انگلیسی به انگلیسی

pay in spades

pay lip service

pay no heed

pay no regard to

<hr> معنی : پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن، پرداخت، نتیجه نهایی، جزای کیفر <hr> معانی دیگر : 1- همه ی بدهی را دادن، یکجا بازپرداخت کردن 2- انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3- (عامیانه) نتیجه مطلوب دادن، موجب کامیابی شدن، 4- (سینه ی کشتی) از جهت وزش باد منحرف شدن یا کردن، پرداخت کردن تمام دیون، منفعت، جزای کیفر، نتیجه نهایی، مبلغ یا موعد پرداخت، تسویه، حسابرسی، بازپرداخت، مبلغ بازپرداخت شده، جبران، غرامت، عوض، تلافی، تقاص، (عامیانه ) رشوه، باج سبیل، بازده

معنی : پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن، پرداخت، نتیجه نهایی، جزای کیفر معانی دیگر : 1- همه ی بدهی را دادن، یکجا بازپرداخت کردن 2- انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3- (عامیانه) نتیجه مطلوب دادن، موجب کامیابی شدن، 4- (سینه ی کشتی) از جهت وزش باد منحرف شدن یا کردن، پرداخت کردن تمام دیون، منفعت، جز

pay off

pay off old scores

pay one's passage

pay one's respects

pay one's scot

pay one's shot

<hr> 1- پول دادن، سلفیدن، خرج کردن 2- (طناب و سیم و غیره) کم کم بیرون دادن، پرداخت، پخش پول (یا سود سهام و غیره)

1- پول دادن، سلفیدن، خرج کردن 2- (طناب و سیم و غیره) کم کم بیرون دادن، پرداخت، پخش پول (یا سود سهام و غیره)

pay out

pay packet

<hr> تلفن همگانی، تلفن پولی (که سکه در آن می اندازند)

تلفن همگانی، تلفن پولی (که سکه در آن می اندازند)

pay phone

pay raise

pay respect to

pay someone back

pay stub

<hr> حاصل اعمال خود را چشیدن، بی مایه فطیر است، هرچه پول میدهی اش میخوری

حاصل اعمال خود را چشیدن، بی مایه فطیر است، هرچه پول میدهی اش میخوری

pay the piper

<hr> مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن، (در خرید) گول خوردن

مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن، (در خرید) گول خوردن

pay through the nose

<hr> معنی : ستایش کردن

pay tribute

<hr> ادای احترام کردن نسبت به، بزرگداشت کردن، قدردانی کردن

ادای احترام کردن نسبت به، بزرگداشت کردن، قدردانی کردن

pay tribute to

pay tuition

pay under protest

<hr> به طور کامل یا به موقع پرداخت کردن، سلفیدن، تمام وکمال پرداختن، حساب های معوقه را تسویه کردن

به طور کامل یا به موقع پرداخت کردن، سلفیدن، تمام وکمال پرداختن، حساب های معوقه را تسویه کردن

pay up

payability

<hr> معنی : قابل پرداخت، پرداختی، وابسته به پرداخت <hr> معانی دیگر : (چک - با: to) در وجه، پرداختنی، سررسیده، به موعد پرداخت رسیده، (معدن و غیره) سودآور، (جمع) حساب های پرداختنی

معنی : قابل پرداخت، پرداختی، وابسته به پرداخت معانی دیگر : (چک - با: to) در وجه، پرداختنی، سررسیده، به موعد پرداخت رسیده، (معدن و غیره) سودآور، (جمع) حساب های پرداختنی

payable

payable to payee only

<hr> بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

payback

payback period

<hr> چک حقوق ماهیانه، چک یا حواله ی دستمزد

چک حقوق ماهیانه، چک یا حواله ی دستمزد

paycheck

<hr> معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه <hr> معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

payee

payee only

payee only check

<hr> معنی : پرداخت کننده <hr> معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

معنی : پرداخت کننده معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

payer

paying

paying attention

paying guest

paying in book

paying in slip

paying tribute

<hr> بار یا محموله ی سودآور، (هواپیما و فضاناو و غیره) بار، ظرفیت باربری (مثلا تعداد مسافران و باروبنه ی آنها در مقابل سوخت و سایر چیزهایی که به مصرف خود هواپیما می رسد)، ظرفیت ترابری، اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل

بار یا محموله ی سودآور، (هواپیما و فضاناو و غیره) بار، ظرفیت باربری (مثلا تعداد مسافران و باروبنه ی آنها در مقابل سوخت و سایر چیزهایی که به مصرف خود هواپیما می رسد)، ظرفیت ترابری، اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل

payload

<hr> معنی : سررشته دار، مامور پرداخت <hr> معانی دیگر : صندوقدار

معنی : سررشته دار، مامور پرداخت معانی دیگر : صندوقدار

paymaster

paymaster general's administration

<hr> معنی : پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی <hr> معانی دیگر : وجه پرداختی، جریمه

معنی : پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی معانی دیگر : وجه پرداختی، جریمه

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی