bearthe

<hr> معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر <hr> معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

beast

beast at bad

beast at bat

beast in a can

<hr> چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

beast of burden

beast slayer

<hr> معنی : حیوان صفت، جانوروار <hr> معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

معنی : حیوان صفت، جانوروار معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

beastly

beasty

<hr> معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن <hr> معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (بال ها را) بر هم زدن، جستجو کردن، شکست دادن، فائق شدن، (مسابقه ی دو و غیره) زودتر تمام کردن و جلو بودن، غلبه کردن، بردن، بازنده کردن، ضرب گرفتن، طبل (یا دمبک و غیره) زدن، (طبل و دهل و غیره) صدا کردن، (موسیقی) ضرب، (شعر و غیره) تاکید، فشار، وزن، آهنگ، ریتم، (قلب و غیره) ضربان، ضربه، زدش، زنه، تپه، تپاک، کوبش، تصادم، خط سیر، مسیر، (عامیانه) خسته، درمانده، بی رمق، (عامیانه) نفهمیدن، سردرنیاوردن، (امریکا - b بزرگ) گروهی از نویسندگان سال های دهه ی 1950 و 1960 که سبک و جهان بینی آمیخته با بدبینی و دل خستگی و سرکشی داشتند (beatnik هم می گویند)، وابسته به این نویسندگان و سبک آنها، (کشتیرانی) حرکت با بادسینه، خلاف جهت باد راندن، (رادیو) فرکانس تداخل، بسامد همبند، دوموج دارای بسامدهای مختلف را به هم آمیختن (و بسامد تازه ای را ایجاد کردن)، ضربان نب­وقلب، پیشرفت

معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (با

beat

<hr> (عامیانه) بیهوده درباره ی مطلبی که قبلا حل و فصل شده بحث کردن

(عامیانه) بیهوده درباره ی مطلبی که قبلا حل و فصل شده بحث کردن

beat a dead horse

beat a hasty retreat

beat a path to somebody's door

beat a record

<hr> 1- (ارتش) زدن طبل عقب نشینی 2- با شتاب عقب نشینی کردن

1- (ارتش) زدن طبل عقب نشینی 2- با شتاب عقب نشینی کردن

beat a retreat

beat about the bush

beat all odds

<hr> به مطلب اصلی نپرداختن، اطاله ی سخن کردن، منظور از کلام را نگفتن، طفره رفتن، به اصل مطلب نپرداختن، منظور خود را بیان نکردن، صغری کبری چیدن

به مطلب اصلی نپرداختن، اطاله ی سخن کردن، منظور از کلام را نگفتن، طفره رفتن، به اصل مطلب نپرداختن، منظور خود را بیان نکردن، صغری کبری چیدن

beat around the bush

beat cop

<hr> 1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

beat down

beat down prices

beat frequency

beat head against the wall

beat her up

beat him

beat him hands down

beat into

beat it

beat journalism

<hr> پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

beat off

beat out

beat reporting

beat sb to

beat self doubt

beat sheet

beat some one to it

beat somebody's hands down

beat someon to a pulp

beat someone

beat someone black and blue

beat someone to the punch

beat someones meat

beat tag

beat the competition

<hr> (عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران