انگلیسی به انگلیسی

hairweaving

<hr> رجوع شود به: gordian worm، کرم رشته، کرم پیوک، کرم مویی پیوک، رشته

رجوع شود به: gordian worm، کرم رشته، کرم پیوک، کرم مویی پیوک، رشته

hairworm

<hr> معنی : مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویین، مویینه، کرکین <hr> معانی دیگر : پوشیده از مو، پشمالو، (خودمانی) مشکل، هراس انگیز، پرمخاطره، (ساخته شده) از مو، موی مانند، موی سان، موی ناک، گیسینه

معنی : مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویین، مویینه، کرکین معانی دیگر : پوشیده از مو، پشمالو، (خودمانی) مشکل، هراس انگیز، پرمخاطره، (ساخته شده) از مو، موی مانند، موی سان، موی ناک، گیسینه

hairy

<hr> معنی : جزیره هاییتی <hr> معانی دیگر : کشور هائیتی (که در نیمه ی باختری جزیره ی هیسپانیولا قرار دارد)

معنی : جزیره هاییتی معانی دیگر : کشور هائیتی (که در نیمه ی باختری جزیره ی هیسپانیولا قرار دارد)

haiti

<hr> معنی : اهل جزیره هاییتی، اهل جزیره هاییتی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور هائیتی و مردم آن، اهل کشور هائیتی

معنی : اهل جزیره هاییتی، اهل جزیره هاییتی معانی دیگر : وابسته به کشور هائیتی و مردم آن، اهل کشور هائیتی

haitian

haizraeli

haji mohammad suharto

<hr> (عربی: حاج)، سفر حج، رفتن به مکه

(عربی: حاج)، سفر حج، رفتن به مکه

hajj

hajj to mecca

hajji

haka

<hr> (جانور شناسی) هیک (انواع ماهی های خوراکی از خانواده ی cod)، چارچوب

(جانور شناسی) هیک (انواع ماهی های خوراکی از خانواده ی cod)، چارچوب

hake

hakeem

hakfar hayarok junction

<hr> معنی : سایس <hr> معانی دیگر : (عربی) حکیم، حکیم باشی (پزشک محلی)، (عربی - در برخی کشورهای مسلمان) حکمران، قاضی

معنی : سایس معانی دیگر : (عربی) حکیم، حکیم باشی (پزشک محلی)، (عربی - در برخی کشورهای مسلمان) حکمران، قاضی

hakim

<hr> رجوع شود به: halo (پیش از واکه می آید)

رجوع شود به: halo (پیش از واکه می آید)

halachah

halachic

halakhic

<hr> (verb transitive) (حیوان) ذبح اسلامی کردن (noun) گوشت حلال، گوشت ذبح اسلامی (adjective) حلال، (مربوط به) ذبح اسلامی

(verb transitive) (حیوان) ذبح اسلامی کردن (noun) گوشت حلال، گوشت ذبح اسلامی (adjective) حلال، (مربوط به) ذبح اسلامی

halal

<hr> (واحد پولی عربستان سعودی برابر با یک صدم ریال سعودی) هلاله

(واحد پولی عربستان سعودی برابر با یک صدم ریال سعودی) هلاله

halala

<hr> معنی : هاله، نیم سایه <hr> معانی دیگر : (عکاسی - حاشیه ی نورانی فیلم که جزئیات تصویر را هاله دار می نمایاند) هاله، نیم سایه درعکاسی

معنی : هاله، نیم سایه معانی دیگر : (عکاسی - حاشیه ی نورانی فیلم که جزئیات تصویر را هاله دار می نمایاند) هاله، نیم سایه درعکاسی

halation

<hr> معنی : تبر زین، نیزه <hr> معانی دیگر : (سده های پانزده و شانزده میلادی - نیزه ای که سر آن مثل تبر بود) گوس، تبرنیزه، تبرزین (دسته بلند) (halbert هم می نویسند)

معنی : تبر زین، نیزه معانی دیگر : (سده های پانزده و شانزده میلادی - نیزه ای که سر آن مثل تبر بود) گوس، تبرنیزه، تبرزین (دسته بلند) (halbert هم می نویسند)

halberd

halberdier

halbert

<hr> معنی : روز ارام، ایام خوب گذشته <hr> معانی دیگر : (پرنده ی افسانه ای که معتقد بودند در چله ی زمستان دریا را آرام نگه می دارد و تقریبا مشابه سیمرغ یا عنقا در ادبیات شرقی است) هلسیون، شه مرغ، (جانور شناسی) مرغ ماهیخوار (از جنس halcyon - بومی جنوب شرقی آسیا و استرالیا)، وابسته به این پرنده، مره افسانه ای که دریا را ارام میکند

معنی : روز ارام، ایام خوب گذشته معانی دیگر : (پرنده ی افسانه ای که معتقد بودند در چله ی زمستان دریا را آرام نگه می دارد و تقریبا مشابه سیمرغ یا عنقا در ادبیات شرقی است) هلسیون، شه مرغ، (جانور شناسی) مرغ ماهیخوار (از جنس halcyon - بومی جنوب شرقی آسیا و استرالیا)، وابسته به این پرنده، مره افسانه ای که

halcyon

halcyon days

haldeman

<hr> معنی : بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن کردن، به زور بردن، (قدیمی) کشان کشان بردن، (به زور) کشیدن، کشاندن، ترابری کردن

معنی : بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن معانی دیگر : (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن کردن، به زور بردن، (قدیمی) کشان کشان بردن، (به زور) کشیدن، کشاندن، ترابری کردن

hale

hale irwin

haleness

halevy

<hr> معنی : نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه، طرف، شریک، ناقص، بطور ناقص <hr> معانی دیگر : آله، شق، لنگه، نیمچه، نیم ساعت، (بسکتبال و فوتبال و غیره) هر یک از دو نیمه ی مسابقه، هافتایم، ناتمام، وابسته به نیم یا نصف، تا اندازه ای، تا حدی، (با: not) در هر حال، اصلا، به هر صورت، (امریکا) نیم دلار، (فوتبال) هاف بک، بازیکن میان زمین، پیشوند:، نصف [half-life]

معنی : نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه، طرف، شریک، ناقص، بطور ناقص معانی دیگر : آله، شق، لنگه، نیمچه، نیم ساعت، (بسکتبال و فوتبال و غیره) هر یک از دو نیمه ی مسابقه، هافتایم، ناتمام، وابسته به نیم یا نصف، تا اندازه ای، تا حدی، (با: not) در هر حال، اصلا، به هر صورت، (امریکا) نیم دلار، (فوتبال) هاف بک،

half

half a loaf is better than none

half a million

half a minute

half a year

half an hour

half an octave

<hr> معنی : نوعی ابجو انگلیسی، نصفا نصف <hr> معانی دیگر : نیمگان، نصف نصف، پنجاه پنجاه، مخلوط نصف شیر و نصف خامه

معنی : نوعی ابجو انگلیسی، نصفا نصف معانی دیگر : نیمگان، نصف نصف، پنجاه پنجاه، مخلوط نصف شیر و نصف خامه

half and half

half asleep

<hr> (خودمانی - ناپسند) پخمه، سر بهوا، بی فکر

(خودمانی - ناپسند) پخمه، سر بهوا، بی فکر

half assed

<hr> نیمه پخته، خام، نیمه طبخ شده، نسنجیده، حساب نشده، سرسری، نیم پخته، ناپخته، ناقص، بی تجربه، خام نیم پخته

نیمه پخته، خام، نیمه طبخ شده، نسنجیده، حساب نشده، سرسری، نیم پخته، ناپخته، ناقص، بی تجربه، خام نیم پخته

half baked

<hr> نسبت نابرادری یا ناخواهری، دو رگگی، ناخواهری ها، خواهران ناتنی، نابرادری، دارای یک پدر یا مادر مشترک، ناتنی، رجوع شود به: half-breed، (دامداری - حیوانی که یکی از والدینش از نژاد پست تری باشد) دورگه، نابرادری یا ناخواهری، دورگه نسبت نابرادری یاناخواهری، نسبت صلبی، ادم دوتخمه

نسبت نابرادری یا ناخواهری، دو رگگی، ناخواهری ها، خواهران ناتنی، نابرادری، دارای یک پدر یا مادر مشترک، ناتنی، رجوع شود به: half-breed، (دامداری - حیوانی که یکی از والدینش از نژاد پست تری باشد) دورگه، نابرادری یا ناخواهری، دورگه نسبت نابرادری یاناخواهری، نسبت صلبی، ادم دوتخمه

half blood

<hr> معنی : تخت خواب، صبحانه و شام

معنی : تخت خواب، صبحانه و شام

half board

<hr> نابرادری، برادر ناتنی، برادر ناتنی نابرادری، برادربطنی، برادرصلیب

نابرادری، برادر ناتنی، برادر ناتنی نابرادری، برادربطنی، برادرصلیب

half brother

half cast

<hr> دورگه (به ویژه نیمه اروپایی و نیمه آسیایی - امروزه بیشتر می گویند: eurasian)، در هند دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی، از نژاد مختلف فرنگی پدروهندی مادر

دورگه (به ویژه نیمه اروپایی و نیمه آسیایی - امروزه بیشتر می گویند: eurasian)، در هند دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی، از نژاد مختلف فرنگی پدروهندی مادر

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی