عربی به فارسی

معدل الحموضه

معدل الولادات

معدم

<hr> مترادف معدن : کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا <hr> برابر پارسی : کان

مترادف معدن : کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا برابر پارسی : کان

معدن

معدن الکروم

<hr> برابر پارسی : کانی

معدنی

<hr> مترادف معده : شکنبه، شکمبه، دستگاه گوارش <hr> برابر پارسی : شکم

مترادف معده : شکنبه، شکمبه، دستگاه گوارش برابر پارسی : شکم

معده

<hr> مترادف معدی : مربوط به معده، گوارشی

مترادف معدی : مربوط به معده، گوارشی

معدی

<hr> مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده <hr> برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

معذب

<hr> مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه <hr> برابر پارسی : پوزش خواه

مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه برابر پارسی : پوزش خواه

معذور

<hr> مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس <hr> برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

معرض

<hr> برابر پارسی : آشنا، شناسا

برابر پارسی : آشنا، شناسا

معرفه

معرفه القراءه والکتابه

معرقل

<hr> مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده <hr> برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

معروض

<hr> مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق <hr> برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

معرکه

معزقه

<hr> مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع <hr> متضاد معزول : منصوب، شاغل <hr> برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع متضاد معزول : منصوب، شاغل برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

معزول

معزی

معسکر

معسکر موقه

معشب

معشوشب

<hr> مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر <hr> متضاد معصوم : اثیم، گناهکار <hr> برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر متضاد معصوم : اثیم، گناهکار برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

معصوم

معضله

معطاء

<hr> مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو <hr> متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن <hr> برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

معطر

معطف

معطف خفیف

معطوب

<hr> مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار <hr> برابر پارسی : بزرگ، ارجمند

مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار برابر پارسی : بزرگ، ارجمند

معظم

معفی

<hr> مترادف معقد : بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق <hr> متضاد معقد : ساده

مترادف معقد : بغرنج، پیچیده، سخت، صعب، دشوار، غامض، گره دار، مبهم، مشکل، معضل، مغلق متضاد معقد : ساده

معقد

معقل

معقم

معقوف

<hr> مترادف معقول : پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه، عقلایی، منطقی، دانسته، دریافته، سربه زیر، فرهیخته، مودب <hr> متضاد معقول : نامعقول <hr> برابر پارسی : بخردانه، باادب، خردمند

مترادف معقول : پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه، عقلایی، منطقی، دانسته، دریافته، سربه زیر، فرهیخته، مودب متضاد معقول : نامعقول برابر پارسی : بخردانه، باادب، خردمند

معقول

معلب

معلف

<hr> مترادف معلق : آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق <hr> برابر پارسی : آویخته، آویزان، آونگ، آونگان

مترادف معلق : آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق برابر پارسی : آویخته، آویزان، آونگ، آونگان

معلق

معلق صحفی

<hr> مترادف معلم : آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی <hr> متضاد معلم : دانش آموز، شاگرد <hr> برابر پارسی : آموزگار، آموزنده

مترادف معلم : آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی متضاد معلم : دانش آموز، شاگرد برابر پارسی : آموزگار، آموزنده

معلم

معلمه

<hr> مترادف معلومات : آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه <hr> برابر پارسی : دانسته ها

مترادف معلومات : آگاهی، اطلاعات، بینش، سواد، مایه برابر پارسی : دانسته ها

معلومات

<hr> برابر پارسی : ساختمان، آبادگری، رازی گری، مهرازی

برابر پارسی : ساختمان، آبادگری، رازی گری، مهرازی

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی