پیشنهاد کاربران

rich soil

rich text

richer

<hr> معنی : پول، مال، ثروت، جواهرات، ثروت زیاد، وسیله ثروتمندی <hr> معانی دیگر : دارایی زیاد، غنا، اشیای پر ارزش، منابع، ذخایر (زیاد)

معنی : پول، مال، ثروت، جواهرات، ثروت زیاد، وسیله ثروتمندی معانی دیگر : دارایی زیاد، غنا، اشیای پر ارزش، منابع، ذخایر (زیاد)

riches

richest

<hr> کاملا، از هر جهت، ثروتمندانه، به وفور، (به طور) فراوان، خیلی زیاد، حقا، خوب، فراوان، بسیار

کاملا، از هر جهت، ثروتمندانه، به وفور، (به طور) فراوان، خیلی زیاد، حقا، خوب، فراوان، بسیار

richly

<hr> معنی : غنا، تمول <hr> معانی دیگر : توانگری، دولتمندی، پری، پرمایگی، سنگینی، خوش رنگی، رونق، زیادی

معنی : غنا، تمول معانی دیگر : توانگری، دولتمندی، پری، پرمایگی، سنگینی، خوش رنگی، رونق، زیادی

richness

richness of our life

richt

richt concentration

<hr> بورتن ریشتر (فیزیکدان امریکایی)

بورتن ریشتر (فیزیکدان امریکایی)

richter

richter magnitude

ricidivate

ricinus

rick factor

rick show

ricker wavelet

<hr> معنی : نرمی استخوان، استخوان نرمی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نرم استخوانی، طب نرمی استخوان

معنی : نرمی استخوان، استخوان نرمی معانی دیگر : (پزشکی) نرم استخوانی، طب نرمی استخوان

rickets

rickettsiae

<hr> معنی : ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان <hr> معانی دیگر : شل و ول، لق و پلق، لکنته، (پزشکی) دچار بیماری نرمی استخوان، طب نرم استخوان

معنی : ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان معانی دیگر : شل و ول، لق و پلق، لکنته، (پزشکی) دچار بیماری نرمی استخوان، طب نرم استخوان

rickety

<hr> ricksha کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد

ricksha کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد

rickshaw

rickshaw pullers

rickshaws

rico

<hr> معنی : کمانه، کمانه کردن، با گلوله کمانه دار زدن <hr> معانی دیگر : (گلوله و غیره)

معنی : کمانه، کمانه کردن، با گلوله کمانه دار زدن معانی دیگر : (گلوله و غیره)

ricochet

ricocheting

ricruit

<hr> معنی : رهانیدن از <hr> معانی دیگر : رها کردن، خلاص کردن، (قدیمی - به ویژه زمین را) پاک کردن، موانع را برطرف کردن، (محلی) فرستادن، اعزام کردن، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: ride، پاک کردن از

معنی : رهانیدن از معانی دیگر : رها کردن، خلاص کردن، (قدیمی - به ویژه زمین را) پاک کردن، موانع را برطرف کردن، (محلی) فرستادن، اعزام کردن، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: ride، پاک کردن از

rid abicycle

rid of

rid oneself of

rid up

ridah

ridd of

<hr> معنی : رهایی، خلاصی <hr> معانی دیگر : خلاصی (از شر چیزی)، نجات

معنی : رهایی، خلاصی معانی دیگر : خلاصی (از شر چیزی)، نجات

riddance

<hr> (معمولا در ترکیب) - زده، منکوب، اسم مفعول فعل: ride، پرده محراب

(معمولا در ترکیب) - زده، منکوب، اسم مفعول فعل: ride، پرده محراب

ridden

riddick

riddick's corrosion index

ridding

<hr> معنی : سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما، سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، تفسیر یا بیان کردن، پر از سوراخ کردن، گیج و سردر گم کردن <hr> معانی دیگر : بردک، پرسش دشوار، (شخص یا چیز) گیج کننده، بغرنج، راز، سر، معمایی را حل کردن، چیستان را پاسخ دادن، معما وار حرف زدن، آردبیز، پرویزن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، (مانند سرند) سوراخ سوراخ کردن، پر (از چیزی) بودن یا شدن، مملو بودن، سورا&nbsp; سورا&nbsp; کردن

معنی : سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما، سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، تفسیر یا بیان کردن، پر از سوراخ کردن، گیج و سردر گم کردن معانی دیگر : بردک، پرسش دشوار، (شخص یا چیز) گیج کننده، بغرنج، راز، سر، معمایی را حل کردن، چیستان را پاسخ دادن، معما وار حرف زدن، آردبیز، پرویزن، سرند کردن، بی

riddle

riddle with

riddle with sth

riddled

riddled with

riddling

riddor

<hr> معنی : گردش سواره، سواری، جماع کردن، سوار شدن، سواری کردن <hr> معانی دیگر : راندن، سوار بودن، سوار کردن، سوار کاری کردن، حرکت کردن، پیمودن، رفتن، وابسته بودن، بستگی داشتن، (خودمانی) اذیت کردن، سربه سر گذاشتن، (نادر) لنگر انداختن، شرط بندی شدن، سرکوب شدن یا کردن، - رانی، (برای جفت گیری) سوار جنس ماده شدن، راه مال رو

معنی : گردش سواره، سواری، جماع کردن، سوار شدن، سواری کردن معانی دیگر : راندن، سوار بودن، سوار کردن، سوار کاری کردن، حرکت کردن، پیمودن، رفتن، وابسته بودن، بستگی داشتن، (خودمانی) اذیت کردن، سربه سر گذاشتن، (نادر) لنگر انداختن، شرط بندی شدن، سرکوب شدن یا کردن، - رانی، (برای جفت گیری) سوار جنس ماده شدن،

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران