انگلیسی به فارسی

inlet manifold

inlets

inletting

<hr> (توده ای از صخره های چینه چینه یا طبقه طبقه که توسط رگه ها و چینه های سطحی از ته نشست های تازه تری احاطه شده باشد) زیرخواب، پنجره معمارى : درون هشته

(توده ای از صخره های چینه چینه یا طبقه طبقه که توسط رگه ها و چینه های سطحی از ته نشست های تازه تری احاطه شده باشد) زیرخواب، پنجره معمارى : درون هشته

inlier

inliers

inlighten

inlike

inline

inlook

inlooker

inlooking

<hr> معنی : از درون، قلبا، از دل <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، درونا، باطنا

معنی : از درون، قلبا، از دل معانی دیگر : (قدیمی)، درونا، باطنا

inly

inmarry

<hr> معنی : ساکن، اهل بیت، اهل، زندانی <hr> معانی دیگر : بیمار (در بیمارستان روانی)، مقیم

معنی : ساکن، اهل بیت، اهل، زندانی معانی دیگر : بیمار (در بیمارستان روانی)، مقیم

inmate

inmates

inmeat

inmeats

inmesh

inmeshed

inmeshes

inmeshing

inmew

inmigrant

inmixture

inmore

<hr> معنی : میانی، باطنی، صمیمانه، درونی <hr> معانی دیگر : درونی ترین، سری، مکتوم، نهفته، نهان (innermost هم می گویند)

معنی : میانی، باطنی، صمیمانه، درونی معانی دیگر : درونی ترین، سری، مکتوم، نهفته، نهان (innermost هم می گویند)

inmost

inmprovidence

<hr> معنی : منزل، کاروانسرا، خان، مسافرخانه، مهمانخانه <hr> معانی دیگر : (در اصل) مسکن، خانه، زیستگاه، هتل، متل، مهمانسرا (به ویژه اگر در کنار جاده باشد و خوراک و نوشابه هم داشته باشد)، رستوران، میخانه، (انگلیس) خانه ی دانشجویی (رجوع شود به: inns of court)، رودخانه ی این (که از سوئیس سرچشمه می گیرد و به دانوب می ریزد)، درمسافرخانه جادادن، مسکن دادن

معنی : منزل، کاروانسرا، خان، مسافرخانه، مهمانخانه معانی دیگر : (در اصل) مسکن، خانه، زیستگاه، هتل، متل، مهمانسرا (به ویژه اگر در کنار جاده باشد و خوراک و نوشابه هم داشته باشد)، رستوران، میخانه، (انگلیس) خانه ی دانشجویی (رجوع شود به: inns of court)، رودخانه ی این (که از سوئیس سرچشمه می گیرد و به دانوب

innage

<hr> (عامیانه)، (آنچه که در حفره ی سینه و شکم قرار دارد) امعا و احشا، اندرونه، درونه، رودگان، دل و روده، اعضای داخلی حیوان یا انسان، قسمتهای داخلی

(عامیانه)، (آنچه که در حفره ی سینه و شکم قرار دارد) امعا و احشا، اندرونه، درونه، رودگان، دل و روده، اعضای داخلی حیوان یا انسان، قسمتهای داخلی

innards

innascibility

innascible

<hr> معنی : اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد <hr> معانی دیگر : مادرزاد(ی)، غیر اکتسابی، سرشتی، اصلی و ریشه دار، نهادی

معنی : اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد معانی دیگر : مادرزاد(ی)، غیر اکتسابی، سرشتی، اصلی و ریشه دار، نهادی

innate

innate immunity

innate reflex

innately

innateness

innatism

innative

innatural

innaturality

innavigable

inned

inneity

<hr> معنی : داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی <hr> معانی دیگر : درونین، اندرونین، معنوی، نهان، نهفته

معنی : داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی معانی دیگر : درونین، اندرونین، معنوی، نهان، نهفته

inner

<hr> (هر گروه کوچک و اختصاصی که دارای قدرت یا نفوذ زیاد باشد) باند، جرگه، دار و دسته، درون گروه

(هر گروه کوچک و اختصاصی که دارای قدرت یا نفوذ زیاد باشد) باند، جرگه، دار و دسته، درون گروه

inner circle

<hr> بخش مرکزی شهر (به ویژه در مورد بخش های گدا نشین مرکزی به کار می رود)

بخش مرکزی شهر (به ویژه در مورد بخش های گدا نشین مرکزی به کار می رود)

inner city

<hr> (کالبدشناسی) گوش درونی، گوش داخلی

(کالبدشناسی) گوش درونی، گوش داخلی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی