besuited

<hr> معنی : شرط، موضوع شرط بندی، نذر، شرط بستن <hr> معانی دیگر : مخفف: بین، میان، مابین، شرطبندی کردن، قمار کردن (wager هم می گویند)، چیزی که سر آن شرطبندی شود، (شخص یا چیز) موفق شونده، به مراد رسان، مبلغ یا جایزه ی شرطبندی، رجوع شود به: beth، شرط (بندی)، موضوع شرط بندی، شرط بستن، نذر زمان گذشته ساده فعل bet قسمت سوم فعل bet

معنی : شرط، موضوع شرط بندی، نذر، شرط بستن معانی دیگر : مخفف: بین، میان، مابین، شرطبندی کردن، قمار کردن (wager هم می گویند)، چیزی که سر آن شرطبندی شود، (شخص یا چیز) موفق شونده، به مراد رسان، مبلغ یا جایزه ی شرطبندی، رجوع شود به: beth، شرط (بندی)، موضوع شرط بندی، شرط بستن، نذر زمان گذشته ساده فعل bet 

bet hedging

bet on

<hr> کسی که آینده نگریش خوب نیست

کسی که آینده نگریش خوب نیست

bet on the wrong horse

bet the farm

<hr> (عامیانه) مطمئن بودن، اطمینان داشتن

(عامیانه) مطمئن بودن، اطمینان داشتن

bet your boots

<hr> معنی : بتا، دومین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : حرف دوم الفبای یونانی، رقم دوم (فهرست یا لیست)، نفر یا چیز دوم، (نجوم) نام دومین ستاره ی هر استارگان (صورت فلکی) از نظر میزان درخشش (که بعد از آن نام استارگان ذکر می شود مثلا: beta centauri)، نام تجارتی دستگاه الکترونیکی برای ضبط و گذاشتن نوار ویدیو

معنی : بتا، دومین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : حرف دوم الفبای یونانی، رقم دوم (فهرست یا لیست)، نفر یا چیز دوم، (نجوم) نام دومین ستاره ی هر استارگان (صورت فلکی) از نظر میزان درخشش (که بعد از آن نام استارگان ذکر می شود مثلا: beta centauri)، نام تجارتی دستگاه الکترونیکی برای ضبط و گذاشتن نوار ویدیو

beta

beta barrel

beta conformation

beta crucis

beta curve

beta drift

beta emission

beta hcg senim

<hr> (فیزیک) زبانه ای از ذرات بتا

(فیزیک) زبانه ای از ذرات بتا

beta ray

beta ray spectrometer

beta reader

beta test

beta turn

<hr> موج بتا (امواج الکتریکی صادره از بخش آهیانه ای و قدامی مغز سر که بسامد آن در بیداری بین 13 تا 30 هرتز است) (beta rhythm هم می گویند)

موج بتا (امواج الکتریکی صادره از بخش آهیانه ای و قدامی مغز سر که بسامد آن در بیداری بین 13 تا 30 هرتز است) (beta rhythm هم می گویند)

beta wave

betadine

<hr> معنی : بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن <hr> معانی دیگر : رفتن (به صورت بازتابی به کار می رود)، عطاء کردن، ربودن

معنی : بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن معانی دیگر : رفتن (به صورت بازتابی به کار می رود)، عطاء کردن، ربودن

betake

betake oneself

betcha

<hr> معنی : موی دماغ، ادم مزاحم و غیر قابل تحمل <hr> معانی دیگر : موی دماه

معنی : موی دماغ، ادم مزاحم و غیر قابل تحمل معانی دیگر : موی دماه

bete noire

<hr> الفا - شکارچى، الفا - جبار، منکب الجبار، ابط الجوزا نجوم : یدالجوزا علوم دریایى : منکب الجبار

الفا - شکارچى، الفا - جبار، منکب الجبار، ابط الجوزا نجوم : یدالجوزا علوم دریایى : منکب الجبار

betelgeuse

<hr> شهر باستانی بتانی (بتانیا) در نزدیک اورشلیم

شهر باستانی بتانی (بتانیا) در نزدیک اورشلیم

bethany

bethany hamilton

bethe ansatz

bethoven

bethump

betico

<hr> معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر <hr> معانی دیگر : نشان یا گواه (چیزی) بودن، نوید دادن، پیشگویی کردن، دال بر امری

معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر معانی دیگر : نشان یا گواه (چیزی) بودن، نوید دادن، پیشگویی کردن، دال بر امری

betoken

betokens

betorn

<hr> معنی : فاش کردن، خیانت کردن، تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به <hr> معانی دیگر : به دشمن کمک کردن، عهدشکنی کردن، گیر دادن، نارو زدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، گمراه و سپس ترک کردن، از راه به در کردن، (برخلاف میل خود) آشکار کردن، گویا بودن، نمایشگر بودن، افشا کردن، بروز دادن، برملا کردن، لو دادن، پرده برداشتن

معنی : فاش کردن، خیانت کردن، تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به معانی دیگر : به دشمن کمک کردن، عهدشکنی کردن، گیر دادن، نارو زدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، گمراه و سپس ترک کردن، از راه به در کردن، (برخلاف میل خود) آشکار کردن، گویا بودن، نمایشگر بودن، افشا کردن، بروز دادن، برملا کردن، لو دادن، پرده برداشت

betray

betray x ray

<hr> معنی : خیانت، غدر، افشاء سر <hr> معانی دیگر : خیانت، افشاء سر

معنی : خیانت، غدر، افشاء سر معانی دیگر : خیانت، افشاء سر

betrayal

betrayal of trust

<hr> (verb transitive) تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به، فاش کردن

(verb transitive) تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به، فاش کردن

betrayed

betroed

<hr> معنی : نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن <hr> معانی دیگر : (مهجور) قول ازدواج دادن، نامزد شدن

معنی : نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن معانی دیگر : (مهجور) قول ازدواج دادن، نامزد شدن

betroth

<hr> معنی : نامزد شده <hr> معانی دیگر : نامزد

معنی : نامزد شده معانی دیگر : نامزد

betrothed

<hr> اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

betsy

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر <hr> معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، adj : صفت تفصیلی good بهتر

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، 

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران