عربی به فارسی

<hr> مترادف منطقی : عقلایی، عقلانی، مدلل، درست، سنجیده، معقول، روش شناس، منطق دان، جدلی <hr> متضاد منطقی : غیرمنطقی، نامعقول <hr> برابر پارسی : بخردانه، خردمندانه، خردورز، دانشورانه، فرزانه، فرنودی

مترادف منطقی : عقلایی، عقلانی، مدلل، درست، سنجیده، معقول، روش شناس، منطق دان، جدلی متضاد منطقی : غیرمنطقی، نامعقول برابر پارسی : بخردانه، خردمندانه، خردورز، دانشورانه، فرزانه، فرنودی

منطقی

<hr> مترادف منطوق : ظاهر کلام، صورت سخن <hr> متضاد منطوق : مفهوم

مترادف منطوق : ظاهر کلام، صورت سخن متضاد منطوق : مفهوم

منطوق

منظار

<hr> مترادف منظر : تماشاگاه، منظره، چشم انداز، دورنما، دید، دیدگاه، نظرگاه، لقا، مقبول، موردپسند <hr> برابر پارسی : دیدگاه، نگرگاه

مترادف منظر : تماشاگاه، منظره، چشم انداز، دورنما، دید، دیدگاه، نظرگاه، لقا، مقبول، موردپسند برابر پارسی : دیدگاه، نگرگاه

منظر

منظر بحری

منظر طبیعی

منظف

<hr> مترادف منظم : آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم <hr> متضاد منظم : پراکنده، نابسامان، نامنظم <hr> برابر پارسی : پشت سرهم، پیاپی، آراسته، پیراسته، پرداخته، بسامان، سازمند، سامانمند

مترادف منظم : آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم متضاد منظم : پراکنده، نابسامان، نامنظم برابر پارسی : پشت سرهم، پیاپی، آراسته، پیراسته، پرداخته، بسامان، سازمند، سامانمند

منظم

منظم الجداول

منظم الحراره

منظم القلب

منظمه

<hr> مترادف منظور : غرض، قصد، مراد، مقصود، غایت، هدف، قلمداد، ملحوظ، مقبول، مورد پسند <hr> برابر پارسی : خواسته، آرمان، آرزو، فردید، نِگرش

مترادف منظور : غرض، قصد، مراد، مقصود، غایت، هدف، قلمداد، ملحوظ، مقبول، مورد پسند برابر پارسی : خواسته، آرمان، آرزو، فردید، نِگرش

منظور

<hr> مترادف منع : بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن <hr> برابر پارسی : باز داشتن، بازداری، پیشگیری، دورکردن

مترادف منع : بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن برابر پارسی : باز داشتن، بازداری، پیشگیری، دورکردن

منع

منغولیا

منفتح

<hr> مترادف منفذ : ترک، ثقبه، خلل وفرج، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شکاف، مجرا، پنجره <hr> برابر پارسی : روزن، روزنه، راه، سوراخ، گذرگاه، پنجره

مترادف منفذ : ترک، ثقبه، خلل وفرج، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شکاف، مجرا، پنجره برابر پارسی : روزن، روزنه، راه، سوراخ، گذرگاه، پنجره

منفذ

منفرج

<hr> مترادف منفصل : جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع ، اخراج، برکنار، عزل <hr> متضاد منفصل : متصل، پیوسته <hr> برابر پارسی : جداشده، جداگشته، گسیخته، ناپیوسته

مترادف منفصل : جدا، دور، سوا، گسسته، گسیخته، منفک، منقطع ، اخراج، برکنار، عزل متضاد منفصل : متصل، پیوسته برابر پارسی : جداشده، جداگشته، گسیخته، ناپیوسته

منفصل

منفصلا

<hr> مترادف منفعل : پشیمان، تائب، بی اراده، اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا، خجل، شرمسار، شرمنده <hr> برابر پارسی : کنش پذیر

مترادف منفعل : پشیمان، تائب، بی اراده، اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا، خجل، شرمسار، شرمنده برابر پارسی : کنش پذیر

منفعل

منفعه

منفله

منفوش

<hr> برابر پارسی : ناسازگار، ناهماهنگ، نیست شده، پوچ، بی ارزش، پاد ارزش

برابر پارسی : ناسازگار، ناهماهنگ، نیست شده، پوچ، بی ارزش، پاد ارزش

منفی

<hr> مترادف منقار : چنگ، تک، نول، نوک <hr> برابر پارسی : نوک

مترادف منقار : چنگ، تک، نول، نوک برابر پارسی : نوک

منقار

منقذ

<hr> مترادف منقرض : برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیان رفته <hr> برابر پارسی : ازهم پاشیده، نابود، برکنار، سرنگون

مترادف منقرض : برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیان رفته برابر پارسی : ازهم پاشیده، نابود، برکنار، سرنگون

منقرض

منقط

منقطع التنفس

منقطع النظیر

منلیثی

منهجی

منهک

<hr> مترادف منوال : آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه <hr> برابر پارسی : روش، شیوه، روند، بربست، گونه، روال

مترادف منوال : آیین، راه، روال، روش، روند، سیاق، شیوه، طرز، طریق، نهج، وجه، نورد، دستگاه بافندگی، جولاهه برابر پارسی : روش، شیوه، روند، بربست، گونه، روال

منوال

<hr> مترادف منور : درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر <hr> متضاد منور : مکدر، بی نور <hr> برابر پارسی : پرفروغ، پردرخشش | ( منوّر ) شید

مترادف منور : درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر متضاد منور : مکدر، بی نور برابر پارسی : پرفروغ، پردرخشش | ( منوّر ) شید

منور

منوعات مسرحیه

منوم

<hr> مترادف منکر : اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی | انکارکننده، تکذیب کننده، جاحد، ردکننده <hr> متضاد منکر : معروف، زشت، ناپسند | معتقد، مؤمن <hr> برابر پارسی : ناپذیرا، ناباور، نپذیرفت، نپذیرفتن

مترادف منکر : اثم، خطا، سیئه، گناه، معصیت، منهی | انکارکننده، تکذیب کننده، جاحد، ردکننده متضاد منکر : معروف، زشت، ناپسند | معتقد، مؤمن برابر پارسی : ناپذیرا، ناباور، نپذیرفت، نپذیرفتن

منکر

<hr> مترادف منی : اسپرم، نطفه، آب نشاط، تکبر، خودبینی، غرور، انانیت، خودستایی، لاف، منیت، منم منم زدن

مترادف منی : اسپرم، نطفه، آب نشاط، تکبر، خودبینی، غرور، انانیت، خودستایی، لاف، منیت، منم منم زدن

منی

<hr> مترادف منیر : تابناک، درخشان، منور، نورور، نیر ، کدر <hr> متضاد منیر : مستنیر

مترادف منیر : تابناک، درخشان، منور، نورور، نیر ، کدر متضاد منیر : مستنیر

منیر

<hr> مترادف منیع : استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا

مترادف منیع : استوار، بلند، رفیع، شامخ، والا

منیع

<hr> مترادف مهاجر : رحیل، کوچنده، کوچ کننده، کوچ گر، هجرت کننده، مسافر ، خشونت طلب <hr> متضاد مهاجر : مقیمصفت اشغالگر، حمله ور، متهاجم، یورشگر، مدافع <hr> برابر پارسی : دور از میهن، خانه رها، بوم رها

مترادف مهاجر : رحیل، کوچنده، کوچ کننده، کوچ گر، هجرت کننده، مسافر ، خشونت طلب متضاد مهاجر : مقیمصفت اشغالگر، حمله ور، متهاجم، یورشگر، مدافع برابر پارسی : دور از میهن، خانه رها، بوم رها

مهاجر

<hr> برابر پارسی : تازنده، تاخت، تکنده

برابر پارسی : تازنده، تاخت، تکنده

مهاجم

مهادنه

مهاره

مهبط

<hr> مترادف مهبل : زهدان، بچه دان، دهانه زهدان، رحم

مترادف مهبل : زهدان، بچه دان، دهانه زهدان، رحم

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی