انگلیسی به انگلیسی

adjustable screw

adjustable spanner

<hr> معنی : معدل <hr> معانی دیگر : (verb transitive) تعدیل کردن، تنظیم کردن (verb transitive) میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن، وفق دادن، سازگار کردن

معنی : معدل معانی دیگر : (verb transitive) تعدیل کردن، تنظیم کردن (verb transitive) میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن، وفق دادن، سازگار کردن

adjusted

adjusted amount

adjusted interest

adjusted range

adjusted statement

adjusted value

<hr> معنی : تعدیل کننده <hr> معانی دیگر : تسویه کننده، میزان کننده

معنی : تعدیل کننده معانی دیگر : تسویه کننده، میزان کننده

adjuster

adjusting

adjusting screw

adjusting statement

<hr> معنی : تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل <hr> معانی دیگر : تطبیق دهی، سازگاری، دکمه یا اسباب تنظیم، رگلاژ، میزان ساز، میزان گر، (بیمه) محاسبه ی (برآورد) میزان خسارت، تنزل قیمت، کم کردن قیمت (به خاطر عیب کالا)

معنی : تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل معانی دیگر : تطبیق دهی، سازگاری، دکمه یا اسباب تنظیم، رگلاژ، میزان ساز، میزان گر، (بیمه) محاسبه ی (برآورد) میزان خسارت، تنزل قیمت، کم کردن قیمت (به خاطر عیب کالا)

adjustment

adjustment of the income tax scales

adjustor

adjutage

<hr> معنی : معاونت، یاری، اجودانی، معینی <hr> معانی دیگر : (ارتش) آجودانی، مساعدت

معنی : معاونت، یاری، اجودانی، معینی معانی دیگر : (ارتش) آجودانی، مساعدت

adjutancy

<hr> معنی : کمک، یار، یاور، اجودان، معین، مساعد <hr> معانی دیگر : وردست، معاون، (ارتش) آجودان

معنی : کمک، یار، یاور، اجودان، معین، مساعد معانی دیگر : وردست، معاون، (ارتش) آجودان

adjutant

adjutant bird

adjutant general branch ghq

<hr> معنی : یاور، معین، دوای ممد، یاری کننده <hr> معانی دیگر : وردست، یاری دهنده، کمک، دستیار، ممد، طب دوای ممد

معنی : یاور، معین، دوای ممد، یاری کننده معانی دیگر : وردست، یاری دهنده، کمک، دستیار، ممد، طب دوای ممد

adjuvant

adlay

<hr> آلفرد ادلر (روان پزشک و روان شناس اتریشی)

آلفرد ادلر (روان پزشک و روان شناس اتریشی)

adler

adlerian

adls

<hr> مخفف: دریادار، آدمیرال

مخفف: دریادار، آدمیرال

<hr> (کسی که شغلش تهیه و فروش آگهی تجاری است) آگهی ساز، تبلیغاتچی، مسئول آگهی های تجاری ( ad man هم می نویسند)، متصدی اعلانات، اگهی گر

(کسی که شغلش تهیه و فروش آگهی تجاری است) آگهی ساز، تبلیغاتچی، مسئول آگهی های تجاری ( ad man هم می نویسند)، متصدی اعلانات، اگهی گر

adman

<hr> (بیشتر در انگلیس) وابسته به فرهنگ مادی و متکی به رسانه ها

(بیشتر در انگلیس) وابسته به فرهنگ مادی و متکی به رسانه ها

admass

admatha

<hr> معنی : تعیین حصه کردن، سهم دادن، تقسیم کردن، اندازه گرفتن <hr> معانی دیگر : بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن

معنی : تعیین حصه کردن، سهم دادن، تقسیم کردن، اندازه گرفتن معانی دیگر : بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن

admeasure

<hr> تخصیص سهمیه، سهم دهی، حصه، سهمیه، admensuration : تعیین اندازه، تقسیم

تخصیص سهمیه، سهم دهی، حصه، سهمیه، admensuration : تعیین اندازه، تقسیم

admeasurement

admin

<hr> معنی : انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن <hr> معانی دیگر : مدیریت کردن، فرمداری کردن، (تنبیه و اعدام و غیره) اجرا کردن، کار ترازی کردن، نظارت کردن بر، دادن، (مراسم تحلیف و غیره را) سرپرستی کردن، رسیدگی کردن، پرستاری کردن، یاری کردن، رهبری کردن ارکستر، رئیس، مدیر تصفیه، وصی

معنی : انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن معانی دیگر : مدیریت کردن، فرمداری کردن، (تنبیه و اعدام و غیره) اجرا کردن، کار ترازی کردن، نظارت کردن بر، دادن، (مراسم تحلیف و غیره را) سرپرستی کردن، رسیدگی کر

administer

administer a medicine

administer justice

administer to

administer to hospital

administered territory

administerial

administering

administrable

<hr> اداره کننده، اجرایی

administrant

<hr> معنی : انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: administer

معنی : انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی معانی دیگر : رجوع شود به: administer

administrate

<hr> معنی : اجرا، حکومت، سیاست، وصایت، ادارهء کل، الغاء، تصفیه، فرمداری <hr> معانی دیگر : علوم اداری، مدیران، فرمداران، اداره کنندگان، (اغلب با a بزرگ) دولت، دستگاه حکومت، زمان حکومت، (سوگند و تنبیه و مراسم دینی و دارو وغیره) اجرا، مدیریت، اداره (کردن)، کار ترازی، سرپرستی (اداره و غیره)، سوگند دادن، تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها

معنی : اجرا، حکومت، سیاست، وصایت، ادارهء کل، الغاء، تصفیه، فرمداری معانی دیگر : علوم اداری، مدیران، فرمداران، اداره کنندگان، (اغلب با a بزرگ) دولت، دستگاه حکومت، زمان حکومت، (سوگند و تنبیه و مراسم دینی و دارو وغیره) اجرا، مدیریت، اداره (کردن)، کار ترازی، سرپرستی (اداره و غیره)، سوگند دادن، تقسیمات ج

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی