offered capacity

<hr> خریدار قانون ـ فقه : طرف ایجاب بازرگانى : کسى که به او پیشنهاد شده است

خریدار قانون ـ فقه : طرف ایجاب بازرگانى : کسى که به او پیشنهاد شده است

offeree

<hr> معنی : ارائه، پیشکش <hr> معانی دیگر : پیشنهاد، باز نمود، هدیه، دهش، صدقه، خیرات، اعانه، هر چه که در معرض فروش است، - فروشی

معنی : ارائه، پیشکش معانی دیگر : پیشنهاد، باز نمود، هدیه، دهش، صدقه، خیرات، اعانه، هر چه که در معرض فروش است، - فروشی

offering

offering circular

offering memorandum

offering table

<hr> هدیه ها، هدایا علوم نظامى : راهنماییها و دستورات

هدیه ها، هدایا علوم نظامى : راهنماییها و دستورات

offerings

<hr> ایجاب کننده، موجب، پیشنهاد دهنده، فروشنده قانون ـ فقه : پیشنهاد دهنده در عقود بازرگانى : عرضه کننده

ایجاب کننده، موجب، پیشنهاد دهنده، فروشنده قانون ـ فقه : پیشنهاد دهنده در عقود بازرگانى : عرضه کننده

offeror

offers

offglide

offgrade

offgrid

<hr> معنی : بی تامل، بدون مقدمه، بداهه، بدون تهیه، بدون تهیه، بدون مقدمه <hr> معانی دیگر : بلا مقدمه، بدون تدارک قبلی، آنی، بی آمادگی، فی البداهه، بی اعتنا، بی توجه، نامتواضع، بی نزاکت (offhanded هم می گویند)، بی مطالعه، بی اندیشه، بی تهیه

معنی : بی تامل، بدون مقدمه، بداهه، بدون تهیه، بدون تهیه، بدون مقدمه معانی دیگر : بلا مقدمه، بدون تدارک قبلی، آنی، بی آمادگی، فی البداهه، بی اعتنا، بی توجه، نامتواضع، بی نزاکت (offhanded هم می گویند)، بی مطالعه، بی اندیشه، بی تهیه

offhand

<hr> بی مطالعه، بی اندیشه، هول هلکی، بی تکلیف

بی مطالعه، بی اندیشه، هول هلکی، بی تکلیف

offhanded

<hr> بی مطالعه، بی اندیشه، بی تکلیف، هول هلکی

بی مطالعه، بی اندیشه، بی تکلیف، هول هلکی

offhandedly

<hr> معنی : مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام <hr> معانی دیگر : دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، مسند، (محل یا ساختمان) اداری، وابسته به اداره، اداری، دفتری، (انگلیس - خانه های اعیانی) محل مستخدم ها

معنی : مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام معانی دیگر : دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، 

office

office administration

office asistance

office assistant

office automation

office based

<hr> ساختمان اداری (معمولا بزرگ و شامل چند اداره)

ساختمان اداری (معمولا بزرگ و شامل چند اداره)

office block

office building

office bulding

office equipment

office experience

<hr> معنی : ساعات اداری <hr> معانی دیگر : ساعات کار

معنی : ساعات اداری معانی دیگر : ساعات کار

office hours

office job

office manager

office of the comptroller of the currency

office parks

office productivity

office room

office supplies

office supply store

office tower

office visit

office work

office worker

<hr> معنی : شاغل مقام <hr> معانی دیگر : صاحب منصب دولت، کارمند دولت، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوان گر

معنی : شاغل مقام معانی دیگر : صاحب منصب دولت، کارمند دولت، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوان گر

officeholder

<hr> معنی : مامور، سر کرده، افسر، صاحب منصب، افسر معین کردن، فرماندهی کردن <hr> معانی دیگر : کارمند (معمولا کارمند ارشد - انتخابی یا انتصابی)، مصدر کار، متصدی، (ارتش و شهربانی) افسر، افسری کردن، رجوع شود به: commissioned officer، (در خطاب به افسر پلیس) سرکار، افسر آموزش دادن یا تهیه کردن، فرمان دادن

معنی : مامور، سر کرده، افسر، صاحب منصب، افسر معین کردن، فرماندهی کردن معانی دیگر : کارمند (معمولا کارمند ارشد - انتخابی یا انتصابی)، مصدر کار، متصدی، (ارتش و شهربانی) افسر، افسری کردن، رجوع شود به: commissioned officer، (در خطاب به افسر پلیس) سرکار، افسر آموزش دادن یا تهیه کردن، فرمان دادن

officer

officer of the watch

officers

offices

<hr> معنی : صاحب منصب، عالیرتبه، رسمی، موثق و رسمی <hr> معانی دیگر : کارمند، پایه ور، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوانگر، افسر (به ویژه افسر پلیس)، مامور عالی رتبه، با تشریفات، طبق مراسم، رسما اعلام شده، از پیش تعیین شده، (بازی های ورزشی) داور، رفری، اداری، وابسته به منصب و شغل، شغلی، (پزشکی - دارو سازی) مجاز برای کاربردهای پزشکی

معنی : صاحب منصب، عالیرتبه، رسمی، موثق و رسمی معانی دیگر : کارمند، پایه ور، صاحب مقام، دیوان سالار، دیوانگر، افسر (به ویژه افسر پلیس)، مامور عالی رتبه، با تشریفات، طبق مراسم، رسما اعلام شده، از پیش تعیین شده، (بازی های ورزشی) داور، رفری، اداری، وابسته به منصب و شغل، شغلی، (پزشکی - دارو سازی) مجاز بر

واژه های حرف "o" - پیشنهاد کاربران