قسمت میان ران و تهیگاه

قسمت میان ران وتهیگاه

قسمت وسط

قسمت پایین سینه

قسمت کردن

قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد

قسمتی

قسمتی از برنامه

قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند

قسمتی از کلا ه خود که پایین صورت را میپوشاند

قسمتی از یک بخش یا ناحیه

قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند

قسمی ماهی

<hr> مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه <hr> برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

قشر

قشر تشکیل دادن

قشر زمین

قشرگرایی

قشلا ق کردن

قشلاق کردن

<hr> مترادف قشنگ : جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه <hr> متضاد قشنگ : زشت <hr> برابر پارسی : زیبا، خوشگل

مترادف قشنگ : جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه متضاد قشنگ : زشت برابر پارسی : زیبا، خوشگل

قشنگ

قشنگ شدن

قشنگ کردن

<hr> مترادف قصاب : سلاخ، گوشت فروش <hr> برابر پارسی : گوشت فروش

مترادف قصاب : سلاخ، گوشت فروش برابر پارسی : گوشت فروش

قصاب

<hr> مترادف قصاب خانه : بسملگاه، سلاخ خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی <hr> برابر پارسی : کشتارگاه

مترادف قصاب خانه : بسملگاه، سلاخ خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی برابر پارسی : کشتارگاه

قصاب خانه

قصابی کردن

<hr> مترادف قصاص : تلافی، سزا، عقوبت، یاسا <hr> برابر پارسی : سزا، کیفر، خون به خون

مترادف قصاص : تلافی، سزا، عقوبت، یاسا برابر پارسی : سزا، کیفر، خون به خون

قصاص

<hr> مترادف قصب : نای، نی، نیشکر، پرند، حریر

مترادف قصب : نای، نی، نیشکر، پرند، حریر

قصب

<hr> مترادف قصبه : آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا، قریه <hr> برابر پارسی : دهستان، دهکده، شهرک

مترادف قصبه : آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا، قریه برابر پارسی : دهستان، دهکده، شهرک

قصبه

قصبه حومه شهر

<hr> مترادف قصد : آهنگ، اراده، اندیشه، خواست، خواسته، داعیه، عزم، غایت، غرض، فکر، مراد، مقصد، مقصود، منظور، میل، نقشه، نیت، هدف <hr> برابر پارسی : آهنگ، گرای، گرایش، انگیزه، خواست

مترادف قصد : آهنگ، اراده، اندیشه، خواست، خواسته، داعیه، عزم، غایت، غرض، فکر، مراد، مقصد، مقصود، منظور، میل، نقشه، نیت، هدف برابر پارسی : آهنگ، گرای، گرایش، انگیزه، خواست

قصد

<hr> برابر پارسی : برآن شدن، خواستن، آهنگ کردن

برابر پارسی : برآن شدن، خواستن، آهنگ کردن

قصد داشتن

قصد سوء

<hr> برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن

برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن

قصد کردن

قصدی

<hr> مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی <hr> متضاد قصر : کلبه، کوخ <hr> برابر پارسی : کاخ، کوشک

مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی متضاد قصر : کلبه، کوخ برابر پارسی : کاخ، کوشک

قصر

قصر سلطنتی

قصرسلطنتی

<hr> مترادف قصه : افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل <hr> برابر پارسی : افسانه، داستان، سرگذشت

مترادف قصه : افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل برابر پارسی : افسانه، داستان، سرگذشت

قصه

قصه ء کوتاه

قصه یا عمل خنده اور

<hr> مترادف قصور : اهمال، بدخدمتی، تخلف، تقصیر، خبط، خطا، سستی، کوتاهی، ناخدمتی <hr> برابر پارسی : کوتاهی، سستی، فروگذاری

مترادف قصور : اهمال، بدخدمتی، تخلف، تقصیر، خبط، خطا، سستی، کوتاهی، ناخدمتی برابر پارسی : کوتاهی، سستی، فروگذاری

قصور

قصور در انجام امری

قصور ورزیدن

<hr> مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه <hr> برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

مترادف قصیده : چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه برابر پارسی : چکامه، چامه، سروده

قصیده

<hr> مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن <hr> برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

مترادف قضا : دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن برابر پارسی : داوری کردن، دادگستری، گزاردن، سرنوشت، فرمان

قضا

<hr> برابر پارسی : بخت، پیشامد، سرنوشت

برابر پارسی : بخت، پیشامد، سرنوشت

قضا و قدر

<hr> مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه <hr> برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

مترادف قضاوت : حکم، دادرسی، داوری، محاکمه برابر پارسی : دادستانی کردن، دادوری، داوری

واژه های حرف "ق" - فارسی به عربی