انگلیسی به فارسی

betsy ross

betta

betted

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر <hr> معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، adj : صفت تفصیلی good بهتر

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، 

better

<hr> (نیمه شوخی) همسر، زوجه

better half

better late than never

better-known

better-looking

<hr> (صفت تفصیلی good) بهتر، خوب تر، نیکوتر، بیشتر، افضل، بطور بهتر بهتر کردن، بهتر شدن، بهبودی یافتن، چیز بهتر شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد

(صفت تفصیلی good) بهتر، خوب تر، نیکوتر، بیشتر، افضل، بطور بهتر بهتر کردن، بهتر شدن، بهبودی یافتن، چیز بهتر شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد

bettered

betterer

bettergates

bettering

betterly

<hr> معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود <hr> معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

betterment

betterments

bettermost

betterness

betters

betties

bettina

bettine

<hr> معنی : شرط بندی <hr> معانی دیگر : شرط بندی

معنی : شرط بندی معانی دیگر : شرط بندی

betting

betting shop

bettongia

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد <hr> معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

bettor

bettors

<hr> اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

betty

betuckered

betula

betulaceae

betulaceous

betulin

betulinamaric

betulinic

betulinol

betulites

betumbled

beturbaned

betutor

betutored

betwattled

<hr> معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین <hr> معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی