فرهنگ عمید

<hr> مترادف بایا : ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز

مترادف بایا : ضرور، لازم، واجب، بایسته، موردنیاز

بایا

باید

<hr> مترادف بایر : کویر، لم یزرع، موات، نامزروع، هامون، خراب، نامسکون، ویران، ویرانه <hr> متضاد بایر : آباد، دایر، معمور <hr> برابر پارسی : ناکشته، زمین کشت نشده

مترادف بایر : کویر، لم یزرع، موات، نامزروع، هامون، خراب، نامسکون، ویران، ویرانه متضاد بایر : آباد، دایر، معمور برابر پارسی : ناکشته، زمین کشت نشده

بایر

بایست

<hr> مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

مترادف بایستن : ضرور بودن، لازم بودن، واجب بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، درخور بودن

بایستن

بایستنی

<hr> مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب <hr> متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

مترادف بایسته : درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ، سزاوار، شایسته، مناسب متضاد بایسته : غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب

بایسته

بایستگی

<hr> مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده <hr> متضاد بایع : فروشنده

مترادف بایع : خریدار، سوداگر، مشتری ، فروشنده متضاد بایع : فروشنده

بایع

بایقوش

باین

<hr> مترادف بایکوت : تحریم، منع

مترادف بایکوت : تحریم، منع

بایکوت

<hr> مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

مترادف بایگان : آرشیودار، ضابط، حافظ، نگهبان

بایگان

<hr> مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

مترادف بایگانی : آرشیو، ضبط، طبقه بندی اسناد، طبقه بندی شده

بایگانی

باییدن

ببر

ببسودن

ببسوده

ببغا

<hr> مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

مترادف بت : الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل، محبوب، معشوق

بت

<hr> مترادف بت پرست : کافر، مشرک، ملحد <hr> متضاد بت پرست : موحد

مترادف بت پرست : کافر، مشرک، ملحد متضاد بت پرست : موحد

بت پرست

بتا

بتائین

بتاوار

بتاییدن

<hr> مترادف بتخانه : بتستان، بتکده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هیکل <hr> متضاد بتخانه : دیر، حرم، کعبه

مترادف بتخانه : بتستان، بتکده، صنم خانه، فرخار، فغستان، لعبت خانه، هیکل متضاد بتخانه : دیر، حرم، کعبه

بتخانه

بتر

<hr> مترادف بتستان : بتخانه، بتکده، صنم خانه، فغستان <hr> متضاد بتستان : کعبه

مترادف بتستان : بتخانه، بتکده، صنم خانه، فغستان متضاد بتستان : کعبه

بتستان

بتفوز

<hr> مترادف بته : بوته

بته

بته جقه

بتو

بتواز

<hr> مترادف بتول : باکره، بکر، عذرا، ناسفته ، پارسا، پاکدامن ، از دنیا بریده <hr> متضاد بتول : بیوه، ناپارسا

مترادف بتول : باکره، بکر، عذرا، ناسفته ، پارسا، پاکدامن ، از دنیا بریده متضاد بتول : بیوه، ناپارسا

بتول

<hr> مترادف بتون : مخلوط شن و ماسه و سیمان و آب

مترادف بتون : مخلوط شن و ماسه و سیمان و آب

بتون

بتون آرمه

<hr> مترادف بتون ارمه : ( بتون آرمه ) بتون مسلح

مترادف بتون ارمه : ( بتون آرمه ) بتون مسلح

بتون ارمه

بتک

<hr> مترادف بتکده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هیکل

مترادف بتکده : بتخانه، بتستان، صنم خانه، فرخار، فغستان، هیکل

بتکده

بتکوب

<hr> مترادف بتگر : بت تراش، بت ساز، لعبت ساز، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه ساز، مصور، نقاش، نقشگر

مترادف بتگر : بت تراش، بت ساز، لعبت ساز، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه ساز، مصور، نقاش، نقشگر

بتگر

بتیاره

<hr> مترادف بث : پراکنده ساختن، منتشر کردن، آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن ، حزن، غصه، غم <hr> متضاد بث : نهفتن، سرور، شادی

مترادف بث : پراکنده ساختن، منتشر کردن، آشکار ساختن، افشا کردن، فاش ساختن ، حزن، غصه، غم متضاد بث : نهفتن، سرور، شادی

بث

<hr> مترادف بث الشکوی : درددل، شکایت، شکوا، شکوائیه، گلایه

مترادف بث الشکوی : درددل، شکایت، شکوا، شکوائیه، گلایه

بث الشکوی

بثر

<hr> مترادف بثور : بثرها، تاولها، جوشها، دانه های چرکی

مترادف بثور : بثرها، تاولها، جوشها، دانه های چرکی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید