انگلیسی به انگلیسی

game pad

<hr> (قبل از آغاز مسابقه) نقشه ی عمل، نقشه ی حمله

(قبل از آغاز مسابقه) نقشه ی عمل، نقشه ی حمله

game plan

game port

game season

<hr> برنامه تلویزیونی (که در آن حضار در جواب دادن به پرسش ها و غیره شرکت می کنند)، برنامه ی چند پرسشی

برنامه تلویزیونی (که در آن حضار در جواب دادن به پرسش ها و غیره شرکت می کنند)، برنامه ی چند پرسشی

game show

<hr> (ریاضی) نگره ی بازی، تئوری گیم، (اقتصاد) نظریه ی بازی ها (کوشش برای توضیح رفتار انسان ها با نهادها و رجحان های متفاوت) (the theory of games هم می گویند)

(ریاضی) نگره ی بازی، تئوری گیم، (اقتصاد) نظریه ی بازی ها (کوشش برای توضیح رفتار انسان ها با نهادها و رجحان های متفاوت) (the theory of games هم می گویند)

game theory

<hr> سرپرست شکارگاه، شکاربان

سرپرست شکارگاه، شکاربان

game warden

<hr> معنی : خروس جنگی، ادم دعوایی <hr> معانی دیگر : خروس جنگی، ادم دعوایی، خروس جنگی

معنی : خروس جنگی، ادم دعوایی معانی دیگر : خروس جنگی، ادم دعوایی، خروس جنگی

gamecock

<hr> معنی : شکاربان، قرقچی، متصدی جانوران شکاری <hr> معانی دیگر : نگهبان و پرورش دهنده حیوانات شکاری (در شکارگاه ها)، شکاربان، شکارپا، قرق چی

معنی : شکاربان، قرقچی، متصدی جانوران شکاری معانی دیگر : نگهبان و پرورش دهنده حیوانات شکاری (در شکارگاه ها)، شکاربان، شکارپا، قرق چی

gamekeeper

<hr> با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه

با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه

gamely

<hr> معنی : طاقت، طاقت تحمل مصائب، جان سختی <hr> معانی دیگر : اشتیاق، آمادگی کامل، شجاعت، دلیری، مردانگی، طاقت تحمل مصائب pluck

معنی : طاقت، طاقت تحمل مصائب، جان سختی معانی دیگر : اشتیاق، آمادگی کامل، شجاعت، دلیری، مردانگی، طاقت تحمل مصائب pluck

gameness

gameplay

<hr> ورزش : بازیهاى المپیک

games

games of chance

games of the olympiad

gameshark

gamesman

<hr> مهارت در به دست آوردن امتیاز یا پیروزی بر حریف، زرنگی و مرد رندی، شگرد، ترفند، مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی

مهارت در به دست آوردن امتیاز یا پیروزی بر حریف، زرنگی و مرد رندی، شگرد، ترفند، مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی

gamesmanship

<hr> معنی : شاد، دلخوش، زنده روح <hr> معانی دیگر : سرحال، خوش و خرم، شاداب

معنی : شاد، دلخوش، زنده روح معانی دیگر : سرحال، خوش و خرم، شاداب

gamesome

gamesomely

<hr> معنی : ورزشکار، ادم شوخ، قمار باز، هرزه و مهمل <hr> معانی دیگر : ادم شو

معنی : ورزشکار، ادم شوخ، قمار باز، هرزه و مهمل معانی دیگر : ادم شو

gamester

<hr> (زیست شناسی) زامه دان، گامت دان، سلول جنسی، سلول یا عضو سازنده سلول جنسی

(زیست شناسی) زامه دان، گامت دان، سلول جنسی، سلول یا عضو سازنده سلول جنسی

gametangium

<hr> معنی : انگل مالاریا، سلول جنسی بالغ قابل تکثیر <hr> معانی دیگر : (یاخته ی زایشی) گامت، زامه

معنی : انگل مالاریا، سلول جنسی بالغ قابل تکثیر معانی دیگر : (یاخته ی زایشی) گامت، زامه

gamete

gametic

gametically

<hr> گامتوسیت، زامه یاخته (سلولی که در اثر تقسیم یاخته ی زایشی (گامت) تولید می کند)، سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید

گامتوسیت، زامه یاخته (سلولی که در اثر تقسیم یاخته ی زایشی (گامت) تولید می کند)، سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید

gametocyte

<hr> پیدایش یاخته ی زایشی (کلیه ی مراحل تقسیم سلولی و رشد که منجر به ایجاد تخم یا اسپرم می شود)، زامه زایی، گامتوژنز، ایجاد سلول جنسی قابل لقاح

پیدایش یاخته ی زایشی (کلیه ی مراحل تقسیم سلولی و رشد که منجر به ایجاد تخم یا اسپرم می شود)، زامه زایی، گامتوژنز، ایجاد سلول جنسی قابل لقاح

gametogenesis

gametogenic

gametogenous

gametogeny

<hr> (گیاه شناسی) گامتوفیت، زامه گیا، گیاه یا نژادی از گیاه که دارای عضو جنسی تناوبی یعنی نر وماده میباشد

(گیاه شناسی) گامتوفیت، زامه گیا، گیاه یا نژادی از گیاه که دارای عضو جنسی تناوبی یعنی نر وماده میباشد

gametophyte

<hr> معنی : جنسی، دارای خاصیت جنسی، تناسلی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) وابسته به عضو یا یاخته ای که فقط پس از لقاح رشد می کند، زامی

معنی : جنسی، دارای خاصیت جنسی، تناسلی معانی دیگر : (زیست شناسی) وابسته به عضو یا یاخته ای که فقط پس از لقاح رشد می کند، زامی

gamic

<hr> با اشتیاق، دلیرانه، سرمستانه

با اشتیاق، دلیرانه، سرمستانه

gamily

<hr> معنی : بچه بد ذات، بچه کوچهگرد <hr> معانی دیگر : پسربچه ی بی سرپرست ولگرد، کودک خیابان گرد، بچه ی لات

معنی : بچه بد ذات، بچه کوچهگرد معانی دیگر : پسربچه ی بی سرپرست ولگرد، کودک خیابان گرد، بچه ی لات

gamin

<hr> دختر بچه ی بی سرپرست و ولگرد، دخترک گستاخ و اطواری، دختر کوچه، دختر ولگرد، دختر گستا&nbsp; و بیشرم، دخترهوس باز

دختر بچه ی بی سرپرست و ولگرد، دخترک گستاخ و اطواری، دختر کوچه، دختر ولگرد، دختر گستا و بیشرم، دخترهوس باز

gamine

<hr> مشتاقی، سرمستی، دلیری

gaminess

<hr> معنی : بازی، قمار بازی <hr> معانی دیگر : قمار، شرطبندی، مانور نظامی یا هر نوع عملیات تمرینی جهت آموزش و آمادگی

معنی : بازی، قمار بازی معانی دیگر : قمار، شرطبندی، مانور نظامی یا هر نوع عملیات تمرینی جهت آموزش و آمادگی

gaming

gamliel

<hr> معنی : گاما، اشعه گاما، حرف سوم الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : گاما (سومین حرف الفبای یونانی)، سومین، میکرو گرم (یک میلیونیم گرم)، (عکاسی) درجه ی سیاه و سفیدی عکس، واحد شدت میدان مغناطیسی (معادل 10 به توان 5)

معنی : گاما، اشعه گاما، حرف سوم الفبای یونانی معانی دیگر : گاما (سومین حرف الفبای یونانی)، سومین، میکرو گرم (یک میلیونیم گرم)، (عکاسی) درجه ی سیاه و سفیدی عکس، واحد شدت میدان مغناطیسی (معادل 10 به توان 5)

gamma

gamma aminobutyric acid

<hr> معنی : گاما گلوبولین <hr> معانی دیگر : گاماگلوبولین (بخشی از سرم خون - حاوی پادتن)، طب گاما گلوبولین

معنی : گاما گلوبولین معانی دیگر : گاماگلوبولین (بخشی از سرم خون - حاوی پادتن)، طب گاما گلوبولین

gamma globulin

<hr> معنی : اشعه گاما <hr> معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

معنی : اشعه گاما معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

gamma ray

<hr> اشعه گاما که انرژی زیاد و طول موج کم دارد

اشعه گاما که انرژی زیاد و طول موج کم دارد

gamma rays

<hr> معنی : پیر زن، پیر زن روستایی <hr> معانی دیگر : پیرزن دهاتی، عجوزه

معنی : پیر زن، پیر زن روستایی معانی دیگر : پیرزن دهاتی، عجوزه

gammer

<hr> معنی : بازی تخته نرد، ران نمک زده و دود زده خوک، یاوه، لاف زدن، مارس کردن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن <hr> معانی دیگر : ران نمک زده یا دودی خوک، ژامبون، قطعه ی گوشت خوک، بیکن، (تخته نرد) مارس (کردن)، مارسی، (کشتیرانی) دکلچه را به پاشنه ی کشتی (عقب کشتی) بستن، تیرآهن بین دکل و پاشنه ی کشتی قرار دادن، گول زدن، اغوا کردن، (عامیانه - انگلیس) چرند، چاخان، (عامیانه - انگلیس) یاوه گویی کردن، چرند گفتن، چاخان کردن، مارس کردن درتخته نرد

معنی : بازی تخته نرد، ران نمک زده و دود زده خوک، یاوه، لاف زدن، مارس کردن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن معانی دیگر : ران نمک زده یا دودی خوک، ژامبون، قطعه ی گوشت خوک، بیکن، (تخته نرد) مارس (کردن)، مارسی، (کشتیرانی) دکلچه را به پاشنه ی کشتی (عقب کشتی) بستن، تیرآهن بین دکل و پاشنه ی کشتی قرار دادن، گ

gammon

gammoning

<hr> مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

gammy

<hr> (گیاه شناسی) تولید مثل از راه جفت شدن سلول های جنسی، تولید مثل از راه جفت گیری، زامه زایی، زاد و ولد جنسی، زاد و ولد از راه جفت گیری

(گیاه شناسی) تولید مثل از راه جفت شدن سلول های جنسی، تولید مثل از راه جفت گیری، زامه زایی، زاد و ولد جنسی، زاد و ولد از راه جفت گیری

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی