pained him

<hr> معنی : دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کننده <hr> معانی دیگر : درد انگیز، درد آور، رنج انگیز، آزار دهنده، آزارگر، پر درد سر، پر زحمت، جانگداز، جانکاه

معنی : دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کننده معانی دیگر : درد انگیز، درد آور، رنج انگیز، آزار دهنده، آزارگر، پر درد سر، پر زحمت، جانگداز، جانکاه

painful

painful self doubts

painful sensation

painful subject

painfuller

painfullest

<hr> با درد، بارنج، بزحمت، بااندوه یا محنت، سخت

با درد، بارنج، بزحمت، بااندوه یا محنت، سخت

painfully

painfully shy

<hr> دردناکی، رنج، زحمت، رنجاوری، سختی

دردناکی، رنج، زحمت، رنجاوری، سختی

painfulness

painingly

painite

painkiiller

<hr> معنی : داروی مسکن <hr> معانی دیگر : (دارو) درد کش، مسکن (رجوع شود به: analgesic)، داروی درد کش

معنی : داروی مسکن معانی دیگر : (دارو) درد کش، مسکن (رجوع شود به: analgesic)، داروی درد کش

painkiller

painkillers

painkilling

<hr> بی درد، بی درد سر، بی زحمت، پی درد، بی رنج

بی درد، بی درد سر، بی زحمت، پی درد، بی رنج

painless

painlessly

painlessness

painproof

pains

pains and penalties

<hr> رنجبر، زحمتکش، زحمت، سعى و کوشش

رنجبر، زحمتکش، زحمت، سعى و کوشش

painstacking

painstaker

<hr> معنی : ساعی، زحمت کش، رنجبر، رنج برنده <hr> معانی دیگر : (مستلزم دقت و زحمت زیاد) دقیق، جهد آمیز، پر جد و جهد، کوشا

معنی : ساعی، زحمت کش، رنجبر، رنج برنده معانی دیگر : (مستلزم دقت و زحمت زیاد) دقیق، جهد آمیز، پر جد و جهد، کوشا

painstaking

painstakingly

painstakingness

painsworthy

<hr> معنی : رنگ، راز، رنگ نقاشی، سرخاب، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن، رنگ زدن، رنگ کردن، نقاشی کردن <hr> معانی دیگر : رزیدن، رنگ پردازی کردن، (به رنگ های مختلف) کشیدن، صورتگری کردن، (با واژه) بیان کردن، (به طور زنده) شرح دادن، بزک کردن، سرخاب سفیداب مالیدن، توالت کردن، آرایش کردن، رنگ (که با آن نقاشی می کنند یا رنگ می زنند)، رنگی که به جایی زده شده است، (با پنبه یا فرچه و غیره) دارو زدن یا مالیدن به، رجوع شود به: greasepaint، اسب ابلق

معنی : رنگ، راز، رنگ نقاشی، سرخاب، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن، رنگ زدن، رنگ کردن، نقاشی کردن معانی دیگر : رزیدن، رنگ پردازی کردن، (به رنگ های مختلف) کشیدن، صورتگری کردن، (با واژه) بیان کردن، (به طور زنده) شرح دادن، بزک کردن، سرخاب سفیداب مالیدن، توالت کردن، آرایش کردن، رنگ (که با آن نقاشی م

paint

paint a brush

paint a pictuer

paint a picture

paint and body

paint brushes

paint by numbers

paint in bright colors

paint in dark colors

paint in glowing colors

paint into a corner

paint into corner

paint leaf

paint marking

paint on glass animation

paint on his shirt

paint one

paint oneself into a corner

<hr> (کاملا یا سر تا سر) رنگ زدن، از رنگ پوشاندن، رنگپوش کردن

(کاملا یا سر تا سر) رنگ زدن، از رنگ پوشاندن، رنگپوش کردن

واژه های حرف "p"