alabaster brow

alabaster gypsum

alacaty

<hr> معنی : حیف <hr> معانی دیگر : (قدیمی ـ برای بیان تاسف یا تعجب) افسوس، حیف، زنهار، افسوس

معنی : حیف معانی دیگر : (قدیمی ـ برای بیان تاسف یا تعجب) افسوس، حیف، زنهار، افسوس

alack

<hr> معنی : چابکی، نشاط <hr> معانی دیگر : اشتیاق، انبساط خاطر، میل و رغبت، چالاکی، تندی، طرب

معنی : چابکی، نشاط معانی دیگر : اشتیاق، انبساط خاطر، میل و رغبت، چالاکی، تندی، طرب

alacrity

aladag massifs

<hr> معنی : علاءالدین <hr> معانی دیگر : علاالدین (قهرمان افسانه ای هزار و یک شب که چراغ جادو را به دست آورد)

معنی : علاءالدین معانی دیگر : علاالدین (قهرمان افسانه ای هزار و یک شب که چراغ جادو را به دست آورد)

aladdin

aladdin's lamp

alah alah

alamort

alan ham mikahmet

alan singer

alang

<hr> معنی : هشدار، اخطار، آژیر، اعلام خطر، هراس، اعلان خطر، اگاهی از خطر، شیپور حاضرباش، اشوب، بیم و وحشت، ساعت زنگی، از خطر اگاهانیدن، هراسان کردن، اشوبناک کردن، مضطرب کردن <hr> معانی دیگر : زنگ خطر، علامت خطر، آگاه سازی از خطر، زنهار، ترس، هول، آگاهی (از خطر)، دلواپسی، دلهره، آشوب، بیم، وحشت، هراساندن، متوحش ساختن، مضطرب کردن (از خطر)، آگاهانیدن، دلواپس کردن، ترساندن، آژیردن، ساعت شماطه دار، ساعت زنگدار، vt : از خطر اگاهانیدن

معنی : هشدار، اخطار، آژیر، اعلام خطر، هراس، اعلان خطر، اگاهی از خطر، شیپور حاضرباش، اشوب، بیم و وحشت، ساعت زنگی، از خطر اگاهانیدن، هراسان کردن، اشوبناک کردن، مضطرب کردن معانی دیگر : زنگ خطر، علامت خطر، آگاه سازی از خطر، زنهار، ترس، هول، آگاهی (از خطر)، دلواپسی، دلهره، آشوب، بیم، وحشت، هراساندن، متوح

alarm

<hr> معنی : ساعت زنگی، ساعت شماطهای <hr> معانی دیگر : ساعت شماطه دار، ساعت زنگدار، ساعت شماطه ای ساعت شماطه ای، بیدارکن، خیزانک

معنی : ساعت زنگی، ساعت شماطهای معانی دیگر : ساعت شماطه دار، ساعت زنگدار، ساعت شماطه ای ساعت شماطه ای، بیدارکن، خیزانک

alarm clock

alarm for quota restriction

alarm system

<hr> معنی : مضطرب، پرالتهاب

alarmed

<hr> نگران کننده، هراس انگیز، مایه ی هراس، اضطراب آور، وحشتناک، دلواپس کننده، مایه هراس، ترساننده

نگران کننده، هراس انگیز، مایه ی هراس، اضطراب آور، وحشتناک، دلواپس کننده، مایه هراس، ترساننده

alarming

alarming comparison

alarming rate

alarmingly

<hr> معنی : ترساننده، ادمی که ایجاد وحشت بیمورد کند <hr> معانی دیگر : (کسی که خطر را از آنچه هست بزرگتر جلوه می دهد) جنجالی، جنجال برانگیز، اهل غصه خوری و دلواپسی، آشوب طلب، هراس آفرین، هوچی، شخصاشوب طلب

معنی : ترساننده، ادمی که ایجاد وحشت بیمورد کند معانی دیگر : (کسی که خطر را از آنچه هست بزرگتر جلوه می دهد) جنجالی، جنجال برانگیز، اهل غصه خوری و دلواپسی، آشوب طلب، هراس آفرین، هوچی، شخصاشوب طلب

alarmist

alarp

<hr> معنی : اه، افسوس، دریغا <hr> معانی دیگر : (حرف ندا حاکی از غم و تاسف و دلسوزی و نگرانی) آه، افسوس، هیهات، دریغ، آوخ، حیف، دریغا، مخفف: آلاسکا، افسوس، اه، دریغا

معنی : اه، افسوس، دریغا معانی دیگر : (حرف ندا حاکی از غم و تاسف و دلسوزی و نگرانی) آه، افسوس، هیهات، دریغ، آوخ، حیف، دریغا، مخفف: آلاسکا، افسوس، اه، دریغا

alas

alaskan

alastair

alastor

alateen

alaye

alaykum

alba

alback

albatraoz

<hr> آلباتروس (مرغ دریایی از تیره ی dioedeidae با پنجه ی چتری و بال های بلند و باریک - بومی دریاهای جنوبی)، مزاحم، سربار، مایه ی دردسر و گرفتاری، طوق لعنت، pl ج، یکجور مرغابی بزرگ دریایی از خانواده diomedeidae

آلباتروس (مرغ دریایی از تیره ی dioedeidae با پنجه ی چتری و بال های بلند و باریک - بومی دریاهای جنوبی)، مزاحم، سربار، مایه ی دردسر و گرفتاری، طوق لعنت، pl ج، یکجور مرغابی بزرگ دریایی از خانواده diomedeidae

albatross

albatross around neck

<hr> (نجوم) ضریب انعکاس نور سیارات (میزان نور بازتاب شده نسبت به میزان کل نوری که به سطح سیاره و غیره می رسد)، ضریب بازگشت

(نجوم) ضریب انعکاس نور سیارات (میزان نور بازتاب شده نسبت به میزان کل نوری که به سطح سیاره و غیره می رسد)، ضریب بازگشت

albedo

albedo neutrons

<hr> روانشناسى : بازتابش سنج

روانشناسى : بازتابش سنج

albedometer

albedos

<hr> معنی : اگر چه، ولواینکه <hr> معانی دیگر : با این همه، با آنکه، به رغم، گرچه، هرچند که، گو اینکه، معهذا

معنی : اگر چه، ولواینکه معانی دیگر : با این همه، با آنکه، به رغم، گرچه، هرچند که، گو اینکه، معهذا

albeit

albert einstein

<hr> البرتیت (ماده ی معدنی قیردار و براق)، اسم خاص مونث

البرتیت (ماده ی معدنی قیردار و براق)، اسم خاص مونث

alberta

albest

albicans

albincia

<hr> معنی : زالی، سفیدی پوست، عدم وجود رنگ دانه در بدن <hr> معانی دیگر : زال، زال تن، (پزشکی) فقدان مادرزادی رنگدانه ها در پوست و مو و چشم، زال تنی، آلبینیسم، طب سفیدی پوست

معنی : زالی، سفیدی پوست، عدم وجود رنگ دانه در بدن معانی دیگر : زال، زال تن، (پزشکی) فقدان مادرزادی رنگدانه ها در پوست و مو و چشم، زال تنی، آلبینیسم، طب سفیدی پوست

albinism

<hr> معنی : زال، ادم سفید مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگ دانه <hr> معانی دیگر : (اشعار قدیم) انگلیس، زال تن، ادم سفید مو و چشم سر

معنی : زال، ادم سفید مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگ دانه معانی دیگر : (اشعار قدیم) انگلیس، زال تن، ادم سفید مو و چشم سر

واژه های حرف "a" - پیشنهاد کاربران