انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : راهنما، مفتاح، کلمه کلیدی، واژه کلیدی <hr> معانی دیگر : کلمه کلیدی، واژه کلیدی، مفتاح، راهنما

معنی : راهنما، مفتاح، کلمه کلیدی، واژه کلیدی معانی دیگر : کلمه کلیدی، واژه کلیدی، مفتاح، راهنما

keyword

kezuribushi

kfar saba

kfar sava

kgps

<hr> معنی : لباس نظامی، خاکی، خاکی رنگ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: خاک، خاکی)، (رنگ) خاکی، پارچه ی نخی خاکی رنگ (که جامه ی سربازان و غیره را از آن می سازند)، ساخته شده از پارچه ی نخی خاکی

معنی : لباس نظامی، خاکی، خاکی رنگ معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: خاک، خاکی)، (رنگ) خاکی، پارچه ی نخی خاکی رنگ (که جامه ی سربازان و غیره را از آن می سازند)، ساخته شده از پارچه ی نخی خاکی

khaki

khaki shirt

khaki trousers

khalif

khalifa

khalifa sheikh isa bin salman al

khalifat

khamenei ayatollah ali

khamseen

<hr> (عربی) باد پنجاه روزه، باد خمسین (باد خشک و گرم که از فروردین تا اوایل خرداد از جنوب به شمال می وزد به ویژه در مصر و لیبی و فلسطین)، خمسین، ریح الخمسین

(عربی) باد پنجاه روزه، باد خمسین (باد خشک و گرم که از فروردین تا اوایل خرداد از جنوب به شمال می وزد به ویژه در مصر و لیبی و فلسطین)، خمسین، ریح الخمسین

khamsin

<hr> معنی : خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان <hr> معانی دیگر : (از مغولی)، (از فارسی) خان، خانه (در ترکیه و برخی کشورهای خاورمیانه: مسافرخانه، کاروان سرای)، ترکی کاروانسرای

معنی : خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان معانی دیگر : (از مغولی)، (از فارسی) خان، خانه (در ترکیه و برخی کشورهای خاورمیانه: مسافرخانه، کاروان سرای)، ترکی کاروانسرای

khan

khan yunis

<hr> قلمرو خان، خان نشین، قلمرو حکومت خان

قلمرو خان، خان نشین، قلمرو حکومت خان

khanate

<hr> شهر خارطوم (پایتخت کشور سودان)

شهر خارطوم (پایتخت کشور سودان)

khartoum

<hr> (از عربی ـ گیاه شناسی) قات (catha edulis از خانواده ی staff-tree که بومی عربستان و بخشی از افریقا بوده و برگ آن را می جوند و یا مانند چای دم می کنند)

(از عربی ـ گیاه شناسی) قات (catha edulis از خانواده ی staff-tree که بومی عربستان و بخشی از افریقا بوده و برگ آن را می جوند و یا مانند چای دم می کنند)

khat

khayr ad din

khayyam

<hr> معنی : خدیو، لقب امیر مصر در قدیم <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) خدیو (عنوان نایب السطنه های مصر از 1867 تا 1914)، فارسی خدیو

معنی : خدیو، لقب امیر مصر در قدیم معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) خدیو (عنوان نایب السطنه های مصر از 1867 تا 1914)، فارسی خدیو

khedive

<hr> خمر (نام مردم کامبوج)

khmer

khmer rouge

khoja

khomeini

khorramshahr

khovanshchina

<hr> نیکیتا خروشچف (نخست وزیر شوروی سابق)

نیکیتا خروشچف (نخست وزیر شوروی سابق)

khrushchev

<hr> مخفف: کشته شده طی عملیات جنگی، شهید جنگ، کشته ی جنگی

مخفف: کشته شده طی عملیات جنگی، شهید جنگ، کشته ی جنگی

kibbe

kibble

<hr> معنی : مزرعه اشتراکی در کشور اسرائیل <hr> معانی دیگر : (عبری) کیبوتز، مزرعه ی اشتراکی

معنی : مزرعه اشتراکی در کشور اسرائیل معانی دیگر : (عبری) کیبوتز، مزرعه ی اشتراکی

kibbutz

kibbutz eilon

kibbutz evron

kibbutz member

<hr> (عبری) عضو مزرعه ی اشتراکی

(عبری) عضو مزرعه ی اشتراکی

kibbutznik

<hr> معنی : سرمازدگی، سرماسوزک <hr> معانی دیگر : (قدیمی ـ به ویژه در کف پا) پینه، ترک خوردگی پوست

معنی : سرمازدگی، سرماسوزک معانی دیگر : (قدیمی ـ به ویژه در کف پا) پینه، ترک خوردگی پوست

kibe

<hr> (ژاپنی) امریکایی ژاپنی تبار (ولی تحصیل کرده در ژاپن)

(ژاپنی) امریکایی ژاپنی تبار (ولی تحصیل کرده در ژاپن)

kibei

<hr> معنی : فضولی کردن، در کاردیگری مداخله کردن، دستور بیجا دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه به بازیکنان ورق یا نرد و غیره) پند ناخواسته دادن، دخالت کردن، فضولی کردن مخصوصا دربازی ورق

معنی : فضولی کردن، در کاردیگری مداخله کردن، دستور بیجا دادن معانی دیگر : (به ویژه به بازیکنان ورق یا نرد و غیره) پند ناخواسته دادن، دخالت کردن، فضولی کردن مخصوصا دربازی ورق

kibitz

<hr> (در بازی ورق و نرد و غیره) پشت دست نشین (که به بازیکن پند ناخواسته می دهد و فضولی می کند)، نخود هر آش، مداخلهگر

(در بازی ورق و نرد و غیره) پشت دست نشین (که به بازیکن پند ناخواسته می دهد و فضولی می کند)، نخود هر آش، مداخلهگر

kibitzer

<hr> (خودمانی)، چرند، یاوه، حرف پوچ، بازدارنده، جلوگیر، بندآور، لاف بیهوده

(خودمانی)، چرند، یاوه، حرف پوچ، بازدارنده، جلوگیر، بندآور، لاف بیهوده

kibosh

<hr> معنی : تندی، پس زنی، لگد، با پا زدن، لگد زدن، پا زدن <hr> معانی دیگر : لگد انداختن، اردنگ زدن، سکیزیدن، (اسب و غیره) جفتک انداختن، آلیزیدن، سکیزه، جفتک، (معمولا با: back ـ تفنگ و توپ و غیره) پس زدن، لگد زنی، (عامیانه) به شدت شکایت کردن، غرولند کردن، نارضایی شدید، گله، شکایت، گرزش، نالش، (فوتبال و غیره) با پا زدن توپ، شوت کردن، ضربه، پاکوب، پاکوبه، پاکوب کردن، (فوتبال امریکایی) کیک، گل زنی، با لگد (راه یا در و غیره را) باز کردن، (خودمانی) ترک (عادت یا اعتیاد) کردن، (مشروب الکلی و غیره) زور، قوی بودن، گیرایی، اثر، (معمولا جمع ـ عامیانه) کیف، خوشی، عیش و عشرت، لذت، (موتور و غیره) با سکته کار کردن، جهیدن، جهش، (در مسابقات دو) افزایش ناگهانی سرعت در اواخر مسابقه، (خودمانی) جیب، فرورفتگی پایه ی بطری (که برای تزیین است ولی ضمنا از گنجایش آن هم می کاهد)، درتفنگ پس زنی، مشروب تندی

معنی : تندی، پس زنی، لگد، با پا زدن، لگد زدن، پا زدن معانی دیگر : لگد انداختن، اردنگ زدن، سکیزیدن، (اسب و غیره) جفتک انداختن، آلیزیدن، سکیزه، جفتک، (معمولا با: back ـ تفنگ و توپ و غیره) پس زدن، لگد زنی، (عامیانه) به شدت شکایت کردن، غرولند کردن، نارضایی شدید، گله، شکایت، گرزش، نالش، (فوتبال و غیره) ب

kick

<hr> فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند، فوتبال هردمبیل

فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند، فوتبال هردمبیل

واژه های حرف "k" - انگلیسی به انگلیسی