قنفذ

قنق

<hr> برابر پارسی : کاریزها

قنوات

قنوت

قنوط

قنوع

قنینه

<hr> مترادف قهار : انتقام جو، بیدادگر، جابر، جبار، ستمگر، منتقم، ظالم، قاهر

مترادف قهار : انتقام جو، بیدادگر، جابر، جبار، ستمگر، منتقم، ظالم، قاهر

قهار

<hr> مترادف قهر : برافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار <hr> متضاد قهر : رفق، مدارا، مهربانی، نرمی <hr> برابر پارسی : خشم، نا آشتی، رویگردان

مترادف قهر : برافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار متضاد قهر : رفق، مدارا، مهربانی، نرمی برابر پارسی : خشم، نا آشتی، رویگردان

قهر

<hr> برابر پارسی : برآشفتگی، روی برگرداندن، دل گران داشتن

برابر پارسی : برآشفتگی، روی برگرداندن، دل گران داشتن

قهر کردن

<hr> مترادف قهرا : بناچار، به زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر، بالطبع، طبیعتاً <hr> برابر پارسی : به زور

مترادف قهرا : بناچار، به زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر، بالطبع، طبیعتاً برابر پارسی : به زور

قهرا

قهراً

<hr> مترادف قهرمان : پهلوان، گرد، یل، برنده، پیروز <hr> برابر پارسی : کُهرمان، پهلوان، کهرمان

مترادف قهرمان : پهلوان، گرد، یل، برنده، پیروز برابر پارسی : کُهرمان، پهلوان، کهرمان

قهرمان

<hr> مترادف قهری : اجباری، جبری، زورکی، زوری، قسری

مترادف قهری : اجباری، جبری، زورکی، زوری، قسری

قهری

قهریه

<hr> مترادف قهقرا : واپسگرایی <hr> برابر پارسی : واپسگرا، پسرو، پسگردی

مترادف قهقرا : واپسگرایی برابر پارسی : واپسگرا، پسرو، پسگردی

قهقرا

قهقهه

قهندز

<hr> برابر پارسی : کهوه، بَنَک

برابر پارسی : کهوه، بَنَک

قهوه

قهوه ای

قهوه خانه

قهوه قجری

قهوه چی

<hr> برابر پارسی : غو

قو

<hr> مترادف قوا : نیرو، توانایی، توان، قوه <hr> برابر پارسی : نیروها، توانایی ها

مترادف قوا : نیرو، توانایی، توان، قوه برابر پارسی : نیروها، توانایی ها

قوا

<hr> مترادف قواد : پاانداز، جاکش، دیوث، قلتبان، کشخان، لحاف کش

مترادف قواد : پاانداز، جاکش، دیوث، قلتبان، کشخان، لحاف کش

قواد

قواره

قواس

قواصف

<hr> مترادف قواعد : آداب، قوانین، مقررات

مترادف قواعد : آداب، قوانین، مقررات

قواعد

قوافل

قوافی

<hr> مترادف قوال : خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب

مترادف قوال : خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب

قوال

قوالب

<hr> مترادف قوام : صلابت، غلظت، اصل، مایه <hr> برابر پارسی : استواری، پایداری

مترادف قوام : صلابت، غلظت، اصل، مایه برابر پارسی : استواری، پایداری

قوام

<hr> برابر پارسی : آساها

قوانین

قواهر

قوباء

<hr> مترادف قوت : آذوقه، توشه، جیره، خواربار، خوراک، خوردنی، طعام، غذا، مائده | تاب، رمق، زور، تسلط، توان، شدت، قدرت، نیرو، وسع <hr> برابر پارسی : خوراک، خورش، نیرو، نیرومندی | ( قوّت ) نیرو

مترادف قوت : آذوقه، توشه، جیره، خواربار، خوراک، خوردنی، طعام، غذا، مائده | تاب، رمق، زور، تسلط، توان، شدت، قدرت، نیرو، وسع برابر پارسی : خوراک، خورش، نیرو، نیرومندی | ( قوّت ) نیرو

قوت

قور

<hr> مترادف قورباغه : چغر، غوک، وزغ <hr> برابر پارسی : وزغ، غوک

مترادف قورباغه : چغر، غوک، وزغ برابر پارسی : وزغ، غوک

قورباغه

<hr> مترادف قورت : بلع، غلپ، بلعیدن، فروبردن

مترادف قورت : بلع، غلپ، بلعیدن، فروبردن

قورت

قورت انداختن

<hr> برابر پارسی : فروبردن

قورت دادن

<hr> مترادف قورخانه : اسلحه خانه، زرادخانه

واژه های حرف "ق" - فرهنگ معین