رخنه گرفتن

رخنه گری

رخنه گشتن

رخنه یافتن

رخو

<hr> مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن <hr> برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

مترادف رخوت : بیحالی، رخام، سستی، شلی، ناتوانی، نرمی، وارفتگی، وهن برابر پارسی : سستی، کرخی، نرمی

رخوت

رخوت زا

رخوت زای عصبی

رخوت زای معدی

رخوت زای نخاعی

رخوت زایی

رخود

رخوده

رخوصت

رخوه

رخی

<hr> مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب <hr> متضاد رخیص : گران

مترادف رخیص : ارزان، کم بها، مناسب متضاد رخیص : گران

رخیص

رخیم

<hr> مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده <hr> برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

مترادف رد : اثر، پی، رگه، علامت، نشان، نقش، اعراض، اقاله، امتناع، انکار، بطلان، تقبیح، تکذیب، طرد، فسخ، نفی، نقض، نکول، استرداد، واپس، رفوزه، مردود، وازده برابر پارسی : نپذیرفتن، باز گرداندن

رد

رد اسپ

رد اعتبار

رد برخوانی ناشناس

رد تقاضای خدمات

رد تماس ناشناس

رد خور

رد زدن

رد زیا

<hr> مترادف رد شدن : رفوزه شدن، مردودشدن، عبور، گذر، عبور کردن، گذشتن <hr> برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن

مترادف رد شدن : رفوزه شدن، مردودشدن، عبور، گذر، عبور کردن، گذشتن برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن

رد شدن

رد شده

رد مظالم

رد و بد

رد و پلیکه

<hr> برابر پارسی : وازدن، نپذیرفتن

برابر پارسی : وازدن، نپذیرفتن

رد کردن

رد کرده

رد گشتن

رد گشته

رد گم کردن

<hr> مترادف ردا : بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده <hr> برابر پارسی : بالا پوش

مترادف ردا : بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده برابر پارسی : بالا پوش

ردا

<hr> مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

مترادف ردائت : بداندیشی، بدجنسی، بدطینتی، پستی، تباهی، خبث، غرض، فساد

واژه های حرف "ر" - فرهنگ فارسی