انگلیسی به فارسی

<hr> (verb transitive) بد دانستن، قبیح دانستن، ناراضی بودن از

(verb transitive) بد دانستن، قبیح دانستن، ناراضی بودن از

deprecated

deprecating

deprecatingly

<hr> معنی : سرزنش <hr> معانی دیگر : اظهاربیمیلی زیاد، دعای بخشش یاشفاعت

معنی : سرزنش معانی دیگر : اظهاربیمیلی زیاد، دعای بخشش یاشفاعت

deprecation

deprecations

deprecatorily

deprecatoriness

deprecators

<hr> معنی : حاکی از نارضایتی یا بی میلی <hr> معانی دیگر : نکوهشی، وابسته به تقبیح و زشت دانی، نهی آمیز، پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز

معنی : حاکی از نارضایتی یا بی میلی معانی دیگر : نکوهشی، وابسته به تقبیح و زشت دانی، نهی آمیز، پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز

deprecatory

<hr> از ارزش افتادنی، تنزل پذیر، استهلاک پذیر، مستهلک شدنی، کم بها شدنی

از ارزش افتادنی، تنزل پذیر، استهلاک پذیر، مستهلک شدنی، کم بها شدنی

depreciable

depreciant

<hr> معنی : مستهلک کردن، کم بها کردن <hr> معانی دیگر : از ارزش انداختن یا افتادن، (ارزش) تنزل کردن یا دادن، کم بها کردن یا شدن، استهلاک پیدا کردن (مخالف: appreciate)، ناچیز شمردن، حقیر شمردن، دست کم گرفتن، خوار کردن، کوچک شمردن، قدرناشناسی کردن، ارج کاهی کردن

معنی : مستهلک کردن، کم بها کردن معانی دیگر : از ارزش انداختن یا افتادن، (ارزش) تنزل کردن یا دادن، کم بها کردن یا شدن، استهلاک پیدا کردن (مخالف: appreciate)، ناچیز شمردن، حقیر شمردن، دست کم گرفتن، خوار کردن، کوچک شمردن، قدرناشناسی کردن، ارج کاهی کردن

depreciate

depreciated

depreciates

depreciatingly

<hr> معنی : تنزل، استهلاک، کاهش بها، ناچیز شماری <hr> معانی دیگر : هزینه ی استهلاک، مبلغ استهلاک، ارزش کاست، افت ارزش، (کم شدن قدرت خرید پول) ارزش کاهی، تنزل قدرت خرید، ارج کاهی، حقیرپنداری، تحقیر، خوارسازی

معنی : تنزل، استهلاک، کاهش بها، ناچیز شماری معانی دیگر : هزینه ی استهلاک، مبلغ استهلاک، ارزش کاست، افت ارزش، (کم شدن قدرت خرید پول) ارزش کاهی، تنزل قدرت خرید، ارج کاهی، حقیرپنداری، تحقیر، خوارسازی

depreciation

depreciation allowance

depreciations

depreciatively

depreciator

depreciatoriness

depreciators

<hr> معنی : کاهش، کاهنده، استهلاکی، کسر کننده <hr> معانی دیگر : کاهش، استهلاکی، کاهنده، کسر کننده

معنی : کاهش، کاهنده، استهلاکی، کسر کننده معانی دیگر : کاهش، استهلاکی، کاهنده، کسر کننده

depreciatory

depredable

<hr> معنی : از بین بردن، به یغما بردن، تلف کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) چاپیدن، چپاول کردن، تاراج کردن، غارت کردن

معنی : از بین بردن، به یغما بردن، تلف کردن معانی دیگر : (نادر) چاپیدن، چپاول کردن، تاراج کردن، غارت کردن

depredate

depredated

depredating

<hr> چپاول، تاراج، یغما، غارت، ویران سازی، ویرانگری

چپاول، تاراج، یغما، غارت، ویران سازی، ویرانگری

depredation

depredationist

depredations

<hr> معنی : غارتگر <hr> معانی دیگر : غارتگر

معنی : غارتگر معانی دیگر : غارتگر

depredator

depredatory

deprehend

deprehensible

deprehension

<hr> معنی : دلتنگ کردن، کم بها کردن، افسرده کردن، دژم کردن، از ارزش انداختن <hr> معانی دیگر : فروفشردن، (به سوی پایین) فشار دادن، پایین فشردن، غمگین کردن، محزون کردن، ماتمگین کردن، (ارزش و قیمت و مقدار) کاستن، کاهش دادن، تنزل دادن، پایین آوردن، کم کردن، کاسته کردن، (از نیرو یا کنشوری چیزی کاستن) ضعیف کردن، کساد کردن (بازار چیزی)، دچار رکود کردن، بی رونق کردن، (موسیقی) صدا را ریزتر کردن

معنی : دلتنگ کردن، کم بها کردن، افسرده کردن، دژم کردن، از ارزش انداختن معانی دیگر : فروفشردن، (به سوی پایین) فشار دادن، پایین فشردن، غمگین کردن، محزون کردن، ماتمگین کردن، (ارزش و قیمت و مقدار) کاستن، کاهش دادن، تنزل دادن، پایین آوردن، کم کردن، کاسته کردن، (از نیرو یا کنشوری چیزی کاستن) ضعیف کردن، کس

depress

<hr> معنی : عامل پریشانی، دژم ساز، عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی <hr> معانی دیگر : (دارو) افسرده گر، کندساز، آرامبخش (کاهنده ی میزان فعالیت اعصاب یا عضلات)

معنی : عامل پریشانی، دژم ساز، عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی معانی دیگر : (دارو) افسرده گر، کندساز، آرامبخش (کاهنده ی میزان فعالیت اعصاب یا عضلات)

depressant

depressants

<hr> معنی : دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون ومغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته <hr> معانی دیگر : فروفشرده، فشرده (به سوی پایین)، (در اثر فشار) پهن شده، مسطح شده، تو رفته، گود افتاده، غمزده، محزون، ماتمگین، فقیر، دچار بیکاری (یا کسادی و غیره)، دچار رکود، (گیاه شناسی) تخت (در اثر فشار وزن چیزی روی آن)، پهنیده، (میزان و درجه و مکان و شدت) پایین رفته، کاسته، کم شده، پریشان

معنی : دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون ومغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته معانی دیگر : فروفشرده، فشرده (به سوی پایین)، (در اثر فشار) پهن شده، مسطح شده، تو رفته، گود افتاده، غمزده، محزون، ماتمگین، فقیر، دچار بیکاری (یا کسادی و غیره)، دچار رکود، (گیاه شناسی) تخت (در اثر فشار وزن چیزی روی آن)، پهنید

depressed

depressed fracture

depresses

depressibility

<hr> فروفشردنی، اندوهپذیر

depressible

depressing

depressingly

depressingness

<hr> معنی : تنزل، پریشانی، فرو رفتگی، افسردگی، تو رفتگی، رکود، کسادی، گود شدگی <hr> معانی دیگر : فروفشردگی، فروفشارش، فشار، گودال، چاله، گودی، حفره، ورطه، غم، اندوه، حزن، دلتنگی، تاسه، تلواسه، (روانپزشکی) افسردگی، دپرسیون، افسرده روانی، کاهش (نیرو یا مقدار یا فعالیت)، فروکاستی، بی رونقی، فروروی، پایین روی، (اقتصاد) دوران رکورد اقتصادی، بحران اقتصادی، کسادی بازار، (پزشکی - کاهش فعالیت اندام) کم کنشی، رامش، (هواشناسی - کاهش فشار بارومتری یا اتمسفری) فروبار، (ناحیه ای که فشار بارومتری آن نسبتا کم است) بخش فروبار، (نجوم - زاویه ای که ستاره ی واقع در زیر افق با افق تشکیل می دهد) انخفاض، (مساحی و نقشه برداری - زاویه ای که هر چیز واقع در زیر افق با افق تشکیل می دهد) پستی، فرونشینی، فرودافت

معنی : تنزل، پریشانی، فرو رفتگی، افسردگی، تو رفتگی، رکود، کسادی، گود شدگی معانی دیگر : فروفشردگی، فروفشارش، فشار، گودال، چاله، گودی، حفره، ورطه، غم، اندوه، حزن، دلتنگی، تاسه، تلواسه، (روانپزشکی) افسردگی، دپرسیون، افسرده روانی، کاهش (نیرو یا مقدار یا فعالیت)، فروکاستی، بی رونقی، فروروی، پایین روی، (ا

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی