انگلیسی به فارسی

<hr> باالتماس، به استغاثه

imploringly

<hr> معنی : انفجار از داخل <hr> معانی دیگر : (انفجار ازداخل) درترکیدن، درپکیدن، انفجار درونی

معنی : انفجار از داخل معانی دیگر : (انفجار ازداخل) درترکیدن، درپکیدن، انفجار درونی

implosion

implosion therapy

<hr> (آوا شناسی) بندشی، انسدادی - انفجاری، درون انسدادی، انسدادی انفجاری

(آوا شناسی) بندشی، انسدادی - انفجاری، درون انسدادی، انسدادی انفجاری

implosive

implosively

implumed

impluvia

impluvium

<hr> معنی : اشاره کردن، رساندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر <hr> معانی دیگر : (به طور ضمنی یا تلویحی) معنی دادن، چم دادن، دلالت داشتن بر، به طور سربسته گفتن، مستلزم چیزی بودن، متضمن چیزی بودن، پایندان بودن، مطلبی را رساندن، ضمنا فهماندن

معنی : اشاره کردن، رساندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر معانی دیگر : (به طور ضمنی یا تلویحی) معنی دادن، چم دادن، دلالت داشتن بر، به طور سربسته گفتن، مستلزم چیزی بودن، متضمن چیزی بودن، پایندان بودن، مطلبی را رساندن، ضمنا فهماندن

imply

implying

impocket

impoison

impoisoner

impolarily

impolarizable

impolicies

<hr> معنی : نا مناسبی <hr> معانی دیگر : بی تدبیری، سوسیاست، بی کیاستی، نسنجیدگی، رویه غلط، بی سیاستی، عدم اقتضا

معنی : نا مناسبی معانی دیگر : بی تدبیری، سوسیاست، بی کیاستی، نسنجیدگی، رویه غلط، بی سیاستی، عدم اقتضا

impolicy

impolished

<hr> معنی : بی ادب، بی تربیت، خشن، زمخت، غیر متمدن <hr> معانی دیگر : بی نزاکت، گستاخ، بی ادبانه، گستاخانه، خام

معنی : بی ادب، بی تربیت، خشن، زمخت، غیر متمدن معانی دیگر : بی نزاکت، گستاخ، بی ادبانه، گستاخانه، خام

impolite

impolitely

impoliteness

<hr> معنی : بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح <hr> معانی دیگر : بی تدبیرانه، نامعقول، غیرعاقلانه، نسنجیده، خلاف مصلحت

معنی : بی جا، مخالف مصلحت، مخالف رویهصحیح معانی دیگر : بی تدبیرانه، نامعقول، غیرعاقلانه، نسنجیده، خلاف مصلحت

impolitic

impolitical

impolitically

<hr> ازروی خلاف مصلحت، بدون رعایت رویه صحیح، بطور غیر مقتضی

ازروی خلاف مصلحت، بدون رعایت رویه صحیح، بطور غیر مقتضی

impoliticly

impoliticness

impollute

imponderabilia

<hr> عدم قابلیت سنجش، بی وزنی، غیر محسوسی

عدم قابلیت سنجش، بی وزنی، غیر محسوسی

imponderability

<hr> معنی : بی تعقل، نا اندیشیده <hr> معانی دیگر : نسنجیدنی، خارج از قوه ی تعقل، غیرقابل اندازه گیری، بی اندازه، شناخت ناپذیر، نامعلوم، معلوم نشدنی، هرچیز سنجه ناپذیر، نا اندیشیدنی

معنی : بی تعقل، نا اندیشیده معانی دیگر : نسنجیدنی، خارج از قوه ی تعقل، غیرقابل اندازه گیری، بی اندازه، شناخت ناپذیر، نامعلوم، معلوم نشدنی، هرچیز سنجه ناپذیر، نا اندیشیدنی

imponderable

imponderableness

imponderables

imponderably

imponderous

impone

imponed

imponent

imponing

impopular

impopularly

imporous

<hr> معنی : واردات، کالای رسیده، کالای وارده، گذاردن، به کشور اوردن، دخل داشتن به، تاثیر کردن در، با پیروزی بدست امدن، اظهار کردن، وارد کردن، اهمیت داشتن، تسخیر کردن <hr> معانی دیگر : وارد کردن (کالا و غیره)، معنی دادن، دلالت داشتن بر، چم دادن، مهم بودن، مهست بودن، کرامند بودن، مهند بودن، عمل وارد کردن (کالا و غیره) (بیشتر می گویند: importation)، کالای وارد شده، (جمع) واردات، رسیدگان، مفهوم، آرش، مهندی، کرامندی، مهستی، وارداتی، وابسته به واردات، درجمع واردات

معنی : واردات، کالای رسیده، کالای وارده، گذاردن، به کشور اوردن، دخل داشتن به، تاثیر کردن در، با پیروزی بدست امدن، اظهار کردن، وارد کردن، اهمیت داشتن، تسخیر کردن معانی دیگر : وارد کردن (کالا و غیره)، معنی دادن، دلالت داشتن بر، چم دادن، مهم بودن، مهست بودن، کرامند بودن، مهند بودن، عمل وارد کردن (کالا 

import

import barrier

import credit

import duty

<hr> وارد کردنی، کالای قابل وارد کردن

وارد کردنی، کالای قابل وارد کردن

importable

importably

<hr> معنی : اعتبار، نفوذ، اهمیت، قدر، خطر، تقاضا، شان <hr> معانی دیگر : مهم بودن، کرامندی، مهستی، (مهجور) معنی، فحوا، چم، مفهوم، ابرام

معنی : اعتبار، نفوذ، اهمیت، قدر، خطر، تقاضا، شان معانی دیگر : مهم بودن، کرامندی، مهستی، (مهجور) معنی، فحوا، چم، مفهوم، ابرام

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی