عربی به فارسی

متفرج

متفکک

<hr> مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب <hr> متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی <hr> برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

مترادف متقاعد : بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور ، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب متضاد متقاعد : شاغل، ناراضی برابر پارسی : باز نشسته، کناره گیرنده، پاسخ یافته

متقاعد

<hr> مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام <hr> متضاد متقدم : متاخر <hr> برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام متضاد متقدم : متاخر برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

متقدم

متقشر

متقطع

متقفز

<hr> مترادف متقلب : بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست <hr> متضاد متقلب : درستکار <hr> برابر پارسی : دروغگو، دغلباز، فریبکار

مترادف متقلب : بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست متضاد متقلب : درستکار برابر پارسی : دروغگو، دغلباز، فریبکار

متقلب

<hr> مترادف متقن : استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند <hr> متضاد متقن : غیرمتقن

مترادف متقن : استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند متضاد متقن : غیرمتقن

متقن

<hr> مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم

مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم

متلازم

<hr> مترادف متلهف : اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون

مترادف متلهف : اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون

متلهف

متماسک

<hr> مترادف متمرد : سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی <hr> متضاد متمرد : رام، مطیع <hr> برابر پارسی : سرکش، گردنکش، نافرمان

مترادف متمرد : سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی متضاد متمرد : رام، مطیع برابر پارسی : سرکش، گردنکش، نافرمان

متمرد

متململ

<hr> مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار <hr> متضاد متموج : آرام

مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار متضاد متموج : آرام

متموج

متمیز

متناسق

<hr> مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

متنافر

<hr> مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض <hr> متضاد متناقض : همگون <hr> برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض متضاد متناقض : همگون برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

متناقض

متنبی

متنزه

متنفس

متنقل

<hr> مترادف متنوع : جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف <hr> برابر پارسی : گوناگون، جوراجور، رنگارنگ

مترادف متنوع : جوراجور، گوناگون، متعدد، متفرق، مختلف برابر پارسی : گوناگون، جوراجور، رنگارنگ

متنوع

متهدل

<hr> مترادف متهم : در مظان اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام <hr> برابر پارسی : بزه ور

مترادف متهم : در مظان اتهام، در معرض اتهام، دارای اتهام برابر پارسی : بزه ور

متهم

<hr> مترادف متهور : بی باک، بی پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس <hr> متضاد متهور : ترسو، جبون <hr> برابر پارسی : بیباک، گستاخ، بی پروا

مترادف متهور : بی باک، بی پروا، پردل، جسور، دلیر، شجاع، گستاخ، نترس متضاد متهور : ترسو، جبون برابر پارسی : بیباک، گستاخ، بی پروا

متهور

متهوی

متهکم

<hr> مترادف متوازی : موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی <hr> برابر پارسی : همسویه، رو به رو، همرو

مترادف متوازی : موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی برابر پارسی : همسویه، رو به رو، همرو

متوازی

متواصل

<hr> مترادف متواضع : افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن <hr> متضاد متواضع : متکبر <hr> برابر پارسی : فروتن، خاکسار، سر به زیر

مترادف متواضع : افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن متضاد متواضع : متکبر برابر پارسی : فروتن، خاکسار، سر به زیر

متواضع

متواطی

<hr> مترادف متوافق : موافق، سازوار

مترادف متوافق : موافق، سازوار

متوافق

متوانی

<hr> مترادف متورم : بادکرده، پف کرده، دمیده، ورم دار <hr> برابر پارسی : ( متورّم ) باد دار | آماس کرده، آماسیده، باد کرده، برآمده

مترادف متورم : بادکرده، پف کرده، دمیده، ورم دار برابر پارسی : ( متورّم ) باد دار | آماس کرده، آماسیده، باد کرده، برآمده

متورم

<hr> مترادف متوسط : میانگین، میانه، معتدل، میانه رو، میانجی، میانگیر <hr> برابر پارسی : میانه، میانگین

مترادف متوسط : میانگین، میانه، معتدل، میانه رو، میانجی، میانگیر برابر پارسی : میانه، میانگین

متوسط

متوفر

متوقع للانخفاض

<hr> مترادف متکبر : ازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گران سر، گنده دماغ، لاف زن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگ بین، مغرور، نامتواضع <hr> متضاد متکبر : افتاده، فروتن، متواضع <hr> برابر پارسی : ( متکبّر ) خودنما، خودپرست | خود خواه، خودبین، خود پسند، خودپسند

مترادف متکبر : ازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گران سر، گنده دماغ، لاف زن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگ بین، مغرور، نامتواضع متضاد متکبر : افتاده، فروتن، متواضع برابر پارسی : ( متکبّر ) خودنما، خودپرست | خود خواه، خودبین، خود پ

متکبر

متکتل

متکرر

<hr> مترادف متکلف : پرتکلف، تکلف آمیز، نامطبوع، ثقیل، سخت، شاق، متظاهر <hr> متضاد متکلف : مطبوع، بی تکلف

مترادف متکلف : پرتکلف، تکلف آمیز، نامطبوع، ثقیل، سخت، شاق، متظاهر متضاد متکلف : مطبوع، بی تکلف

متکلف

متکلف جدا

<hr> مترادف متکلم : خطیب، سخن گو، گوینده، ناطق، عالم کلام، کلامی ، فیلسوف، فسلفه دان <hr> متضاد متکلم : مستمع، شنونده <hr> برابر پارسی : سخنگوی، سخن گوی، سخنگو

مترادف متکلم : خطیب، سخن گو، گوینده، ناطق، عالم کلام، کلامی ، فیلسوف، فسلفه دان متضاد متکلم : مستمع، شنونده برابر پارسی : سخنگوی، سخن گوی، سخنگو

متکلم

متکیف

متی

<hr> مترادف متیقظ : آگاه، بیدار، تیزهوش، خردمند

مترادف متیقظ : آگاه، بیدار، تیزهوش، خردمند

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی