dayside

daysides

daysleeper

daysman

daysmen

<hr> معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) سپیده دم

معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه معانی دیگر : (شعر قدیم) سپیده دم

dayspring

<hr> معنی : خورشید، ستاره بامداد <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) خورشید، خور، ستاره بامداد، خورشید

معنی : خورشید، ستاره بامداد معانی دیگر : (شعر قدیم) خورشید، خور، ستاره بامداد، خورشید

daystar

daystars

daystreak

daytale

daytaler

daytide

<hr> معنی : روز، هنگام روز، مدت روز <hr> معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

معنی : روز، هنگام روز، مدت روز معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

daytime

daytime tel

daytimes

<hr> شهر دایتون (در ایالت اوهایو - امریکا)

شهر دایتون (در ایالت اوهایو - امریکا)

dayton

daytona

daytona beach

dayum

dayward

<hr> روزکاری (کار به ویژه به عنوان مستخدم در خانه در مقابل مزد روزانه)

روزکاری (کار به ویژه به عنوان مستخدم در خانه در مقابل مزد روزانه)

daywork

dayworker

daywrit

daza

<hr> معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

daze

<hr> معنی : خیره، ژولیده <hr> معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

معنی : خیره، ژولیده معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

dazed

dazed and confused

dazedly

dazedness

dazement

dazes

dazing

<hr> معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

dazzle

<hr> خیره کردن، تابش یا روشنی خیره کننده

خیره کردن، تابش یا روشنی خیره کننده

dazzled

dazzlement

dazzler

dazzles

<hr> معنی : خیره کننده

dazzling

dazzling beauty

dazzlingly

dazzlingness

<hr> مخفف:، دسی بل (db هم می نویسند)

مخفف:، دسی بل (db هم می نویسند)

db 2 connector

db connector

db dc

db meter

db or dubnium or dubnium

<hr> مخفف: (بازرگانی) وارد در فعالیت یا کار (بخصوصی)

مخفف: (بازرگانی) وارد در فعالیت یا کار (بخصوصی)

واژه های حرف "d"