breathe fire

breathe in

breathe into something

breathe last

breathe life into sth

breathe me

breathe my last

breathe neck

breathe new life into

<hr> معنی : مردن <hr> معانی دیگر : نفس آخر را کشیدن

معنی : مردن معانی دیگر : نفس آخر را کشیدن

breathe one's last

breathe out

breathed heavily

breather cloth

breather layer

breathhe

breathin

<hr> معنی : تنفس، دم زنی <hr> معانی دیگر : زنده، در حال دمزنی، نفس کش، یک نفس، یک دم، زمان لازم برای یک دمزنی

معنی : تنفس، دم زنی معانی دیگر : زنده، در حال دمزنی، نفس کش، یک نفس، یک دم، زمان لازم برای یک دمزنی

breathing

breathing apparatus

breathing breath

breathing heavily

breathing in

breathing out

breathing protection

breathing related sleep disorders

breathing room

breathing spell

<hr> معنی : مشتاق، بی نفس، بی جان <hr> معانی دیگر : از نفس افتاده، نفس گیر، (شعر قدیم) مرده، نفس نفس زنان، (در اثر ترس یا هیجان و غیره) از نفس بازمانده، دم فرو کشیده، (در مورد سبک نگارش) پر هیجان و گیرا، پر اشتیاق

معنی : مشتاق، بی نفس، بی جان معانی دیگر : از نفس افتاده، نفس گیر، (شعر قدیم) مرده، نفس نفس زنان، (در اثر ترس یا هیجان و غیره) از نفس بازمانده، دم فرو کشیده، (در مورد سبک نگارش) پر هیجان و گیرا، پر اشتیاق

breathless

breathless love

breathless moments

<hr> معنی : نفس نفس زنان <hr> معانی دیگر : با نهایت اشتیاق

معنی : نفس نفس زنان معانی دیگر : با نهایت اشتیاق

breathlessly

breathlessness

<hr> معنی : مهیج، باهیجان <hr> معانی دیگر : هیجان آور، خیره کننده، تعجب آور، ترس آور

معنی : مهیج، باهیجان معانی دیگر : هیجان آور، خیره کننده، تعجب آور، ترس آور

breathtaking

breathtaking scenery

breathtaking view

breathtaking views

breathtakingly

breathwork

<hr> معنی : با روح، در معرض نسیم <hr> معانی دیگر : توام با صدای تنفس، نفسی، درمعر­ نسیم

معنی : با روح، در معرض نسیم معانی دیگر : توام با صدای تنفس، نفسی، درمعر­ نسیم

breathy

breavement

<hr> (سنگ شناسی) سنگ برش (سنگ متشکل از ریزه سنگ های گوشه دار که در شن متحجر شده)، سنگ موزاییکی

(سنگ شناسی) سنگ برش (سنگ متشکل از ریزه سنگ های گوشه دار که در شن متحجر شده)، سنگ موزاییکی

breccia

breching

brecht feeder

<hr> معنی : لوحه، لوح <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: breed، پروردن، پروراندن، باراوردن

معنی : لوحه، لوح معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: breed، پروردن، پروراندن، باراوردن

bred

<hr> معنی : کفل، نشیمن، ته تفنگ، ته توپ، تهدار کردن <hr> معانی دیگر : کپل (کفل)، سرین، سرون، ساغری، بخش پایین یا عقب چیزی، کولاس (توپ جنگی)، جان لوله، ته لوله ی تفنگ و توپ (وغیره)، کولاس دار کردن، ته لوله دار کردن (تفنگ و غیره)

معنی : کفل، نشیمن، ته تفنگ، ته توپ، تهدار کردن معانی دیگر : کپل (کفل)، سرین، سرون، ساغری، بخش پایین یا عقب چیزی، کولاس (توپ جنگی)، جان لوله، ته لوله ی تفنگ و توپ (وغیره)، کولاس دار کردن، ته لوله دار کردن (تفنگ و غیره)

breech

breech birth

breech presentation

<hr> معنی : گلنگدن تفنگ <hr> معانی دیگر : (در تفنگ و غیره) گلنگدن، کولاس، گلنگدن

معنی : گلنگدن تفنگ معانی دیگر : (در تفنگ و غیره) گلنگدن، کولاس، گلنگدن

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران