انگلیسی به فارسی

empircism

<hr> معنی : فرمانروایی <hr> معانی دیگر : امپراتوری، دوران حکمروایی امپراتور، حکومت امپراتور، قدرت مطلق، استیلا، حکمرانی، (مجازی) هر موسسه یا دستگاه گسترده ای که تحت فرمان یک فرد یا خانواده باشد، امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد

معنی : فرمانروایی معانی دیگر : امپراتوری، دوران حکمروایی امپراتور، حکومت امپراتور، قدرت مطلق، استیلا، حکمرانی، (مجازی) هر موسسه یا دستگاه گسترده ای که تحت فرمان یک فرد یا خانواده باشد، امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد

empire

<hr> (سابقا در انگلیس) روز بزرگداشت امپراتوری بریتانیا (که زادروز ملکه ویکتوریا هم بود)، روز میلادویکتوریا

(سابقا در انگلیس) روز بزرگداشت امپراتوری بریتانیا (که زادروز ملکه ویکتوریا هم بود)، روز میلادویکتوریا

empire day

<hr> (امریکا) عنوان ایالت نیویورک

(امریکا) عنوان ایالت نیویورک

empire state

empire state building

empirema

empires

<hr> معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی <hr> معانی دیگر : (کسی که به جای اصول علمی روی واقعیات تجربی و تجربه تکیه می کند) آدم تجربه گرای، آدم آروین گرای، (قدیمی) شارلاتان، چاخان، آدم قلابی

معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی معانی دیگر : (کسی که به جای اصول علمی روی واقعیات تجربی و تجربه تکیه می کند) آدم تجربه گرای، آدم آروین گرای، (قدیمی) شارلاتان، چاخان، آدم قلابی

empiric

<hr> (شیمی) فرمول تجربی، ریختاره ی آروینی

(شیمی) فرمول تجربی، ریختاره ی آروینی

empirical formula

empirical research

<hr> ازروی ازمایش وکار، ازراه مشاهده، بطورغیرعلمی، ازروی زبان بازی

ازروی ازمایش وکار، ازراه مشاهده، بطورغیرعلمی، ازروی زبان بازی

empirically

<hr> (فلسفه و علوم) آروین گرایی، تجربه گرایی، (قدیمی) چاخان بازی، وانمودسازی، شارلاتان گری، طبابت تجربه ای، علاج تجربه، زبان بازی

(فلسفه و علوم) آروین گرایی، تجربه گرایی، (قدیمی) چاخان بازی، وانمودسازی، شارلاتان گری، طبابت تجربه ای، علاج تجربه، زبان بازی

empiricism

<hr> کسیکه ازمایش راپایه دانش میداند

کسیکه ازمایش راپایه دانش میداند

empiricist

empiricist philosophy

empiricists

empirics

empiriocritcism

empiriocritical

empirism

empiristic

<hr> در جای خود قرار دادن، کار گذاشتن، در محلی قرار دادن، در محل معینی قرار دادن

در جای خود قرار دادن، کار گذاشتن، در محلی قرار دادن، در محل معینی قرار دادن

emplace

emplaced

<hr> معنی : جا، محل نصب، تعیین محل، تعیین جا <hr> معانی دیگر : در جا(ی خود) گذاری، کارگذاشتن، قرار دهی، جادادن، محل استقرار، موضع، ـ گاه

معنی : جا، محل نصب، تعیین محل، تعیین جا معانی دیگر : در جا(ی خود) گذاری، کارگذاشتن، قرار دهی، جادادن، محل استقرار، موضع، ـ گاه

emplacement

emplacements

emplaces

emplane

emplaned

emplanement

emplanes

emplaster

emplastic

emplastra

emplastration

emplead

emplectic

emplection

emplectite

emplecton

empleomania

emplore

<hr> معنی : شغل، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن، مشغول کردن، استعمال کردن <hr> معانی دیگر : به کار بردن، به کار گرفتن، استفاده کردن از، به کار گماردن، کار دادن به، سرگرم کردن، گمارش، به کار گماری

معنی : شغل، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن، مشغول کردن، استعمال کردن معانی دیگر : به کار بردن، به کار گرفتن، استفاده کردن از، به کار گماردن، کار دادن به، سرگرم کردن، گمارش، به کار گماری

employ

<hr> معنی : قابل استخدام <hr> معانی دیگر : گماردنی، به کار گماردنی، دارای شرایط استخدام، به کار بردنی

معنی : قابل استخدام معانی دیگر : گماردنی، به کار گماردنی، دارای شرایط استخدام، به کار بردنی

employable

<hr> معنی : کارگر، کارمند، مستخدم زن <hr> معانی دیگر : مستخدم

معنی : کارگر، کارمند، مستخدم زن معانی دیگر : مستخدم

employe

<hr> معنی : مشغول <hr> معانی دیگر : استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل

معنی : مشغول معانی دیگر : استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل

employed

<hr> معنی : مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن <hr> معانی دیگر : مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند

معنی : مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن معانی دیگر : مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی