پیشنهاد کاربران

bent over backwards

bent shapes

benten

<hr> جرمی بنتام (اقتصاد دان و فیلسوف انگلیسی)

جرمی بنتام (اقتصاد دان و فیلسوف انگلیسی)

bentham

benthamite

benthic assemblages

benthic deposit

benthic fish

benthic system

bento

<hr> وابسته به میز و صندلی که چوب آن با دادن رطوبت و گرما و تحت فشار به صورت دلخواه درآمده است

وابسته به میز و صندلی که چوب آن با دادن رطوبت و گرما و تحت فشار به صورت دلخواه درآمده است

bentwood

benumed

benutzername

<hr> پیشوند: بنزن (پیش از حرف صدادار - در بقیه ی حالات می شود: benzo-)

پیشوند: بنزن (پیش از حرف صدادار - در بقیه ی حالات می شود: benzo-)

benz

benzema

benzin

beok whith by

beons

<hr> بیوولف (قهرمان حماسه ی آنگلوساکسن به نام بیوولف که یکی از کهن ترین آثار مدون به زبان انگلیسی کهن است)

بیوولف (قهرمان حماسه ی آنگلوساکسن به نام بیوولف که یکی از کهن ترین آثار مدون به زبان انگلیسی کهن است)

beowulf

bepbep

bepower

<hr> معنی : وقف کردن، تخصیص دادن به، بکسی واگذار کردن <hr> معانی دیگر : به ارث گذاشتن، (از طریق وصیت نامه) به کسی دادن، (مجازی - دانش و غیره) ارزانی داشتن، باقی گذاشتن، از راه وصیت نامه بکسی واگذار کردن

معنی : وقف کردن، تخصیص دادن به، بکسی واگذار کردن معانی دیگر : به ارث گذاشتن، (از طریق وصیت نامه) به کسی دادن، (مجازی - دانش و غیره) ارزانی داشتن، باقی گذاشتن، از راه وصیت نامه بکسی واگذار کردن

bequeath

bequeathed

bequeathed to

<hr> معنی : ترکه، میرای، ارثی که بنا بوصیت رسیده <hr> معانی دیگر : ارث گذاری، میراث دادن، ارثیه، میراک

معنی : ترکه، میرای، ارثی که بنا بوصیت رسیده معانی دیگر : ارث گذاری، میراث دادن، ارثیه، میراک

bequest

bequest motive

ber neck

beraber

<hr> معنی : سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، گوشمالی دادن

معنی : سرزنش کردن معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، گوشمالی دادن

berate

berawi

berbecue

berbere

berberin

berberis aristata

berc

<hr> معنی : محروم کردن، داغدیده کردن <hr> معانی دیگر : (امروزه بیشتر به صورت bereft به کار می رود) محروم کردن، بی بهره کردن، ماتم زده کردن، سوگوار کردن

معنی : محروم کردن، داغدیده کردن معانی دیگر : (امروزه بیشتر به صورت bereft به کار می رود) محروم کردن، بی بهره کردن، ماتم زده کردن، سوگوار کردن

bereave

<hr> معنی : محروم <hr> معانی دیگر : داغدیده

معنی : محروم معانی دیگر : داغدیده

bereaved

bereaved families

<hr> معنی : فقدان، داغداری، محرومیت <hr> معانی دیگر : عزاداری

معنی : فقدان، داغداری، محرومیت معانی دیگر : عزاداری

bereavement

bereavement leave

bereavement overload

bereavement therapy

bereavements

bereft

berelian

<hr> معنی : کلاه بره، کلاه گرد و نرم پشمی <hr> معانی دیگر : کلاه بره، کلاه گرد ونرم پشمی

معنی : کلاه بره، کلاه گرد و نرم پشمی معانی دیگر : کلاه بره، کلاه گرد ونرم پشمی

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران