انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن <hr> معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقیدتی)، زندگی سربازی، کلبه، پناهگاه موقت، چادر، (خودمانی) مبتذل، پرادا و اطوار، (در مورد مرد) رفتار زنانه، قر و عشوه، غمزه ی خرکی، چادرزدن بیشتر با out

معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقی

camp

camp bed

<hr> صندلی سبک و تاشو، صندلی سفری، صندلی تاشویاسفری

صندلی سبک و تاشو، صندلی سفری، صندلی تاشویاسفری

camp chair

camp david

camp down

camp fire girl

<hr> (در گذشته - غیر نظامی که به همراه قشون به منظور دستفروشی یا فحشا حرکت می کرد) طفیلی لشگر، چنداول، اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند شخصغیرنظامی که ازدنبال اردومیرود

(در گذشته - غیر نظامی که به همراه قشون به منظور دستفروشی یا فحشا حرکت می کرد) طفیلی لشگر، چنداول، اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند شخصغیرنظامی که ازدنبال اردومیرود

camp follower

camp meeting

<hr> (برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

(برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

camp out

camp robber

camp-made

campa

campagi

campagna

campagne

campagnols

<hr> معنی : سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور <hr> معانی دیگر : (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و سبک و تاشو، سفری، زمین مسطح، جلگه، مبارزه انتخاباتی

معنی : سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور معانی دیگر : (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و

campaign

campaign hat

<hr> معنی : سرباز کهنه کار، کسی که در لشکر کشی شرکت میکند <hr> معانی دیگر : نامزد انتخابات

معنی : سرباز کهنه کار، کسی که در لشکر کشی شرکت میکند معانی دیگر : نامزد انتخابات

campaigner

campaigners

campaigning

campaigns

campana

campanero

campanian

<hr> معنی : برج کلیسا، منار، محل ناقوس کلیسا <hr> معانی دیگر : (معماری کلیسا) برج ناقوس (به ویژه اگر از ساختمان اصلی مجزا باشد)، pl برج کلیسا

معنی : برج کلیسا، منار، محل ناقوس کلیسا معانی دیگر : (معماری کلیسا) برج ناقوس (به ویژه اگر از ساختمان اصلی مجزا باشد)، pl برج کلیسا

campanile

campaniles

campanili

campaniliform

campanini

campanistic

campanological

campanologist

campanologists

<hr> ناقوس شناسی، علم شناخت زنگ ها، علم زنگ شناسی، هنر زنگ زدن دررقص

ناقوس شناسی، علم شناخت زنگ ها، علم زنگ شناسی، هنر زنگ زدن دررقص

campanology

<hr> (گیاه شناسی) گل استکانی (از تیره ی campanulaceae و خانواده ی bellflower)، گل استکان

(گیاه شناسی) گل استکانی (از تیره ی campanulaceae و خانواده ی bellflower)، گل استکان

campanula

campanulaceous

campanularia

campanulariae

campanularian

<hr> معنی : جرسی، زنگ مانند، بشکل زنگ <hr> معانی دیگر : (شکل) استکانی، ناقوس دیس، زنگ دیس

معنی : جرسی، زنگ مانند، بشکل زنگ معانی دیگر : (شکل) استکانی، ناقوس دیس، زنگ دیس

واژه های حرف "c" - انگلیسی به فارسی