فرهنگ عمید

عنبرچه

عنبری

عنبرین

عنبرینه

عنبیه

عنت

<hr> مترادف عنتر : میمون، بدترکیب، زشت <hr> برابر پارسی : انتر

مترادف عنتر : میمون، بدترکیب، زشت برابر پارسی : انتر

عنتر

عند الامکان

عند الضروره

عندالاقتضا

عندالامکان

عندالحاجت

عندالضروره

عنداللزوم

<hr> برابر پارسی : سرخواست، سر خواست

برابر پارسی : سرخواست، سر خواست

عندالمطالبه

<hr> مترادف عندلیب : بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان <hr> برابر پارسی : بلبل، هزار دستان

مترادف عندلیب : بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان برابر پارسی : بلبل، هزار دستان

عندلیب

عنز

عنزه

<hr> مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده <hr> برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

عنصر

عنصل

عنعنه

<hr> مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر <hr> متضاد عنف : لطف

مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر متضاد عنف : لطف

عنف

<hr> مترادف عنفا : به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً

مترادف عنفا : به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً

عنفا

<hr> مترادف عنفوان : آغاز، ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، شروع <hr> متضاد عنفوان : اختتام، پایان <hr> برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

مترادف عنفوان : آغاز، ابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، شروع متضاد عنفوان : اختتام، پایان برابر پارسی : آغاز، سرآغاز

عنفوان

<hr> مترادف عنق : خر، گردن، معطف

مترادف عنق : خر، گردن، معطف

عنق

<hr> مترادف عنقا : سیمرغ <hr> برابر پارسی : سیمرغ، مرغ افسانه یی، سئنه

مترادف عنقا : سیمرغ برابر پارسی : سیمرغ، مرغ افسانه یی، سئنه

عنقا

<hr> مترادف عنقریب : بزودی <hr> برابر پارسی : بزودی، به همین نزدیکی | به زودی

مترادف عنقریب : بزودی برابر پارسی : بزودی، به همین نزدیکی | به زودی

عنقریب

عنقود

<hr> مترادف عنوان : آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی <hr> برابر پارسی : نام، فرنامه، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، برنام، پاژنام، سرنویس، فرنام

مترادف عنوان : آغاز، دیباچه، اسم، خطاب، شهرت، کنیه، لقب، نام، آدرس، نشانی برابر پارسی : نام، فرنامه، پیش گفتار، دیباچه، سرآغاز، برنام، پاژنام، سرنویس، فرنام

عنوان

<hr> مترادف عنود : ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان

مترادف عنود : ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان

عنود

<hr> مترادف عنکبوت : تارتن، تارتنک، تارتنه، کارتنک، کارتنه، کراتین <hr> برابر پارسی : کارتنک، تارتنک، تَنَک

مترادف عنکبوت : تارتن، تارتنک، تارتنه، کارتنک، کارتنه، کراتین برابر پارسی : کارتنک، تارتنک، تَنَک

عنکبوت

عنید

عنیف

<hr> مترادف عنین : سست کمر، کمرسست، ناتوان

مترادف عنین : سست کمر، کمرسست، ناتوان

عنین

<hr> مترادف عهد : پیمان، شرط، قرار، میثاق، قول، وعده، وفا، نذر، ضمان، اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت، سوگند، قسم، حفظ، نگهبانی <hr> برابر پارسی : پیمان، سوگند

مترادف عهد : پیمان، شرط، قرار، میثاق، قول، وعده، وفا، نذر، ضمان، اوقات، دور، دوره، روزگار، زمان، زمانه، عصر، فصل، گاه، موسم، وقت، سوگند، قسم، حفظ، نگهبانی برابر پارسی : پیمان، سوگند

عهد

<hr> مترادف عهدنامه : پروتکل، پیمان نامه، تعهدنامه، قرارداد، قرارنامه، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه <hr> برابر پارسی : پیمان نامه

مترادف عهدنامه : پروتکل، پیمان نامه، تعهدنامه، قرارداد، قرارنامه، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه برابر پارسی : پیمان نامه

عهدنامه

<hr> مترادف عهده : تقبل، تعهد، کفالت، ذمه، مسولیت <hr> برابر پارسی : کار، پاسخگویی، پاسخگو بودن، بردوش، بر دوش

مترادف عهده : تقبل، تعهد، کفالت، ذمه، مسولیت برابر پارسی : کار، پاسخگویی، پاسخگو بودن، بردوش، بر دوش

عهده

<hr> مترادف عهده دار : ذمه دار، متعهد، متقبل، مسول

مترادف عهده دار : ذمه دار، متعهد، متقبل، مسول

عهده دار

عهن

عهود

عوا

عواد

عوادی

عوادی الدهر

عوار

<hr> مترادف عوارض : جزیه، خراج، مالیات، پیامدها، عارضه ها، حوادث، وقایع، بیماری ها، ناخوشی ها، آفات، بلایا <hr> برابر پارسی : ناهنجاریها، ناخوشی ها، رنجوریها، رخدادها

مترادف عوارض : جزیه، خراج، مالیات، پیامدها، عارضه ها، حوادث، وقایع، بیماری ها، ناخوشی ها، آفات، بلایا برابر پارسی : ناهنجاریها، ناخوشی ها، رنجوریها، رخدادها

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید