انگلیسی به فارسی

fascioloid

fasciolopsiasis

fascioplasty

fasciotomy

<hr> معنی : حکومت فاشیستی، اصول عقاید فاشیست <hr> معانی دیگر : (f بزرگ) فاشیسم، فاشیزم (اصول عقاید و روش های حزب فاشیست ایتالیا : fascisti)، (گاهی f بزرگ) حکومت دیکتاتوری توام با سرکوب مخالفان و ملت گرایی پرخاشگرانه و نژاد پرستی و ارتش گرایی

معنی : حکومت فاشیستی، اصول عقاید فاشیست معانی دیگر : (f بزرگ) فاشیسم، فاشیزم (اصول عقاید و روش های حزب فاشیست ایتالیا : fascisti)، (گاهی f بزرگ) حکومت دیکتاتوری توام با سرکوب مخالفان و ملت گرایی پرخاشگرانه و نژاد پرستی و ارتش گرایی

fascism

<hr> معنی : فاشیست <hr> معانی دیگر : عضو حزب fascisti ایتالیا، عضو حزب متمایل به فاشیسم (مثلا حزب فالانژ در اسپانیا)، (f بزرگ) فاشیست، وابسته به فاشیست ها یا فاشیسم

معنی : فاشیست معانی دیگر : عضو حزب fascisti ایتالیا، عضو حزب متمایل به فاشیسم (مثلا حزب فالانژ در اسپانیا)، (f بزرگ) فاشیست، وابسته به فاشیست ها یا فاشیسم

fascist

fascista

fascisti

fascistic

fascistically

fascisticization

fascisticize

fascistize

fasels

<hr> معنی : ازردن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، اذیت کردن، رنجه داشتن، vex ازردن

معنی : ازردن معانی دیگر : (اسکاتلند)، اذیت کردن، رنجه داشتن، vex ازردن

fash

fashed

fasher

fasherie

fashery

fashes

fashing

<hr> معنی : سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، عنوان، ساختن، بشکل در اوردن، درست کردن <hr> معانی دیگر : مد، رسم، چیز مرسوم (یا رایج)، باب روز، نحوه، چگونگی، شیوه، (به روش خاصی) ساختن، از کار درآوردن، شکل دادن به، دیسدار کردن، ساخت، هرچیز (به ویژه جامه) که طبق مد روز باشد، (نادر) نوع، گونه، (مهجور) ابداع کردن

معنی : سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، عنوان، ساختن، بشکل در اوردن، درست کردن معانی دیگر : مد، رسم، چیز مرسوم (یا رایج)، باب روز، نحوه، چگونگی، شیوه، (به روش خاصی) ساختن، از کار درآوردن، شکل دادن به، دیسدار کردن، ساخت، هرچیز (به ویژه جامه) که طبق مد روز باشد، (نادر) نوع، گونه، (مهجور) ابداع کردن

fashion

fashion arbiter

fashion business

fashion consultant

<hr> معنی : ادم شیک پوش، شکل یا عکس ژورنال مد <hr> معانی دیگر : (امریکا)، عکسی که مد روز را نشان می دهد، شکل یا عکس ژونال مد، ادم شیک پوش صفحه ای که اشکال لباس های متداول رانشان میدهد

معنی : ادم شیک پوش، شکل یا عکس ژورنال مد معانی دیگر : (امریکا)، عکسی که مد روز را نشان می دهد، شکل یا عکس ژونال مد، ادم شیک پوش صفحه ای که اشکال لباس های متداول رانشان میدهد

fashion plate

fashionability

<hr> معنی : شیک، متداول، خوش لباس، شیک و مد، مطابق مد روز، مد روز <hr> معانی دیگر : مد، باب، رسم، رایج، وابسته به مد، مدگرایانه، مدپرستانه، پیرو باب روز، شیک پوش، خوش سلیقه

معنی : شیک، متداول، خوش لباس، شیک و مد، مطابق مد روز، مد روز معانی دیگر : مد، باب، رسم، رایج، وابسته به مد، مدگرایانه، مدپرستانه، پیرو باب روز، شیک پوش، خوش سلیقه

fashionable

<hr> توافق بارسم وایین معمول، مطابقت باسبک روز، رعایت سبک پسندیده

توافق بارسم وایین معمول، مطابقت باسبک روز، رعایت سبک پسندیده

fashionableness

<hr> بطورمتداول، مطابق رسم معمول، موافق سبک روز

بطورمتداول، مطابق رسم معمول، موافق سبک روز

fashionably

fashional

fashionative

<hr> روش، سبک، طرز، اسلوب، مد، ساختن، درست کردن، بشکل در آوردن

روش، سبک، طرز، اسلوب، مد، ساختن، درست کردن، بشکل در آوردن

fashioned

<hr> خیاط، درزی، دوزندگی کردن، لباس دوختن برای

خیاط، درزی، دوزندگی کردن، لباس دوختن برای

fashioner

fashioning

fashionist

fashionize

fashionless

<hr> معنی : شیک پوش، علاقمند به مد وسلیقه <hr> معانی دیگر : شیک، خوش لباس، ادم خودساز

معنی : شیک پوش، علاقمند به مد وسلیقه معانی دیگر : شیک، خوش لباس، ادم خودساز

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی