انگلیسی به فارسی

recrystallized

recrystallizing

recs

<hr> مخفف: رسید، برگ رسید، مخفف: رسید، برگ رسید

مخفف: رسید، برگ رسید، مخفف: رسید، برگ رسید

rect

recta

<hr> معنی : مقعدی، وابسته براست روده، وابسته به معاء غلاظ، وابسته به مقعد <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به راست روده، راست روده ای، راستکی

معنی : مقعدی، وابسته براست روده، وابسته به معاء غلاظ، وابسته به مقعد معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به راست روده، راست روده ای، راستکی

rectal

rectal reflex

rectal vein

rectally

<hr> معنی : راست گوشه، مربع مستطیل، مستطیل راست گوش، چهار گوش دراز <hr> معانی دیگر : مستطیل، راست بر

معنی : راست گوشه، مربع مستطیل، مستطیل راست گوش، چهار گوش دراز معانی دیگر : مستطیل، راست بر

rectangle

rectangled

<hr> معنی : مستطیل، راست گوشه، مستطیلی، قائم الزاویه، بشکل راست گوشه <hr> معانی دیگر : راست گوشه ای

معنی : مستطیل، راست گوشه، مستطیلی، قائم الزاویه، بشکل راست گوشه معانی دیگر : راست گوشه ای

rectangular

<hr> رجوع شود به: cartesian coordinates

رجوع شود به: cartesian coordinates

rectangular coordinates

<hr> معنی : مستطیلی <hr> معانی دیگر : مستطیلی

معنی : مستطیلی معانی دیگر : مستطیلی

rectangularity

rectangularly

rectangularness

rectangulate

recti

recti-

rectifiability

rectifiable

<hr> معنی : اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری <hr> معانی دیگر : راستگری، تصحیح، جبران

معنی : اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری معانی دیگر : راستگری، تصحیح، جبران

rectification

rectifications

rectificative

rectificator

rectificatory

rectified

<hr> معنی : اصلاح کننده، یکسو کننده، یکسوساز، راستگر، وسیله اصلاح، اسباب تقطیر <hr> معانی دیگر : راست ساز، (شخص یا اسباب) تنظیم کننده

معنی : اصلاح کننده، یکسو کننده، یکسوساز، راستگر، وسیله اصلاح، اسباب تقطیر معانی دیگر : راست ساز، (شخص یا اسباب) تنظیم کننده

rectifier

rectifiers

rectifies

<hr> معنی : اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن <hr> معانی دیگر : درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

معنی : اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن معانی دیگر : درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

rectify

<hr> علوم هوایى : راستگردى

rectifying

rectifying tube

rectifying valve

rectigrade

rectilineally

<hr> معنی : سیر کننده درخط مستقیم، دارای مسیر مستقیم، راست خطی <hr> معانی دیگر : راست رو، مستقیم الخط، دارای مسیر راست، تشکیل دهنده ی یک خط مستقیم، راست خط ساز، دارای خطوط مستقیم، راست خط دار

معنی : سیر کننده درخط مستقیم، دارای مسیر مستقیم، راست خطی معانی دیگر : راست رو، مستقیم الخط، دارای مسیر راست، تشکیل دهنده ی یک خط مستقیم، راست خط ساز، دارای خطوط مستقیم، راست خط دار

rectilinear

rectilinear regression

rectilinearity

rectilinearly

rectilinearness

rectipetality

rectirostral

rectischiac

rectiserial

rectitis

<hr> معنی : صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل <hr> معانی دیگر : نیک داوری، راست اندیشی

معنی : صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل معانی دیگر : نیک داوری، راست اندیشی

واژه های حرف "r" - انگلیسی به فارسی