انگلیسی به فارسی

flatted

<hr> معنی : پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن <hr> معانی دیگر : صاف کردن، پهنیدن، تخت کردن یا شدن (معمولا با: out)، هموار شدن یا کردن، برزمین افتادن، نقش برزمین شدن، دراز به دراز شدن یا کردن، زمین خوردن یا زدن، از پا انداختن یا افتادن، فروریز کردن یا شدن

معنی : پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن معانی دیگر : صاف کردن، پهنیدن، تخت کردن یا شدن (معمولا با: out)، هموار شدن یا کردن، برزمین افتادن، نقش برزمین شدن، دراز به دراز شدن یا کردن، زمین خوردن یا زدن، از پا انداختن یا افتا

flatten

<hr> 1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می گویند)

1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می گویند)

flatten out

flattener

flatteners

flattening

flattens

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، تملق گفتن از، خوشامد گویی کردن، خوشامد گفتن، تملق گفتن <hr> معانی دیگر : تعریف بی جا کردن، زیادی تعریف کردن، گریسیدن، لوسیدن، مداهنه کردن، موس موس کردن، پلواس کردن، چرب زبانی کردن، بهتر (از واقعیت) نشان دادن، خرسند کردن، نوازش کردن، نوازیدن، امید واهی دادن به، (شخص یا دستگاه) صاف کن، تخت گر، مسطح کننده، دستگاه تسمه سازی (تسمه فلزی)

معنی : چاپلوسی کردن، تملق گفتن از، خوشامد گویی کردن، خوشامد گفتن، تملق گفتن معانی دیگر : تعریف بی جا کردن، زیادی تعریف کردن، گریسیدن، لوسیدن، مداهنه کردن، موس موس کردن، پلواس کردن، چرب زبانی کردن، بهتر (از واقعیت) نشان دادن، خرسند کردن، نوازش کردن، نوازیدن، امید واهی دادن به، (شخص یا دستگاه) صاف کن،

flatter

flatterable

flattercap

flatterdock

<hr> معنی : خوشامد گو، متملق <hr> معانی دیگر : چاپلوس، تملق گو، مداهنه کننده، روباه باز، کاسه لیس

معنی : خوشامد گو، متملق معانی دیگر : چاپلوس، تملق گو، مداهنه کننده، روباه باز، کاسه لیس

flatterer

flatteries

<hr> معنی : چاپلوس <hr> معانی دیگر : تملق امیز، چاپلوسانه، متملق، چرب زبان، چرب ونرم

معنی : چاپلوس معانی دیگر : تملق امیز، چاپلوسانه، متملق، چرب زبان، چرب ونرم

flattering

<hr> چاپلوسانه، متملقانه، ازروی سبزی پاک کنی

چاپلوسانه، متملقانه، ازروی سبزی پاک کنی

flatteringly

flatteringness

flatterous

flatters

<hr> معنی : چاپلوسی، خوش ایند، خود ستایی، خوشامد، خوش آمد، تملق <hr> معانی دیگر : تعریف زیادی، مداهنه، لاوه، شفرا، آشمال، پلواس، موس موس

معنی : چاپلوسی، خوش ایند، خود ستایی، خوشامد، خوش آمد، تملق معانی دیگر : تعریف زیادی، مداهنه، لاوه، شفرا، آشمال، پلواس، موس موس

flattery

flattest

flatteur

<hr> معنی : مسطح <hr> معانی دیگر : نسبتا مسطح، صاف وار، هموارسان، تااندازه ای پهن، نسبتا خنک یابیمزه

معنی : مسطح معانی دیگر : نسبتا مسطح، صاف وار، هموارسان، تااندازه ای پهن، نسبتا خنک یابیمزه

flattish

<hr> (خودمانی) هرچیزی که بالای آن تخت یا مسطح باشد: کشتی هواپیمابر، (آرایش موی مردانه) سرپهن، تخت سر، چیز سر پهن، سرپ

(خودمانی) هرچیزی که بالای آن تخت یا مسطح باشد: کشتی هواپیمابر، (آرایش موی مردانه) سرپهن، تخت سر، چیز سر پهن، سرپ

flattop

flattops

<hr> معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق <hr> معانی دیگر : flatulency : بادشکم، نف&nbsp; شکم، مج

معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق معانی دیگر : flatulency : بادشکم، نف شکم، مج

flatulence

flatulences

flatulencies

<hr> معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق <hr> معانی دیگر : نف

معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق معانی دیگر : نف

flatulency

<hr> معنی : باد دار، نفاخ، نفخ دار، باطمطراق، پر اب و تاب <hr> معانی دیگر : بادآور، بادانگیز، (به ویژه در سخن) پرطمطراق، پرباد و ادعا، خودنمایانه، چاخان، متظاهرانه، وابسته به یا دارای باد شکم، نفخی، نف&nbsp; دار

معنی : باد دار، نفاخ، نفخ دار، باطمطراق، پر اب و تاب معانی دیگر : بادآور، بادانگیز، (به ویژه در سخن) پرطمطراق، پرباد و ادعا، خودنمایانه، چاخان، متظاهرانه، وابسته به یا دارای باد شکم، نفخی، نف دار

flatulent

<hr> باداشتن بادشکم، ازروی نف، ازروی لاف

باداشتن بادشکم، ازروی نف، ازروی لاف

flatulently

flatulentness

flatuous

<hr> معنی : وزش، نسیم، دم، نفخ، بادشکم، گاز شکم <hr> معانی دیگر : گوز

معنی : وزش، نسیم، دم، نفخ، بادشکم، گاز شکم معانی دیگر : گوز

flatus

flatus-relieving

flatuses

<hr> معنی : ظروف لب تخت، ظروف مسطح، ظروف نقرهای سر میز <hr> معانی دیگر : ظروف پهن (مانند بشقاب و سینی)، تخت افزار

معنی : ظروف لب تخت، ظروف مسطح، ظروف نقرهای سر میز معانی دیگر : ظروف پهن (مانند بشقاب و سینی)، تخت افزار

flatware

flatwashes

<hr> از پهنا، تخت خوابیده، دمر

از پهنا، تخت خوابیده، دمر

flatways

flatweed

<hr> از پهنا، از تختگاه، از طرف پهن چیزی، تخت خوابیده، دمر

از پهنا، از تختگاه، از طرف پهن چیزی، تخت خوابیده، دمر

flatwise

flatwoods

<hr> (خشک شویی و غیره) رومیزی و ملافه (و سایر شستنی های پهن) که می توان آنها را به آسانی در پرس اتو کرد

(خشک شویی و غیره) رومیزی و ملافه (و سایر شستنی های پهن) که می توان آنها را به آسانی در پرس اتو کرد

flatwork

flatworks

<hr> معنی : کرم پهن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: platyhelminth، platyhelminth : ج

معنی : کرم پهن معانی دیگر : رجوع شود به: platyhelminth، platyhelminth : ج

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی