انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : بی چاره <hr> معانی دیگر : نگون بخت، بدبخت، فلک زده، بینوا

معنی : بی چاره معانی دیگر : نگون بخت، بدبخت، فلک زده، بینوا

hapless

haplessly

haplessness

<hr> اشتباهی که عبارت است ازیکبارنوشتن چیزی که بایددوبارنوشته شود

اشتباهی که عبارت است ازیکبارنوشتن چیزی که بایددوبارنوشته شود

haplography

<hr> معنی : تک نما، نیم دانه، تک نما، در ظاهر منفرد <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تک لاد، هاپلوئید، نیمگان، دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی

معنی : تک نما، نیم دانه، تک نما، در ظاهر منفرد معانی دیگر : (زیست شناسی) تک لاد، هاپلوئید، نیمگان، دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی

haploid

<hr> (زبان شناسی) حذف به قرینه، همانند زنی (زدن یا حذف آواها یا هجاهای مشابه)

(زبان شناسی) حذف به قرینه، همانند زنی (زدن یا حذف آواها یا هجاهای مشابه)

haplology

<hr> معنی : شاید، احتمالا، تصادفا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

معنی : شاید، احتمالا، تصادفا معانی دیگر : (قدیمی)، اتفاقا، بلکه

haply

hapoalim bank

hapoel

hapoel haifa

hapoel hamizrachi

hapoel hamizrahi

hapoel holon

hapoel jerusalem

hapoel tel aviv

<hr> معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر&nbsp; دادن اتفاق افتادن

معنی : رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن معانی دیگر : به وقوع پیوستن، حادث شدن، (برحسب اتفاق) روی دادن، (با: along یا by یا in وغیره) اتفاقا آمدن یا رفتن، ر دادن اتفاق افتادن

happen

happened to

happened to him

happened upon

<hr> معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد <hr> معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

معنی : پیش امد، اتفاق، پا، روی داد معانی دیگر : رخداد، واقعه، حادثه، ماجرا، رویداد مهم (یا شنیدنی یا قابل ذکر و غیره)

happening

happens to the best of us

<hr> معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی <hr> معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

معنی : اتفاق، روی داد شانسی، وقایع اتفاقی معانی دیگر : تصادف، شانس، بخت، (عامیانه)

happenstance

<hr> معنی : خوش <hr> معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

معنی : خوش معانی دیگر : خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه

happily

<hr> معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی <hr> معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

معنی : شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی معانی دیگر : خوشحالی، خوشی، خوشنودی

happiness

happiness incarnate

<hr> معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا <hr> معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی ملاحظه، - خوش، خوشدل

معنی : راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا معانی دیگر : شادمان، سرخوش، میمون، کامبخش، سعادت آمیز، مناسب، بموقع، شایسته، بهنگام، بجا، مست، لول، سرکیف، کیفور، شنگول، (در ترکیب های هایفن دار) سریع و بی فکر، بی مل

happy

happy anniversary

happy are they that dwell in thy house

happy as a sandboy

happy birthday

happy camper

happy couple

happy days

happy end

happy event

<hr> خوشرو و ساده دل، خرسند و کم خواه، خوشحال و قانع، خوشبین و خرم دل، بخت آزما، شاد و سرنوشت گرا، یخلا، الله بختی، برحسب تصادف، لاقید، لا ابالی، اسان گذران، بیمار

خوشرو و ساده دل، خرسند و کم خواه، خوشحال و قانع، خوشبین و خرم دل، بخت آزما، شاد و سرنوشت گرا، یخلا، الله بختی، برحسب تصادف، لاقید، لا ابالی، اسان گذران، بیمار

happy go lucky

happy holidays

<hr> (امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

(امریکا - در میخانه ها و بارها) ساعات تخفیف در بهای مشروبات (معمولا در بعدازظهر یا سرشب)

happy hour

happy mother's day

happy new year

happy st patrick's day

happy with his lot

<hr> خاندان سلطنتی هاپسبورگ (که مدت ها در اتریش و اسپانیا و غیره حکومت می کردند)

خاندان سلطنتی هاپسبورگ (که مدت ها در اتریش و اسپانیا و غیره حکومت می کردند)

hapsburg

<hr> (تنکردشناسی) هاپتن (ترکیبی که در آمیزش با یک پروتئین یا مولکول دیگر می تواند پادتن تولید کند) (haptene هم می نویسند)

(تنکردشناسی) هاپتن (ترکیبی که در آمیزش با یک پروتئین یا مولکول دیگر می تواند پادتن تولید کند) (haptene هم می نویسند)

hapten

haptene

haptenic

<hr> (وابسته به حس لامسه) پرماسی، لامسه ای، بساوشی، لمسی، وابسته بحس لامسه

(وابسته به حس لامسه) پرماسی، لامسه ای، بساوشی، لمسی، وابسته بحس لامسه

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی