<hr> معنی : سال نو، سال جدید <hr> معانی دیگر : نوروز، سال نو مسیحی (اول ژانویه)

معنی : سال نو، سال جدید معانی دیگر : نوروز، سال نو مسیحی (اول ژانویه)

new year

new year meal

new year resolutions

<hr> روز اول ژانویه که اغاز سال نو مسیحیان است روز اول ژانویه که اغاز سال نو مسیحیان است

روز اول ژانویه که اغاز سال نو مسیحیان است روز اول ژانویه که اغاز سال نو مسیحیان است

new year's day

<hr> شب سال نو (که در نیمه شب آن سال نو آغاز می شود)، شب ژانویه

شب سال نو (که در نیمه شب آن سال نو آغاز می شود)، شب ژانویه

new year's eve

new year's resolution

new years eve

new year’s resolution

<hr> شهر نیویورک (در ایالت نیویورک - پرجمعیت ترین شهر ایالات متحده)

شهر نیویورک (در ایالت نیویورک - پرجمعیت ترین شهر ایالات متحده)

new york

new york city

new york mercantile exchange

new york post

new york's fabulous

new yorker

<hr> کشور زلاندنو، نیوزیلند (پایتخت: 268676 - wellington کیلومترمربع)

کشور زلاندنو، نیوزیلند (پایتخت: 268676 - wellington کیلومترمربع)

new zealand

new zealanders

newark

newbie

<hr> معنی : نوزاد، نوزاد، تازه زاییده شده، تازه تولد شده <hr> معانی دیگر : تازه به دنیا آمده، شیرخواره، نوزاد، تازه، زاییده شده، تازه تولد یافته، جدیدالولاده

معنی : نوزاد، نوزاد، تازه زاییده شده، تازه تولد شده معانی دیگر : تازه به دنیا آمده، شیرخواره، نوزاد، تازه، زاییده شده، تازه تولد یافته، جدیدالولاده

newborn

newborn intensive care unit

newborns

newbury

<hr> بندر نیوکاسل (در شمال انگلیس)

بندر نیوکاسل (در شمال انگلیس)

newcastle

<hr> معنی : خوش نشین، تازه وارد، نوایند <hr> معانی دیگر : اخیرالورود، تازه رسیده (ازراه)، تازه وارد، نورسیده

معنی : خوش نشین، تازه وارد، نوایند معانی دیگر : اخیرالورود، تازه رسیده (ازراه)، تازه وارد، نورسیده

newcomer

newcomers

newcorner

newdigate

newer

newest

<hr> معنی : متجدد، نوظهور، مد تازه <hr> معانی دیگر : (تمسخرآمیز) تازه، نو، تازه ساز، نوپا، نوین، امروزپسند، (تداعی منفی) نوظهور، من در اوردی، نوظهور، من در آوردی، متجدد

معنی : متجدد، نوظهور، مد تازه معانی دیگر : (تمسخرآمیز) تازه، نو، تازه ساز، نوپا، نوین، امروزپسند، (تداعی منفی) نوظهور، من در اوردی، نوظهور، من در آوردی، متجدد

newfangled

<hr> معنی : بدیع، نوظهور، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع <hr> معانی دیگر : جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده، نوظهور، بدیع

معنی : بدیع، نوظهور، تازه پیدا شده، جدید الاکتشاف، جدید الاختراع معانی دیگر : جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده، نوظهور، بدیع

newfound

newjersy barrier

newland

<hr> معنی : اخیرا، بتازگی <hr> معانی دیگر : تازگی، این اواخر، ازنو، ازسر، دوباره

معنی : اخیرا، بتازگی معانی دیگر : تازگی، این اواخر، ازنو، ازسر، دوباره

newly

newly discovered evidence

newly established

newly founded

newly generated

newly hatched

newly industrialized

newly married

newly minted

newly mother

newly rich

newly structured

newly unified

<hr> معنی : تازه عروس، تازه ازدواج کرده، تازه داماد <hr> معانی دیگر : تازه عروس، تازه داماد، تازه ازدواج کرده

معنی : تازه عروس، تازه ازدواج کرده، تازه داماد معانی دیگر : تازه عروس، تازه داماد، تازه ازدواج کرده

واژه های حرف "n" - پیشنهاد کاربران