پیشنهاد کاربران

bean paste

<hr> جوانه ی سویا و یا لوبیای مانگ که در سالاد و خوراک های چینی به کار برده می شود

جوانه ی سویا و یا لوبیای مانگ که در سالاد و خوراک های چینی به کار برده می شود

bean sprout

bean sprouts

bean taste

<hr> کیسه ی کوچک که پر است از دانه های لوبیا مانند و در برخی بازی ها برای پرتاب به کار می رود، لوبیا انبانه، بازی لوبیا انبانه

کیسه ی کوچک که پر است از دانه های لوبیا مانند و در برخی بازی ها برای پرتاب به کار می رود، لوبیا انبانه، بازی لوبیا انبانه

beanbag

beanbang

beanch

beaner

<hr> کلاه عرقچین مانند که جلوی آن سایبان دارد (کودکان و دانشجویان سال اول برخی دانشگاه های امریکا بر سر می گذارند)، یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند

کلاه عرقچین مانند که جلوی آن سایبان دارد (کودکان و دانشجویان سال اول برخی دانشگاه های امریکا بر سر می گذارند)، یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند

beanie

beanie hat

<hr> چوبه یا تیرچه یا ترکه ای که بر زمین فرو می کنند تا بته لوبیا از آن بالا رود، لندوک

چوبه یا تیرچه یا ترکه ای که بر زمین فرو می کنند تا بته لوبیا از آن بالا رود، لندوک

beanpole

beans

beans prouts

beanstalk

beany flavour

<hr> <b>معنی</b> : خرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن، تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن <hr> <b>معانی دیگر</b> : رودخانه ی بر (در ایالت های آیداهو، وایومینگ و یوتا - امریکا)، باخود بردن، ترابری کردن، ترابردن، آوردن، حاوی بودن، دارا بودن، در خود داشتن، دادن، زادن، (بالا یا استوار) نگاهداشتن، پشتی کردن، طاقت داشتن، تاب آوردن، کاوستن، درخور بودن، رفتار کردن، قرار داشتن، هدف قرار دادن، به سوی مشخصی رفتن، وابسته بودن، (بازار سهام) کسی که معتقد است قیمت سهام رو به نزول است (و معمولا سهام خود را می فروشد تا بعدا همان ها را ارزانتر بخرد) (مخالف آن می شود: bull)، (بازار سهام) در حال نزول، کساد، در حال افت، (جانورشناسی) خرس (تیره ی ursidae)، (نجوم - b بزرگ) دب اکبر یا دب اصغر (ursa major و ursa minor)، آدم خشن و بی ادب، گردن کلفت و زمخت، n : خرس، سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی، باحروف درشت لقب روسیه ودولت شوروی

معنی : خرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن، تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن معانی دیگر : رودخانه ی بر (در ایالت های آیداهو، وایومینگ و یوتا - امریکا)، باخود بردن، ترابری کردن، ترابردن، آوردن، حاوی بودن، دارا بودن، در خود داشتن، دادن، ز

bear

<hr> خصومت داشتن، خورده حساب داشتن با، غیظ کسی را داشتن

خصومت داشتن، خورده حساب داشتن با، غیظ کسی را داشتن

bear a grudge

bear a grudge against

bear a load

bear a resemblance

bear animal

<hr> 1- سلاح حمل کردن 2- در نیروهای مسلح خدمت کردن

1- سلاح حمل کردن 2- در نیروهای مسلح خدمت کردن

bear arms

bear away

bear baby

bear children

bear claw

bear comparison

bear costs

<hr> 1- فشارآوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)، نزدیک شدن

1- فشارآوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)، نزدیک شدن

bear down on

bear footprint

bear fruit

<hr> (سابقا) محل به جنگ اندازی سگ و خرس زنجیر شده، باغ خرس جنگی، محلی که درانجاخرسها را بجنگ می اندازند جنجال خانه

(سابقا) محل به جنگ اندازی سگ و خرس زنجیر شده، باغ خرس جنگی، محلی که درانجاخرسها را بجنگ می اندازند جنجال خانه

bear garden

<hr> (گیاه شناسی)، علف خرس، زنگوله ای نخدار (انواع گیاهان جنس yucca و nolina از خانواده ی agave که برگ های دشنه مانند دارند)، سخت در آغوش گیری، (مثل خرس) دو دستی بغل کردن

(گیاه شناسی)، علف خرس، زنگوله ای نخدار (انواع گیاهان جنس yucca و nolina از خانواده ی agave که برگ های دشنه مانند دارند)، سخت در آغوش گیری، (مثل خرس) دو دستی بغل کردن

bear hug

<hr> به یاد داشتن، به خاطر سپردن، در مد نظر داشتن، به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

به یاد داشتن، به خاطر سپردن، در مد نظر داشتن، به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

bear in mind

bear in your mind

bear it alone

bear it in mind

bear market

bear no relation to

<hr> نسبت داشتن، مربوطبودن

bear on

<hr> تایید کردن، به ثبوت رساندن

تایید کردن، به ثبوت رساندن

bear out

bear record to

bear relation

bear repeating

bear responsibility

bear salami

bear something in mind

<hr> بخش عمده ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

بخش عمده ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران