gamma gamma logging

<hr> معنی : اشعه گاما <hr> معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

معنی : اشعه گاما معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

gamma ray

gamma ray burst

gamma ray burster

gamma ray detector

gamma ray laser

gamma ray spectrometry

gamma ray telescope

<hr> معنی : پیر زن، پیر زن روستایی <hr> معانی دیگر : پیرزن دهاتی، عجوزه

معنی : پیر زن، پیر زن روستایی معانی دیگر : پیرزن دهاتی، عجوزه

gammer

<hr> مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

gammy

<hr> روانشناسى : ازدواج هراسى

روانشناسى : ازدواج هراسى

gamophobia

gamucha

<hr> معنی : حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام <hr> معانی دیگر : کلیه ی نت های موجود در موسیقی مدرن، (موسیقی) گام، دانگ، رسایی، گستره، دامنه، طیف، (موسیقی قرون وسطی) پایین ترین نت (امروزه معادل g زیر c وسط)

معنی : حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام معانی دیگر : کلیه ی نت های موجود در موسیقی مدرن، (موسیقی) گام، دانگ، رسایی، گستره، دامنه، طیف، (موسیقی قرون وسطی) پایین ترین نت (امروزه معادل g زیر c وسط)

gamut

gamut weave

ganache

ganas

ganbatte

<hr> معنی : مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان، نظر، گردش کردن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) غاز نر، آدم احمق، آدم کودن

معنی : مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان، نظر، گردش کردن معانی دیگر : (جانورشناسی) غاز نر، آدم احمق، آدم کودن

gander

gandway

<hr> (عامیانه - قدیمی) کارگر راه آهن (که در یکی از گروه های مامور ساختن راه آهن کار می کند)

(عامیانه - قدیمی) کارگر راه آهن (که در یکی از گروه های مامور ساختن راه آهن کار می کند)

gandy dancer

gane

<hr> معنی : گروه، جمعیت، دسته، گام برداری، دسته جنایتکاران، دسته جمعی عمل کردن، جمعیت تشکیل دادن، رفتن <hr> معانی دیگر : (در مورد انسان) گروه، یک گروه کارگر (که زیر نظر یک سرکارگرند)، گنگ، همدستان (در کارهای غیر قانونی)، (در زندان) گروه کار، (در شهرهای بزرگ) لوطی های محله، دسته ی جوانان ولگرد (و معمولا تبهکار)، اراذل و اوباش، انبوه، دار و دسته، (عامیانه) دسته جمعی حمله کردن، چند تا یکی کردن، (در مورد آچار و سایر ابزار کار) یک سری، یک دست، (معمولا با up) دسته تشکیل دادن، همگرا شدن، دسته شدن، (اسکاتلند) رفتن، کار کردن، خرامش، مشی، سفر کردن

معنی : گروه، جمعیت، دسته، گام برداری، دسته جنایتکاران، دسته جمعی عمل کردن، جمعیت تشکیل دادن، رفتن معانی دیگر : (در مورد انسان) گروه، یک گروه کارگر (که زیر نظر یک سرکارگرند)، گنگ، همدستان (در کارهای غیر قانونی)، (در زندان) گروه کار، (در شهرهای بزرگ) لوطی های محله، دسته ی جوانان ولگرد (و معمولا تبهکار

gang

gang fight

gang of youth

gang rape

<hr> معنی : جمع شدن، گرد هم امدن <hr> معانی دیگر : ملاقات کردن

معنی : جمع شدن، گرد هم امدن معانی دیگر : ملاقات کردن

gang up

<hr> جملگی به سر کسی ریختن، چند تا یکی کردن

جملگی به سر کسی ریختن، چند تا یکی کردن

gang up on

gang violence

<hr> (کاربرد ناپسند) گاییدن متعدد، به زور گاییدن (یک زن توسط چند مرد)

(کاربرد ناپسند) گاییدن متعدد، به زور گاییدن (یک زن توسط چند مرد)

gangbang

gangbuster

gangerous

ganging up

ganglia

<hr> معنی : طولانی و دراز، بلند تراز حد معمول <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد انسان) دراز بی قواره، لاغر و دراز، دیلاق، دراز لق لقو (gangly هم می گویند)، lanky طولانی و دراز

معنی : طولانی و دراز، بلند تراز حد معمول معانی دیگر : (بیشتر در مورد انسان) دراز بی قواره، لاغر و دراز، دیلاق، دراز لق لقو (gangly هم می گویند)، lanky طولانی و دراز

gangling

<hr> معنی : بر امدگی، گره، غده عصبی، غده لنفاوی <hr> معانی دیگر : گانگلیون (توده ای از سلول های عصبی که هادی پیام های عصبی هستند)، عقده، گره ی عصبی، غده ی عصبی، دژپیه، غلاف پی، غده ی حفره ای، تومور کیستی، مرکز فعالیت، کانون نیرو، مرکز پویایی، طب غده عصبی

معنی : بر امدگی، گره، غده عصبی، غده لنفاوی معانی دیگر : گانگلیون (توده ای از سلول های عصبی که هادی پیام های عصبی هستند)، عقده، گره ی عصبی، غده ی عصبی، دژپیه، غلاف پی، غده ی حفره ای، تومور کیستی، مرکز فعالیت، کانون نیرو، مرکز پویایی، طب غده عصبی

ganglion

ganglion cell

ganglionated

ganglionectomy

<hr> وابسته به گانگلیون (یا توده ای از سلول های عصبی)، غده ای، غلافی، حفره ای، وابسته به تومور کیستی، دژ پیهی، عقده ای، وابسته بغده عصب، شبیه به غده عصب

وابسته به گانگلیون (یا توده ای از سلول های عصبی)، غده ای، غلافی، حفره ای، وابسته به تومور کیستی، دژ پیهی، عقده ای، وابسته بغده عصب، شبیه به غده عصب

ganglionic

gangly

gangmaster

gangnam

<hr> معنی : تخته پل <hr> معانی دیگر : (تخته ای که به عنوان پل موقت بین کشتی و دیواره ی ساحل قرار می دهند تا عبور و مرور تسهیل گردد) پلچه، پل ورودی، پله ی ورودی، سکوب قابل حمل و نقل کشتی و غیره

معنی : تخته پل معانی دیگر : (تخته ای که به عنوان پل موقت بین کشتی و دیواره ی ساحل قرار می دهند تا عبور و مرور تسهیل گردد) پلچه، پل ورودی، پله ی ورودی، سکوب قابل حمل و نقل کشتی و غیره

gangplank

<hr> معنی : مبتلا به قانقاریا <hr> معانی دیگر : مبتلا به قانقاریا

معنی : مبتلا به قانقاریا معانی دیگر : مبتلا به قانقاریا

gangrenous

gangs

gangsta

<hr> معنی : بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبه کاران <hr> معانی دیگر : عضو دسته ی تبهکاران، گانگستری، اراذل

معنی : بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبه کاران معانی دیگر : عضو دسته ی تبهکاران، گانگستری، اراذل

واژه های حرف "g" - پیشنهاد کاربران