pay policy

pay raise

pay rate

pay respect

pay respect to

pay rise

pay scale

pay somebody compliment

pay someone back

pay someone to be the company boss fore you

pay stub

pay system

pay tall

<hr> حاصل اعمال خود را چشیدن، بی مایه فطیر است، هرچه پول میدهی اش میخوری

حاصل اعمال خود را چشیدن، بی مایه فطیر است، هرچه پول میدهی اش میخوری

pay the piper

<hr> باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

pay the piper his due

pay the price

pay the right of

pay the suit to someone

<hr> مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن، (در خرید) گول خوردن

مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن، (در خرید) گول خوردن

pay through the nose

pay tol

pay toll

pay tool

pay top dollar

<hr> معنی : ستایش کردن

pay tribute

<hr> به طور کامل یا به موقع پرداخت کردن، سلفیدن، تمام وکمال پرداختن، حساب های معوقه را تسویه کردن

به طور کامل یا به موقع پرداخت کردن، سلفیدن، تمام وکمال پرداختن، حساب های معوقه را تسویه کردن

pay up

pay upfront

pay what you weigh

pay your respect

pay zone

paya lebar

payab

payables

payan

<hr> بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

payback

payback time

paychech

<hr> چک حقوق ماهیانه، چک یا حواله ی دستمزد

چک حقوق ماهیانه، چک یا حواله ی دستمزد

paycheck

paycheck to paycheck

paychonalytical

<hr> معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه <hr> معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

payee

<hr> معنی : پرداخت کننده <hr> معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

معنی : پرداخت کننده معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران