دیکشنری تخصصی

incremental costs

incremental data

incremental difference

incremental frequency shift

incremental method

incremental permeability

incremental plotter

incremental printer

incremental resistance matrix

incremental revenue

incremental sample size

incremental sensitivity

incremental shaft angle optical encoder

incremental shaft angle optical encoder disk

incremental stiffness

incremental stripping ratio

incremental tuner

<hr> معنی : متهم کردن، گرفتار کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن <hr> معانی دیگر : گناه بستن (به)، چفته زدن، گواه بودن (برجرم یا خطا و غیره)، مقصر کردن

معنی : متهم کردن، گرفتار کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن معانی دیگر : گناه بستن (به)، چفته زدن، گواه بودن (برجرم یا خطا و غیره)، مقصر کردن

incriminate

incrustant

<hr> معنی : پوشش، پوسته، اندود، نمای مرمر <hr> معانی دیگر : incrustment پوسته، قشر

معنی : پوشش، پوسته، اندود، نمای مرمر معانی دیگر : incrustment پوسته، قشر

incrustation

incruve

<hr> معنی : جوجهکشی، دوره نهفتگی یا کمون، بر خوابش <hr> معانی دیگر : روی تخم نشینی (پرنده)، جوجه آوری، (در کشت ترکیزه و غیره) خسپش، (بیماری) دوران کمون، کمون، نهفتگی، نهانبود، خوابیدن روی تخم، طب دوره نهفتگی یاکمون

معنی : جوجهکشی، دوره نهفتگی یا کمون، بر خوابش معانی دیگر : روی تخم نشینی (پرنده)، جوجه آوری، (در کشت ترکیزه و غیره) خسپش، (بیماری) دوران کمون، کمون، نهفتگی، نهانبود، خوابیدن روی تخم، طب دوره نهفتگی یاکمون

incubation

incubation period

<hr> معنی : وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم <hr> معانی دیگر : خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی

معنی : وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم معانی دیگر : خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی

incumbency

<hr> معنی : لازم <hr> معانی دیگر : در تصدی، متصدی، فردار، شاغل، خوابیده، دراز کشیده، غنوده (بر روی چیزی دیگر)، مستاءجر، عهده دار، ناگزیر، لازم با on و upon

معنی : لازم معانی دیگر : در تصدی، متصدی، فردار، شاغل، خوابیده، دراز کشیده، غنوده (بر روی چیزی دیگر)، مستاءجر، عهده دار، ناگزیر، لازم با on و upon

incumbent

incumbrance

<hr> معنی : موجب شدن، وارد امدن، متحمل شدن بر <hr> معانی دیگر : (قرض یا هر چیز ناخوشایند) بالا آوردن، متحمل شدن، برسرخود آوردن، موجب خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره شدن، خسارت دیدن

معنی : موجب شدن، وارد امدن، متحمل شدن بر معانی دیگر : (قرض یا هر چیز ناخوشایند) بالا آوردن، متحمل شدن، برسرخود آوردن، موجب خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره شدن، خسارت دیدن

incur

incur damage loss

<hr> معنی : تعدی، تاخت و تاز، غارت، تهاجم، تاراج و حمله، غارتگری <hr> معانی دیگر : (به ویژه اگر نامطبوع باشد) درون روی، درون ریزی، رسوخ، یورش، هجوم، درازدستی

معنی : تعدی، تاخت و تاز، غارت، تهاجم، تاراج و حمله، غارتگری معانی دیگر : (به ویژه اگر نامطبوع باشد) درون روی، درون ریزی، رسوخ، یورش، هجوم، درازدستی

incursion

<hr> معنی : خمیده کردن، بشکل منحنی در اوردن <hr> معانی دیگر : (دارای خمیدگی به طرف داخل) درون خم، کاو

معنی : خمیده کردن، بشکل منحنی در اوردن معانی دیگر : (دارای خمیدگی به طرف داخل) درون خم، کاو

incurvate

<hr> معنی : انحناء <hr> معانی دیگر : خمیدگی سوی درون، سرکجی، خم سازی سوی درون

معنی : انحناء معانی دیگر : خمیدگی سوی درون، سرکجی، خم سازی سوی درون

incurvation

incut

indanthren lable

indanthren yellow

indanthrene dye

indanthrene yellow

<hr> بدهکار کردن، مرهون ساختن

بدهکار کردن، مرهون ساختن

indebt

<hr> وامداری، قرضداری، بدهکاری، (مجازی) سپاسمندی، منت، بدهی، دین، منت داری، مرهونیت

وامداری، قرضداری، بدهکاری، (مجازی) سپاسمندی، منت، بدهی، دین، منت داری، مرهونیت

indebtedness

<hr> معنی : فاسد نشدنی، فساد نا پذیر، از هم نپاشیدنی <hr> معانی دیگر : متلاشی نشدنی، تلاشی ناپذیر، واسازنشدنی، واهشت ناپذیر، ناواهشتنی

معنی : فاسد نشدنی، فساد نا پذیر، از هم نپاشیدنی معانی دیگر : متلاشی نشدنی، تلاشی ناپذیر، واسازنشدنی، واهشت ناپذیر، ناواهشتنی

indecomposable

indecomposable group

indecomposable set

<hr> معنی : واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی <hr> معانی دیگر : به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی

معنی : واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی معانی دیگر : به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی

indeed

<hr> معنی : برقرار، لغو نکردنی، الغاء نشدنی، فسخ ناپذیر، بطلان ناپذیر، از دست ندادنی <hr> معانی دیگر : فسخ نکردنی، باطل نشدنی، فس&nbsp; ناپذیر، پابرجا

معنی : برقرار، لغو نکردنی، الغاء نشدنی، فسخ ناپذیر، بطلان ناپذیر، از دست ندادنی معانی دیگر : فسخ نکردنی، باطل نشدنی، فس ناپذیر، پابرجا

indefeasible

indefinability of the concept of truth

<hr> معنی : غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی <hr> معانی دیگر : معنی نکردنی، چم ناپذیر، بی آرش، تعریف نکردنی

معنی : غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی معانی دیگر : معنی نکردنی، چم ناپذیر، بی آرش، تعریف نکردنی

indefinable

<hr> معنی : نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری <hr> معانی دیگر : نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، فاقد اطمینان، بی استام، (گیاه شناسی - در مورد پرچم برخی گل ها) دارای تعداد نامعین، بطور صفت غیر صریح

معنی : نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری معانی دیگر : نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، فاقد اطمینان، بی استام، (گیاه شناسی - در مورد پرچم برخی گل ها) دارای تعداد نامعین، بطور صفت غیر صریح

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی