جملات نمونه

<hr> معنی : مخرب، اوراقچی <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) درهم کوبنده، اسقاط کننده، خراب کننده، فروپاشگر، کلنگ دار، ویرانگر، تباه کننده، کامیون ویژه ی حمل اتومبیل های متلاشی شده در اثر تصادف و غیره، لاشه کش وسایط نقلیه

معنی : مخرب، اوراقچی معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) درهم کوبنده، اسقاط کننده، خراب کننده، فروپاشگر، کلنگ دار، ویرانگر، تباه کننده، کامیون ویژه ی حمل اتومبیل های متلاشی شده در اثر تصادف و غیره، لاشه کش وسایط نقلیه

wrecker

<hr> معنی : مخرب، مسبب خرابی <hr> معانی دیگر : وابسته به ویران سازی یا خراب کردن، خانه کوبی، ساختمان خراب کنی، تباهگری، ویرانگری، خراب سازی، درهم کوبی، فروپاشی

معنی : مخرب، مسبب خرابی معانی دیگر : وابسته به ویران سازی یا خراب کردن، خانه کوبی، ساختمان خراب کنی، تباهگری، ویرانگری، خراب سازی، درهم کوبی، فروپاشی

wrecking

<hr> معنی : سسک، انواع چکاوک اوازخوان شبیه سسک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) زیگ، سسک (تیره ی troglodytidae به ویژه troglodytes aedon - بومی امریکا)، (عامیانه - مخفف) سپاه زنان نیروی دریایی انگلیس، کریستوفر رن (معمار انگلیسی)

معنی : سسک، انواع چکاوک اوازخوان شبیه سسک معانی دیگر : (جانورشناسی) زیگ، سسک (تیره ی troglodytidae به ویژه troglodytes aedon - بومی امریکا)، (عامیانه - مخفف) سپاه زنان نیروی دریایی انگلیس، کریستوفر رن (معمار انگلیسی)

wren

<hr> معنی : تند، اچار، چرخش، اچار فرانسه، عمل تند و وحشیانه، نقشه فریبنده، پیچ دادن، پیچ خوردن <hr> معانی دیگر : آچار، مهره چرخان، (ناگهان و با شدت) کندن، درکشیدن، درآوردن، پیچاندن، وازدن، تکاندن، (مچ پا و دست و غیره) پیچ خوردن، تاب خوردن، ضرب دیدن، دررفتن، تحریف کردن، (معنی چیزی را) اریباندن، واتگردانی کردن، دستکاری کردن، وارونمایی کردن (رجوع شود به: distort)، وازنی، یکه، ازجاکنی، (مچ پا و کمر و غیره) پیچ خوردگی، دررفتگی، ضرب دیدگی، (خودمانی) درد (به ویژه درد جدایی)، عذاب

معنی : تند، اچار، چرخش، اچار فرانسه، عمل تند و وحشیانه، نقشه فریبنده، پیچ دادن، پیچ خوردن معانی دیگر : آچار، مهره چرخان، (ناگهان و با شدت) کندن، درکشیدن، درآوردن، پیچاندن، وازدن، تکاندن، (مچ پا و دست و غیره) پیچ خوردن، تاب خوردن، ضرب دیدن، دررفتن، تحریف کردن، (معنی چیزی را) اریباندن، واتگردانی کردن،

wrench

wrenched

wrenching

<hr> معنی : گردش، پیچش، چرخش، گرداندن، زور اوردن، بزور قاپیدن و غصب کردن، واداشتن، پیچاندن، چلاندن <hr> معانی دیگر : (با زور یا ترفند) به دست آوردن، غصب کردن، تحریف کردن، واتگردانی کردن، دستکاری کردن (متن)، وارونمایی کردن، (با تکان یا چرخش) از جا کندن، درکشیدن، چلاندن پارچه، فشاراوردن

معنی : گردش، پیچش، چرخش، گرداندن، زور اوردن، بزور قاپیدن و غصب کردن، واداشتن، پیچاندن، چلاندن معانی دیگر : (با زور یا ترفند) به دست آوردن، غصب کردن، تحریف کردن، واتگردانی کردن، دستکاری کردن (متن)، وارونمایی کردن، (با تکان یا چرخش) از جا کندن، درکشیدن، چلاندن پارچه، فشاراوردن

wrest

wrester

<hr> معنی : تقلا، کشتی، کشمکش، گلاویز شدن، کشتی گرفتن، دست به گریبان شدن، تقلا کردن <hr> معانی دیگر : درگیر شدن با، کلنجار رفتن، دست و پنجه نرم کردن، درکشاکش بودن، کشتی گیری کردن، (با تقلا) جابه جا کردن، حرکت دادن، زور دادن، کشان کشان بردن، (غرب امریکا - گوساله و غیره) برای داغ زدن بر زمین افکندن، مسابقه ی کشتی گیری، سر وکله زدن

معنی : تقلا، کشتی، کشمکش، گلاویز شدن، کشتی گرفتن، دست به گریبان شدن، تقلا کردن معانی دیگر : درگیر شدن با، کلنجار رفتن، دست و پنجه نرم کردن، درکشاکش بودن، کشتی گیری کردن، (با تقلا) جابه جا کردن، حرکت دادن، زور دادن، کشان کشان بردن، (غرب امریکا - گوساله و غیره) برای داغ زدن بر زمین افکندن، مسابقه ی کش

wrestle

<hr> معنی : کشتیگیر <hr> معانی دیگر : کشتی گیر

معنی : کشتیگیر معانی دیگر : کشتی گیر

wrestler

<hr> معنی : کشمکش، کشتیگیری <hr> معانی دیگر : (ورزش) کشتی گیری، کشتی

معنی : کشمکش، کشتیگیری معانی دیگر : (ورزش) کشتی گیری، کشتی

wrestling

<hr> معنی : خیره چشم، بدبخت، بیوجدان <hr> معانی دیگر : (آدم)، فلک زدن، بیچاره، مفلوک، زبون، رذل، قابل تحقیر، پست، دون، خوار

معنی : خیره چشم، بدبخت، بیوجدان معانی دیگر : (آدم)، فلک زدن، بیچاره، مفلوک، زبون، رذل، قابل تحقیر، پست، دون، خوار

wretch

<hr> معنی : خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور <hr> معانی دیگر : فلک زده، مفلوک، زبون، ذلیل، مسکین، مصیبت بار، فلاکت بار، بسیار بد، (آدم) منفور، لهاش، گجستک، لئیم

معنی : خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور معانی دیگر : فلک زده، مفلوک، زبون، ذلیل، مسکین، مصیبت بار، فلاکت بار، بسیار بد، (آدم) منفور، لهاش، گجستک، لئیم

wretched

<hr> ازروی بدبختی یابیچارگی، بطوربدیازیان اور، به پستی

ازروی بدبختی یابیچارگی، بطوربدیازیان اور، به پستی

wretchedly

<hr> بد بختی، بیچارگی، بدی، پستی

بد بختی، بیچارگی، بدی، پستی

wretchedness

<hr> معنی : طفره زدن، لولیدن، لول خوردن، جنبانیدن، کرموار تکان دادن، حرکت کرموار کردن <hr> معانی دیگر : (مثل مار یا کرم) حرکت کردن، مارپیچ رفتن، لول خوردن یا زدن، وول زدن، (کاشانی) لوشیدن، (با حیله گری یا بهانه) شانه خالی کردن، گریختن، جنباندن، تکان دادن، وول خوری، حرکت مارمانند، جنبش، حرکت مارپیچ

معنی : طفره زدن، لولیدن، لول خوردن، جنبانیدن، کرموار تکان دادن، حرکت کرموار کردن معانی دیگر : (مثل مار یا کرم) حرکت کردن، مارپیچ رفتن، لول خوردن یا زدن، وول زدن، (کاشانی) لوشیدن، (با حیله گری یا بهانه) شانه خالی کردن، گریختن، جنباندن، تکان دادن، وول خوری، حرکت مارمانند، جنبش، حرکت مارپیچ

wriggle

<hr> معنی : استاد، نجار، فریور، کارگر سازنده <hr> معانی دیگر : (بیشتر در ترکیب) سازنده، - ساز، فرانک لویدرایت (معمار آمریکایی - 1869-1959)، برادران رایت (ارویل رایت - 1871-1948 و ویلبر رایت - 1867-1912 - مخترعان آمریکایی هواپیما)، سازنده، کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد

معنی : استاد، نجار، فریور، کارگر سازنده معانی دیگر : (بیشتر در ترکیب) سازنده، - ساز، فرانک لویدرایت (معمار آمریکایی - 1869-1959)، برادران رایت (ارویل رایت - 1871-1948 و ویلبر رایت - 1867-1912 - مخترعان آمریکایی هواپیما)، سازنده، کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد

wright

<hr> معنی : منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: out - پارچه را هنگام رختشویی) چلاندن، (به زور) گرفتن، ستدن، ستاندن، درکشیدن، به دست آوردن، تاب دادن، کج و معوج کردن، پیچ و تاب دار کردن، عمل چلاندن، فشار، سخت تحت تاثیر قرار دادن، آزار دادن، دردناک کردن، غصب کردن

معنی : منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن معانی دیگر : (معمولا با: out - پارچه را هنگام رختشویی) چلاندن، (به زور) گرفتن، ستدن، ستاندن، درکشیدن، به دست آوردن، تاب دادن، کج و معوج کردن، پیچ و تاب دار کردن، عمل چلاندن، فشار، سخت تحت تاثیر قرار دادن، آزار دادن، دردناک کردن، غص

wring

wring out

<hr> معنی : خون اشام، به زور ستان <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه که می چلاند) آب چلان، چلانگر، تاب دهنده، پیچان، غاصب، ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود مخصوصا لباس و پارچه

معنی : خون اشام، به زور ستان معانی دیگر : (شخص یا دستگاه که می چلاند) آب چلان، چلانگر، تاب دهنده، پیچان، غاصب، ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود مخصوصا لباس و پارچه

wringer

<hr> معنی : چروک، چین خوردگی، اژنگ، چین، چین دادن، چروکیدن، چین و چروک خوردن، چروکیده شدن <hr> معانی دیگر : کیس، انجوخ، آژنگ، سگرمه، چین و چروک، پستی و بلندی، ناصافی، موج، شیار، ناهمواری، چین انداختن، چروکاندن، چروکیده کردن، آژنگ دار کردن، چروک کردن، چروک افتادن، اشاره ی مفید، پیشنهاد مفید، راهنمایی، نوآوری، ابتکار، روش جدید، چروک شدن، چین افتادن، آژنگ دار شدن، (عامیانه) ترفند، وسیله یا روش جدید، فکر تازه

معنی : چروک، چین خوردگی، اژنگ، چین، چین دادن، چروکیدن، چین و چروک خوردن، چروکیده شدن معانی دیگر : کیس، انجوخ، آژنگ، سگرمه، چین و چروک، پستی و بلندی، ناصافی، موج، شیار، ناهمواری، چین انداختن، چروکاندن، چروکیده کردن، آژنگ دار کردن، چروک کردن، چروک افتادن، اشاره ی مفید، پیشنهاد مفید، راهنمایی، نوآوری، 

wrinkle

<hr> معنی : چین دار، پرچین، چینخورده

معنی : چین دار، پرچین، چینخورده

wrinkled

wrinkly

<hr> معنی : مچ دست، مچ <hr> معانی دیگر : (انسان یا حیوان) مچ دست، (جامه) سرآستین، سردست، رجوع شود به: wrist pin، قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند

معنی : مچ دست، مچ معانی دیگر : (انسان یا حیوان) مچ دست، (جامه) سرآستین، سردست، رجوع شود به: wrist pin، قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند

wrist

<hr> معنی : بند، النگو، دست بند، سراستین، سر دست <hr> معانی دیگر : (نوار یا هر چیزی که مچ را می پوشاند) مچ پیچ، مچ بند، سرآستین، مچ پیراهن

معنی : بند، النگو، دست بند، سراستین، سر دست معانی دیگر : (نوار یا هر چیزی که مچ را می پوشاند) مچ پیچ، مچ بند، سرآستین، مچ پیراهن

wristband

<hr> معنی : بازوبند، النگو، دست بند، بند ساعت، مچ پوش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bracelet

معنی : بازوبند، النگو، دست بند، بند ساعت، مچ پوش معانی دیگر : رجوع شود به: bracelet

wristlet

<hr> معنی : ساعت مچی <hr> معانی دیگر : ساعت مچی (در برابر: ساعت جیبی pocket watch)، ساعت مچی

معنی : ساعت مچی معانی دیگر : ساعت مچی (در برابر: ساعت جیبی pocket watch)، ساعت مچی

wristwatch

<hr> معنی : سند، حکم، نوشته، ورقه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: write، کتاب، (قدیمی) نگاشته، دستخط، فرمان

معنی : سند، حکم، نوشته، ورقه معانی دیگر : (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: write، کتاب، (قدیمی) نگاشته، دستخط، فرمان

writ

writ large

writ of certiorari

writ of habeas corpus

<hr> معنی : نوشتن، تالیف کردن، انشاء کردن، تحریر کردن <hr> معانی دیگر : (با دست یا ماشین تحریر و غیره) نوشتن، نگاشتن، تصنیف کردن، سرودن، انشا کردن، نامه نوشتن، (با نگارش) اطلاع دادن، (انگلیسی) با حروف کوچک نوشتن (در برابر: با حروف بزرگ نوشتن to print)، نویسندگی کردن، نوشته شدن، نگاشته شدن

معنی : نوشتن، تالیف کردن، انشاء کردن، تحریر کردن معانی دیگر : (با دست یا ماشین تحریر و غیره) نوشتن، نگاشتن، تصنیف کردن، سرودن، انشا کردن، نامه نوشتن، (با نگارش) اطلاع دادن، (انگلیسی) با حروف کوچک نوشتن (در برابر: با حروف بزرگ نوشتن to print)، نویسندگی کردن، نوشته شدن، نگاشته شدن

write

<hr> معنی : نوشتن <hr> معانی دیگر : 1- یادداشت کردن، نت برداشتن، 2- کتبا مورد انتقاد یا حمله قرار دادن 3- (برای کودکان و غیره) ساده نگاشتن، (بازرگانی) کاهش ارزش موجودی ها در اثر استهلاک و غیره، کاستن ارزش دفتری، مستهلک کردن

معنی : نوشتن معانی دیگر : 1- یادداشت کردن، نت برداشتن، 2- کتبا مورد انتقاد یا حمله قرار دادن 3- (برای کودکان و غیره) ساده نگاشتن، (بازرگانی) کاهش ارزش موجودی ها در اثر استهلاک و غیره، کاستن ارزش دفتری، مستهلک کردن

write down

<hr> معنی : درج کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) اسم کسی را روی برگه ی اخذ رای نوشتن، به فهرست نام کاندیدها افزودن، (امریکا) رای دادن به کسی که نامش در فهرست کاندیدها نیست، شخصی که نام او در فهرست کاندیدها نیست ولی به او رای می دهند

معنی : درج کردن معانی دیگر : (امریکا) اسم کسی را روی برگه ی اخذ رای نوشتن، به فهرست نام کاندیدها افزودن، (امریکا) رای دادن به کسی که نامش در فهرست کاندیدها نیست، شخصی که نام او در فهرست کاندیدها نیست ولی به او رای می دهند

write in

<hr> معنی : کسر کردن <hr> معانی دیگر : 1- از حساب بدهی (و غیره) حذف کردن، کاستن 2- رجوع شود به: 3 amortize- درنظر نگرفتن، از فهرست مطالب مورد مذاکره (وغیره) زدن، هر چیز نگاشته شده، هزینه یا قلم (اقلام) استهلاک شده، کسر شده

معنی : کسر کردن معانی دیگر : 1- از حساب بدهی (و غیره) حذف کردن، کاستن 2- رجوع شود به: 3 amortize- درنظر نگرفتن، از فهرست مطالب مورد مذاکره (وغیره) زدن، هر چیز نگاشته شده، هزینه یا قلم (اقلام) استهلاک شده، کسر شده

write off

<hr> 1- نوشتن، تحریر کردن 2- به تفصیل نوشتن، جزئیات را نگاشتن

1- نوشتن، تحریر کردن 2- به تفصیل نوشتن، جزئیات را نگاشتن

write out

<hr> 1- شرح چیزی را نوشتن، شرح دادن، مورد نگارش قرار دادن 2- (در نگارش) مورد تحسین قرار دادن، تعریف کردن از 3- (حسابداری)بیش از حد قیمت برای چیزی تعیین کردن، زیاد نمودار کردن، (عامیانه) گزارش، (در روزنامه و غیره) شرح، تمجید کتبی

1- شرح چیزی را نوشتن، شرح دادن، مورد نگارش قرار دادن 2- (در نگارش) مورد تحسین قرار دادن، تعریف کردن از 3- (حسابداری)بیش از حد قیمت برای چیزی تعیین کردن، زیاد نمودار کردن، (عامیانه) گزارش، (در روزنامه و غیره) شرح، تمجید کتبی

write up

<hr> معنی : نویسنده، مصنف، سخنور، راقم، خامه ران <hr> معانی دیگر : محرز، مولف، نگارنده

معنی : نویسنده، مصنف، سخنور، راقم، خامه ران معانی دیگر : محرز، مولف، نگارنده

writer

<hr> معنی : پیچ و تاب خوردن، بخود پیچیدن، ازرده شدن <hr> معانی دیگر : به خود پیچیدن، بی قرار شدن، پیچیدن، پیچاندن، پیچ و تاب دادن، کج و معوج کردن، (از شرم یا تنفر) رنج بردن، چندش شدن، بی قراری، وول خوری، حرکت مار مانند، از شدت درد یا شرم بخود پیچیدن

معنی : پیچ و تاب خوردن، بخود پیچیدن، ازرده شدن معانی دیگر : به خود پیچیدن، بی قرار شدن، پیچیدن، پیچاندن، پیچ و تاب دادن، کج و معوج کردن، (از شرم یا تنفر) رنج بردن، چندش شدن، بی قراری، وول خوری، حرکت مار مانند، از شدت درد یا شرم بخود پیچیدن

writhe

<hr> معنی : نویسندگی، خط، نوشته، دست خط، نوشتجات، خامه رانی <hr> معانی دیگر : نوشتن، تحریر، نگارش، - نویسی، (معمولا جمع) نوشتار، دستنوشته، دستنویس، اثر(آثار)، دبیره، وابسته به نوشتن یا تحریر، سبک نویسندگی، سبک نوشته، نوع نوشته

معنی : نویسندگی، خط، نوشته، دست خط، نوشتجات، خامه رانی معانی دیگر : نوشتن، تحریر، نگارش، - نویسی، (معمولا جمع) نوشتار، دستنوشته، دستنویس، اثر(آثار)، دبیره، وابسته به نوشتن یا تحریر، سبک نویسندگی، سبک نوشته، نوع نوشته

writing

<hr> معنی : میز تحریر <hr> معانی دیگر : میز تحریر

معنی : میز تحریر معانی دیگر : میز تحریر

writing desk

<hr> دسته یادداشت، زیردستی، زیر مشقی

دسته یادداشت، زیردستی، زیر مشقی

writing pad

writing paper

writings

<hr> معنی : مصنف، کتبی، نوشتاری <hr> معانی دیگر : نگاشتی، اسم مفعول: write

معنی : مصنف، کتبی، نوشتاری معانی دیگر : نگاشتی، اسم مفعول: write

written

written contract

written material

<hr> معنی : اشتباه، سهو، تقصیر و جرم غلط، غیر صحیح، خطا، غلط، بی مورد، نا درست، نا صحیح، بی احترامی کردن به <hr> معانی دیگر : ناروا، کار بد، ناصواب، گناه، بد، عوضی، اشتباهی، غلطی (wrongly هم می گویند)، ناجور، نامناسب، (پارچه و تخته و غیره - با: side) پشت، خراب، معیوب، عیب دار، (حقوق) تخطی، عمل غیرقانونی، خلافکاری، تقصیر، بدی، عمل نامشروع، تخلف، بدرفتاری کردن، بد کردن، ناروا عمل کردن، (زن را) از راه به در کردن، گمراه کردن، (درباره ی کسی) اشتباه کردن، بی انصافی کردن (در حق کسی)، غیر منصفانه رفتار کردن

معنی : اشتباه، سهو، تقصیر و جرم غلط، غیر صحیح، خطا، غلط، بی مورد، نا درست، نا صحیح، بی احترامی کردن به معانی دیگر : ناروا، کار بد، ناصواب، گناه، بد، عوضی، اشتباهی، غلطی (wrongly هم می گویند)، ناجور، نامناسب، (پارچه و تخته و غیره - با: side) پشت، خراب، معیوب، عیب دار، (حقوق) تخطی، عمل غیرقانونی، خلاف

واژه های حرف "w" - جملات نمونه