<hr> اثرات بصرى نامطلوب تصاویر تولید شده کامپیوترى در نتیجه استفاده از روش هاى نادرست نمونه بردارى، staircasing، شکستگى کامپیوتر : بدنمایى

اثرات بصرى نامطلوب تصاویر تولید شده کامپیوترى در نتیجه استفاده از روش هاى نادرست نمونه بردارى، staircasing، شکستگى کامپیوتر : بدنمایى

aliasing

<hr> معنی : بهانه، غیبت هنگام وقوع جرم، جای دیگر، بهانه اوردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بهانه، عذر، بهانه آوردن، (حقوق) ارائه ی گواهان و اسناد توسط متهم برای اثبات عدم حضور در محل جرم، اثبات غیبت هنگام وقوع جرم، عذر خواستن

معنی : بهانه، غیبت هنگام وقوع جرم، جای دیگر، بهانه اوردن معانی دیگر : (عامیانه) بهانه، عذر، بهانه آوردن، (حقوق) ارائه ی گواهان و اسناد توسط متهم برای اثبات عدم حضور در محل جرم، اثبات غیبت هنگام وقوع جرم، عذر خواستن

alibi

alibis

alice syndrome

<hr> (از عربی) عضاده، آلیداد، شناساگر، زاویه سنج (alidad هم می نویسند)، عضاده

(از عربی) عضاده، آلیداد، شناساگر، زاویه سنج (alidad هم می نویسند)، عضاده

alidade

alids

<hr> معنی : مخالف، خارجی، خارجی، غریب، غیره، بیگانه، غیر، مغایر، نا سازگار، ناسازگار بودن <hr> معانی دیگر : تبعه ی خارجی، اجنبی، نامحرم، غیرخودی، غریبه، متفاوت، (در رمان های علمی ـ تخیلی) موجود فضایی، وابسته به بیگانگان، ناآشنا، غریبه بودن

معنی : مخالف، خارجی، خارجی، غریب، غیره، بیگانه، غیر، مغایر، نا سازگار، ناسازگار بودن معانی دیگر : تبعه ی خارجی، اجنبی، نامحرم، غیرخودی، غریبه، متفاوت، (در رمان های علمی ـ تخیلی) موجود فضایی، وابسته به بیگانگان، ناآشنا، غریبه بودن

alien

alien addition line

alien hand syndrome

alien material

alien species

<hr> وضع حقوقی فرد بیگانه، حقوق شخص خارجی، بیگانگی

وضع حقوقی فرد بیگانه، حقوق شخص خارجی، بیگانگی

alienage

<hr> معنی : بیگانه کردن، انتقال دادن، منحرف کردن <hr> معانی دیگر : انتقال دادن (مالکیت)، به دیگری واگذاردن، (از خود) راندن، گریزان کردن، ناخشنود کردن، بیزار کردن، گمگشته کردن

معنی : بیگانه کردن، انتقال دادن، منحرف کردن معانی دیگر : انتقال دادن (مالکیت)، به دیگری واگذاردن، (از خود) راندن، گریزان کردن، ناخشنود کردن، بیزار کردن، گمگشته کردن

alienate

<hr> انتقال شده، برگردانده، خراب شده واگذارنده

انتقال شده، برگردانده، خراب شده واگذارنده

alienated

alienating

<hr> معنی : بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ <hr> معانی دیگر : بیگانگی (از خود یا دیگران)، جدایی، بی خویشتنی، دوری، ناهمبستگی، واپیوستگی، روان پریشی

معنی : بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ معانی دیگر : بیگانگی (از خود یا دیگران)، جدایی، بی خویشتنی، دوری، ناهمبستگی، واپیوستگی، روان پریشی

alienation

alienation effect

alienative coalition

alieni juris

aliens

aliens took my children

<hr> معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن <hr> معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن

معنی : سوزان، شعله ور، روشن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، تخفیف دادن معانی دیگر : پایین آمدن، فرود آمدن، نشستن، قرار گرفتن، نورانی، درخشان، براق، پرنور، مشتعل، افروخته، سبک کردن، راحت کردن، روشن کردن، اتش زدن، برق زدن

alight

aligible

<hr> معنی : هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

معنی : هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن معانی دیگر : هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

align

align and realign

align with

alignable

<hr> دریک ردیف قرار گرفتن، بصف کردن، درصف آمدن، ردیف کردن هم تراز کردن

دریک ردیف قرار گرفتن، بصف کردن، درصف آمدن، ردیف کردن هم تراز کردن

aligned

aligned discontinuities

aligned porosity

aligned to

aligner

aligning

aligning with portfolio governance

<hr> معنی : تنظیم، هم ترازی، صف بندی <hr> معانی دیگر : میزان، توازن، هم صف بودن، هم راستایی، هم محوری، همکاری، پیوند، اتحاد، خط محور، ردیف، مسیر، خطکشی، خرند

معنی : تنظیم، هم ترازی، صف بندی معانی دیگر : میزان، توازن، هم صف بودن، هم راستایی، هم محوری، همکاری، پیوند، اتحاد، خط محور، ردیف، مسیر، خطکشی، خرند

alignment

alignment point

alihan

alikakakm

<hr> معنی : مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یکجور، مانندهم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر، بتساوی <hr> معانی دیگر : مثل هم، شبیه به هم، همسان، شکل هم، به تساوی، به یک نحو، به طور همانند یا همسان، یکجا

معنی : مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یکجور، مانندهم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر، بتساوی معانی دیگر : مثل هم، شبیه به هم، همسان، شکل هم، به تساوی، به یک نحو، به طور همانند یا همسان، یکجا

alike

alikeness

aliko

<hr> معنی : رزق، غذا، قوت لایموت، قوت دادن <hr> معانی دیگر : خوراک، قوت، خوراک دادن، پروردن، تغذیه کردن، غذا دادن

معنی : رزق، غذا، قوت لایموت، قوت دادن معانی دیگر : خوراک، قوت، خوراک دادن، پروردن، تغذیه کردن، غذا دادن

واژه های حرف "a" - پیشنهاد کاربران