترام، ارجمندی، بزرگی، حرمت، شرف، عز، ناموس متضاد عزت : ذلت برابر پارسی : ارجمند، ارج، گرامی داشتن

عزت

عزت نفس داشتن

عزل نمودن

<hr> برابر پارسی : برکنار کردن

برابر پارسی : برکنار کردن

عزل کردن

عزلت گرفت

<hr> مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت <hr> برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

عزم

عزم راسخ

<hr> مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم <hr> متضاد عزیز : ذلیل <hr> برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم متضاد عزیز : ذلیل برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

عزیز

عزیز داشتن

عزیز کردن

عزیزداشتن

عزیزم

<hr> مترادف عزیمت : آهنگ، عزم، قصد، نیت، حرکت، رحیل، سفر، کوچ، افسون، ورد <hr> برابر پارسی : رهسپاری، راهی گشتن، براه افتادن

مترادف عزیمت : آهنگ، عزم، قصد، نیت، حرکت، رحیل، سفر، کوچ، افسون، ورد برابر پارسی : رهسپاری، راهی گشتن، براه افتادن

عزیمت

<hr> مترادف عزیمت کردن : حرکت کردن، رخت بستن، رفتن، سفر کردن، عازم شدن، کوچ کردن <hr> برابر پارسی : رهسپار شدن

مترادف عزیمت کردن : حرکت کردن، رخت بستن، رفتن، سفر کردن، عازم شدن، کوچ کردن برابر پارسی : رهسپار شدن

عزیمت کردن

<hr> مترادف عسل : انگبین، شهد <hr> برابر پارسی : انگبین، انگپین

مترادف عسل : انگبین، شهد برابر پارسی : انگبین، انگپین

عسل

عسلی

عسلی کردن

عشای ربانی یا شام خداوند

عشایی

<hr> مترادف عشر : ده یک، عشریه، یک دهم <hr> برابر پارسی : ده یک، یک دهم

مترادف عشر : ده یک، عشریه، یک دهم برابر پارسی : ده یک، یک دهم

عشر

<hr> مترادف عشرت طلب : خوش گذران، شادخوار، عیاش

مترادف عشرت طلب : خوش گذران، شادخوار، عیاش

عشرت طلب

عشرت کده

عشرتکده

عشریه

<hr> مترادف عشق : تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد <hr> متضاد عشق : نفرت <hr> برابر پارسی : دلدادگی، دل باختگی، دل بردگی، دل دادگی، شیدایی، شیفتگی

مترادف عشق : تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد متضاد عشق : نفرت برابر پارسی : دلدادگی، دل باختگی، دل بردگی، دل دادگی، شیدایی، شیفتگی

عشق

عشق خوش فرجام

عشق داشتن

عشق زیاد

عشق مفرط

<hr> مترادف عشق ورزی : تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی

مترادف عشق ورزی : تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی

عشق ورزی

<hr> مترادف عشقبازی : تجمش، عشق ورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، شهوترانی، لاسیدن <hr> برابر پارسی : شیفتگی، دلباختگی، شیدایی، دلدادگی

مترادف عشقبازی : تجمش، عشق ورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، شهوترانی، لاسیدن برابر پارسی : شیفتگی، دلباختگی، شیدایی، دلدادگی

واژه های حرف "ع" - فارسی به عربی