penpusher

pens

pensation

pensil case

<hr> معنی : پانسیون، مزد، حقوق، مقرری، حقوق بازنشنستگی، مستمری، پانسیون شدن، مستمری گرفتن <hr> معانی دیگر : حقوق بازنشستگی، (به ویژه در مورد هنرمندان) مقرری، (به ویژه فرانسه) پانسیون، (اروپا) اتاق و خوراک (امریکا: room and board)، حقوق بازنشستگی دادن به، مقرری دادن، حقوق بازشنستگی

معنی : پانسیون، مزد، حقوق، مقرری، حقوق بازنشنستگی، مستمری، پانسیون شدن، مستمری گرفتن معانی دیگر : حقوق بازنشستگی، (به ویژه در مورد هنرمندان) مقرری، (به ویژه فرانسه) پانسیون، (اروپا) اتاق و خوراک (امریکا: room and board)، حقوق بازنشستگی دادن به، مقرری دادن، حقوق بازشنستگی

pension

pension credit

pension fund

pension plan

pension scheme

<hr> معنی : وظیفه خور، مستمری بگیر <hr> معانی دیگر : دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی، رجوع شود به: retainer، بازنشسته، وظیفه خوار

معنی : وظیفه خور، مستمری بگیر معانی دیگر : دریافت کننده ی حقوق بازنشستگی، رجوع شود به: retainer، بازنشسته، وظیفه خوار

pensioner

pensionless

<hr> معنی : خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم <hr> معانی دیگر : در فکر، در اندیشه

معنی : خیالی، اندیشناک، افسرده، متفکر، محزون، پکر، گرفتار غم معانی دیگر : در فکر، در اندیشه

pensive

<hr> معنی : بسته، محصور، مقید <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up) محبوس، زندانی، (احساسات و غیره) فرو خورده، سرکوب شده، زمان گذشته و اسم مفعول: pen، بسته غالبا با up وin

معنی : بسته، محصور، مقید معانی دیگر : (معمولا با: up) محبوس، زندانی، (احساسات و غیره) فرو خورده، سرکوب شده، زمان گذشته و اسم مفعول: pen، بسته غالبا با up وin

pent

pent crown piston

pent roof combustion chamber

<hr> (احساسات و غیره) فروخورده، سرکوفته، سرکوب شده، محصور، دریک جاه نگاه داشته شده، پایمال شده

(احساسات و غیره) فروخورده، سرکوفته، سرکوب شده، محصور، دریک جاه نگاه داشته شده، پایمال شده

pent up

pent up anger

<hr> مو، پتجتار، ساز پنجسیمه، مجموع پنج نت

مو، پتجتار، ساز پنجسیمه، مجموع پنج نت

pentachord

pentacoordinated

pentacopter

pentacyclic

pentadecanoate

<hr> معنی : پنج ضلعی، پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه، جسم پنج وجهی <hr> معانی دیگر : ارتش امریکا

معنی : پنج ضلعی، پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه، جسم پنج وجهی معانی دیگر : ارتش امریکا

pentagon

pentalobe

pentalogy

pentameric

<hr> معنی : پنج جزئی، پنج تایی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پنج پار، پنج بخشی

معنی : پنج جزئی، پنج تایی معانی دیگر : (زیست شناسی) پنج پار، پنج بخشی

pentamerous

<hr> (ورزش) شرکت کننده در مسابقات پنج گانه

(ورزش) شرکت کننده در مسابقات پنج گانه

pentathlete

<hr> (موسیقی - دارای پنج تن در هر اکتاو) پنتاتونیک، پنجصدایی، پنجنتی

(موسیقی - دارای پنج تن در هر اکتاو) پنتاتونیک، پنجصدایی، پنجنتی

pentatonic

<hr> وابسته به عید پنجاهه

pentecostal

pentest

penthathlon

pentheraphobia

<hr> معنی : کبوتر خانه، چارطاقی، اطاقک بالای بام <hr> معانی دیگر : ساختمان کوچک (به ویژه با طاق شیروانی) که در کنار ساختمان اصلی است، سایبان، ساباط

معنی : کبوتر خانه، چارطاقی، اطاقک بالای بام معانی دیگر : ساختمان کوچک (به ویژه با طاق شیروانی) که در کنار ساختمان اصلی است، سایبان، ساباط

penthouse

pentol

penuche

penulis

penultima

<hr> معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر <hr> معانی دیگر : یکی مانده به آخر، پیش پایانی، وابسته به ماقبل آخر، (زبان شناسی) وابسته به هجای پیش پایانی، penult یکی به اخر مانده

معنی : یکی به اخر مانده، ماقبل اخر معانی دیگر : یکی مانده به آخر، پیش پایانی، وابسته به ماقبل آخر، (زبان شناسی) وابسته به هجای پیش پایانی، penult یکی به اخر مانده

penultimate

<hr> معنی : نیم سایه، سایه روشن، شبه ظل <hr> معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، (نجوم) نیم سایه

معنی : نیم سایه، سایه روشن، شبه ظل معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، (نجوم) نیم سایه

penumbra

penumbrae

penumbral eclipse

<hr> معنی : پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه <hr> معانی دیگر : (امریکای لاتین) کشاورز بی زمین، کارگر کشاورزی، (در اصل) کسی که بدهی خود را با کار کردن تسویه می کند، بیگار، (هندوستان) سرباز پیاده، پیام رسان، فراش

معنی : پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه معانی دیگر : (امریکای لاتین) کشاورز بی زمین، کارگر کشاورزی، (در اصل) کسی که بدهی خود را با کار کردن تسویه می کند، بیگار، (هندوستان) سرباز پیاده، پیام رسان، فراش

peon

<hr> معنی : جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان، پرجمعیت کردن، اباد کردن <hr> معانی دیگر : امت، اشخاص، افراد، آدم ها، (قدیمی) گله، دسته، ساکنان، اهل، همگنان، همکاران، هم قبیله ها، - ها، خویشان، خویشاوندان، ایل و تبار، قوم و خویش، توده ها، مردم عامی، انسان ها (در برابر: جانوران animals)، (از مردم) پرکردن، دارای سکنه کردن، (به ویژه در کشورهای کمونیست) خلق، ساکن شدن

معنی : جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان، پرجمعیت کردن، اباد کردن معانی دیگر : امت، اشخاص، افراد، آدم ها، (قدیمی) گله، دسته، ساکنان، اهل، همگنان، همکاران، هم قبیله ها، - ها، خویشان، خویشاوندان، ایل و تبار، قوم و خویش، توده ها، مردم عامی، انسان ها (در برابر: جانوران animals)، (از مردم) پرکردن

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران