عربی به فارسی

مدیر المسرح

مدیر تنفیذی

مدیریه

مدین

<hr> مترادف مذاق : چشش، کام، دهان، چشیدن، ذایقه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه

مترادف مذاق : چشش، کام، دهان، چشیدن، ذایقه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه

مذاق

مذبح

مذبحه

مذره

مذعور

مذله

<hr> مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار <hr> متضاد مذنب : معصوم

مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار متضاد مذنب : معصوم

مذنب

<hr> مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا <hr> متضاد مذهب : مفضض <hr> برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا متضاد مذهب : مفضض برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مذهب

<hr> مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی <hr> متضاد مذهبی : غیرمذهبی <hr> برابر پارسی : دینی

مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی متضاد مذهبی : غیرمذهبی برابر پارسی : دینی

مذهبی

<hr> مترادف مذکر : مرد، نرینه <hr> متضاد مذکر : مونث <hr> برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مترادف مذکر : مرد، نرینه متضاد مذکر : مونث برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مذکر

مذکرات

مذیع

<hr> مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید <hr> متضاد مر : شیرین، حلو

مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید متضاد مر : شیرین، حلو

مر

مرآب

مرآه

<hr> مترادف مرئی : قابل مشاهده، قابل رویت، رویت پذیر، دیدنی، پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا <hr> متضاد مرئی : مخفی، غیرمرئی، نامرئی <hr> برابر پارسی : آشکار، پیدا، دیدنی، نمایان

مترادف مرئی : قابل مشاهده، قابل رویت، رویت پذیر، دیدنی، پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا متضاد مرئی : مخفی، غیرمرئی، نامرئی برابر پارسی : آشکار، پیدا، دیدنی، نمایان

مرئی

<hr> مترادف مراجعه : احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن <hr> برابر پارسی : بازگشت، آمده، رفته

مترادف مراجعه : احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن برابر پارسی : بازگشت، آمده، رفته

مراجعه

<hr> برابر پارسی : همردگی، همرسته، درپی

برابر پارسی : همردگی، همرسته، درپی

مرادف

مراسل

<hr> مترادف مراسله : خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته <hr> متضاد مراسله : مکالمه

مترادف مراسله : خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته متضاد مراسله : مکالمه

مراسله

<hr> مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک <hr> برابر پارسی : آیین ها

مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک برابر پارسی : آیین ها

مراسم

مراعاه

مراعی لشعور الآخرین

<hr> مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها

مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها

مرافق

<hr> مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب <hr> برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مراقب

مراقبه

<hr> مترادف مراهق : نوبالغ، نوجوان <hr> متضاد مراهق : پیر

مترادف مراهق : نوبالغ، نوجوان متضاد مراهق : پیر

مراهق

مراهقه

مراهقون

مراهن

مراوغ

مراوغه

مراکم

مربح

مربط

<hr> مترادف مربع : چهارگوش، چهارگوشه ، مجذور <hr> متضاد مربع : سه گوش، مثلث <hr> برابر پارسی : چهارگوش

مترادف مربع : چهارگوش، چهارگوشه ، مجذور متضاد مربع : سه گوش، مثلث برابر پارسی : چهارگوش

مربع

<hr> مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم <hr> متضاد مربی : متعلم <hr> برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم متضاد مربی : متعلم برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مربی

مربی البرتقال

مربی الحیوانات

مربی الطیور

مرتاب

<hr> مترادف مرتب : آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، منتظم، منضبط، منظم، مدون <hr> متضاد مرتب : بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب <hr> برابر پارسی : پیاپی، پی درپی، پشت سر هم، بسامان، سازمند

مترادف مرتب : آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، منتظم، منضبط، منظم، مدون متضاد مرتب : بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب برابر پارسی : پیاپی، پی درپی، پشت سر هم، بسامان، سازمند

مرتب

مرتجف

<hr> مترادف مرتد : ازدین برگشته، بی دین، رافض، ترک مسلمانی کرده، زندیق، کافر، مشرک، ملحد <hr> متضاد مرتد : مؤمن <hr> برابر پارسی : رانده شده

مترادف مرتد : ازدین برگشته، بی دین، رافض، ترک مسلمانی کرده، زندیق، کافر، مشرک، ملحد متضاد مرتد : مؤمن برابر پارسی : رانده شده

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی