phallic stage

phallic symbol

phallitis

phallocentric

phallocentrism

phallogocentrism

<hr> معنی : کیر، الت تناسلی مرد، الت ذکور <hr> معانی دیگر : ذکر، قضیب، لند، سختو، چل، (زیست شناسی) بافت های جنین که تبدیل به اندام تناسلی می شوند

معنی : کیر، الت تناسلی مرد، الت ذکور معانی دیگر : ذکر، قضیب، لند، سختو، چل، (زیست شناسی) بافت های جنین که تبدیل به اندام تناسلی می شوند

phallus

phalluses

phalose

phan

phanerochaete chrysosporium

phanerosis

phanes

phanindra

phantasia

<hr> معنی : شبح، روح، ظاهر فریبنده، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام <hr> معانی دیگر : روح (phantasma هم می گویند)، وهم، خیال، نهازش، گمان پریشی، دیسه، سایه، ظاهر (گول زننده)، شباهت گول زننده، (فلسفه) برداشت فکری، fantasm حاصل خیال و وهم

معنی : شبح، روح، ظاهر فریبنده، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام معانی دیگر : روح (phantasma هم می گویند)، وهم، خیال، نهازش، گمان پریشی، دیسه، سایه، ظاهر (گول زننده)، شباهت گول زننده، (فلسفه) برداشت فکری، fantasm حاصل خیال و وهم

phantasm

<hr> معنی : مناظر متغیر اشیاء، منظره خیالی وعجیب وغریب ومجلل، تخیلات پی در پی و متغیر <hr> معانی دیگر : (در اصل) فانوس چند رنگ و چند نقش که سایه روشن ها و تصویرهای گوناگون و زود گذر ایجاد می کرد، فانوس جادو

معنی : مناظر متغیر اشیاء، منظره خیالی وعجیب وغریب ومجلل، تخیلات پی در پی و متغیر معانی دیگر : (در اصل) فانوس چند رنگ و چند نقش که سایه روشن ها و تصویرهای گوناگون و زود گذر ایجاد می کرد، فانوس جادو

phantasmagoria

phantasmagoric

phantasmagorical

phantastic

<hr> معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده <hr> معانی دیگر : تاردیس، تیره پیکر، هر چیز خوف انگیز، دیو، مترسک، لولو، هیولا، وهم، توهم، نهازش، گمان پریشی، سایه ( مانند)، دروغین، تو خالی، پوچ، توهمی، نهازشی، (پزشکی) گول زننده، کاذب، خیالی

معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده معانی دیگر : تاردیس، تیره پیکر، هر چیز خوف انگیز، دیو، مترسک، لولو، هیولا، وهم، توهم، نهازش، گمان پریشی، سایه ( مانند)، دروغین، تو خالی، پوچ، توهمی، نهازشی، (پزشکی) گول زننده، کاذب، خیالی

phantom

phantom assasin

phantom existence

phantom lancer

phantom limb

phantom usage

phantom vibration syndrome

pharao

<hr> معنی : فرعون، نوعی ابجو قوی <hr> معانی دیگر : فرعون، نوعی ابجو قوی

معنی : فرعون، نوعی ابجو قوی معانی دیگر : فرعون، نوعی ابجو قوی

pharaoh

pharaonic period

pharasnearby

phargnx

<hr> معنی : فریسی، زهد فروش، ریاکار <hr> معانی دیگر : (انجیل) فریسی (در برابر: صدوقی sadducee)

معنی : فریسی، زهد فروش، ریاکار معانی دیگر : (انجیل) فریسی (در برابر: صدوقی sadducee)

pharisee

pharisees

<hr> معنی : دارو، دارویی، وابسته به داروسازی <hr> معانی دیگر : دارویی (pharmaceutic هم می گویند)، وابسته به داروسازی و داروسازان، دوا

معنی : دارو، دارویی، وابسته به داروسازی معانی دیگر : دارویی (pharmaceutic هم می گویند)، وابسته به داروسازی و داروسازان، دوا

pharmaceutical

pharmaceutical care

pharmaceutical chemistry

pharmaceutical manufacturer

pharmaceuticals

<hr> معنی : داروشناسی، مبحی داروا، داروگری <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) داروسازی (pharmacy هم می گویند)، pharmacy مبحک داروها

معنی : داروشناسی، مبحی داروا، داروگری معانی دیگر : (با فعل مفرد) داروسازی (pharmacy هم می گویند)، pharmacy مبحک داروها

pharmaceutics

pharmaceutist

<hr> معنی : داروساز، داروگر، داروفروش، داروشناس <hr> معانی دیگر : داروسازی، دکتر داروساز

معنی : داروساز، داروگر، داروفروش، داروشناس معانی دیگر : داروسازی، دکتر داروساز

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران