انگلیسی به فارسی

fizzles

fizzling

<hr> (بیشتر در مورد نوشابه ی گاز دار) پر گاز و کف، کف آلوده و جوشان، جوش زننده، جوشنده، کف کننده

(بیشتر در مورد نوشابه ی گاز دار) پر گاز و کف، کف آلوده و جوشان، جوش زننده، جوشنده، کف کننده

fizzy

fjarding

fjeld

fjelds

fjerding

<hr> معنی : فلات، ابدره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

معنی : فلات، ابدره معانی دیگر : رجوع شود به: fiord

fjord

fjorded

fjords

fjorgyn

<hr> مخفف:، طبقه (ی ساختمان)، مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: فلمیش (flemish)، مخفف: طبقه (ی ساختمان) مخفف: آبگونه مخفف: ایالت فلوریدا مخفف: فلمیش (flemish)

مخفف:، طبقه (ی ساختمان)، مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: فلمیش (flemish)، مخفف: طبقه (ی ساختمان) مخفف: آبگونه مخفف: ایالت فلوریدا مخفف: فلمیش (flemish)

fl dr

fl oz

<hr> مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: ایالت فلوریدا

مخفف: ایالت فلوریدا، مخفف: ایالت فلوریدا

<hr> (عامیانه - به ویژه در اشخاص چاق و پیر) گوشت شل و آویزان، گوشت اضافی (مثل غبغب)

(عامیانه - به ویژه در اشخاص چاق و پیر) گوشت شل و آویزان، گوشت اضافی (مثل غبغب)

flab

flabbella

<hr> معنی : گیج کردن، مبهوت کردن <hr> معانی دیگر : مات و مبهوت کردن، انگشت به دهان کردن، غرق در شگفتی کردن

معنی : گیج کردن، مبهوت کردن معانی دیگر : مات و مبهوت کردن، انگشت به دهان کردن، غرق در شگفتی کردن

flabbergast

flabbergastation

<hr> معنی : مبهوت، متحیر <hr> معانی دیگر : (verb transitive) مبهوت کردن، گیج کردن

معنی : مبهوت، متحیر معانی دیگر : (verb transitive) مبهوت کردن، گیج کردن

flabbergasted

flabbiest

<hr> معنی : بطور شل و ول، به سستی <hr> معانی دیگر : به سستی، بطور شل و ول

معنی : بطور شل و ول، به سستی معانی دیگر : به سستی، بطور شل و ول

flabbily

flabbiness

<hr> معنی : سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل <hr> معانی دیگر : (در مورد گوشت و عضله مثلا غبغب) نرم و شل، شل و آویخته

معنی : سست، نرم، شل و ول، دارای عضلات شل معانی دیگر : (در مورد گوشت و عضله مثلا غبغب) نرم و شل، شل و آویخته

flabby

flabel

flabella

flabellarium

<hr> به شکل بادبزن ژاپنی، باد بزنی، باد زن سان، flabelliform : گ، اندام بادبزنی

به شکل بادبزن ژاپنی، باد بزنی، باد زن سان، flabelliform : گ، اندام بادبزنی

flabellate

flabellation

flabellifoliate

<hr> flabellate : گ، - ج، بادبزنی، اندام بادبزنی

flabellate : گ، - ج، بادبزنی، اندام بادبزنی

flabelliform

flabellinerved

<hr> (در مراسم رسمی واتیکان) باد زن بزرگی که به دنبال پاپ اعظم حمل می شود، بادبزن، بادزن، عضو بادبزنی

(در مراسم رسمی واتیکان) باد زن بزرگی که به دنبال پاپ اعظم حمل می شود، بادبزن، بادزن، عضو بادبزنی

flabellum

flabile

flabra

flabrum

flabs

<hr> معنی : سست، اویخته، شل و ول، چروک شده <hr> معانی دیگر : (در مورد عضله و گوشت بدن) شل و چین خورده، شل و آویزان

معنی : سست، اویخته، شل و ول، چروک شده معانی دیگر : (در مورد عضله و گوشت بدن) شل و چین خورده، شل و آویزان

flaccid

flaccid paralysis

flaccidities

<hr> معنی : سستی، شلی، اویختگی <hr> معانی دیگر : سستی، شلی، اویختگی

معنی : سستی، شلی، اویختگی معانی دیگر : سستی، شلی، اویختگی

flaccidity

flaccidly

flaccidness

flachery

flacian

flacianism

flacianist

<hr> (خودمانی)، نماینده ی مطبوعات، رجوع شود به: flak

(خودمانی)، نماینده ی مطبوعات، رجوع شود به: flak

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی