کاوک

کاوکاو

کاوی

کاویان

کاویانی درفش

<hr> مترادف کاویدن : تفحص کردن، جست وجوکردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن

مترادف کاویدن : تفحص کردن، جست وجوکردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن

کاویدن

کاویزنه

کاویش

کاوین

کاپ

کاپا

کاپشن

کاپوت

کاپوچینو

کاپیتال

کاپیتالیسم

<hr> مترادف کاپیتان : ناخدا، ناوبان، ارشد، رهبر، فرمانده <hr> برابر پارسی : هوانورد، خلبان

مترادف کاپیتان : ناخدا، ناوبان، ارشد، رهبر، فرمانده برابر پارسی : هوانورد، خلبان

کاپیتان

کاپیتولاسیون

کاپیچ

<hr> مترادف کاچ : احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ، آبگینه، شیشه، تارک، چکاد، فرق، هباک

مترادف کاچ : احول، دوبین، کاج، کژبین، لوچ، آبگینه، شیشه، تارک، چکاد، فرق، هباک

کاچ

کاچار

کاچال

کاچه

کاچول

کاچی

کاچیک

<hr> مترادف کاژ : احول، کاچ، کژبین، لوچ، کاج

مترادف کاژ : احول، کاچ، کژبین، لوچ، کاج

کاژ

کاک

<hr> مترادف کاکا : اخوی، برادر، داداش، تنقلات، خشکبار، اتابیک، لله، مربی، خانه زاد، غلام

مترادف کاکا : اخوی، برادر، داداش، تنقلات، خشکبار، اتابیک، لله، مربی، خانه زاد، غلام

کاکا

<hr> برابر پارسی : هنده بادام

برابر پارسی : هنده بادام

کاکائو

کاکاسیاه

کاکایی

کاکتوس

<hr> مترادف کاکل : زلف، طره، کوپله، گیسو، گیس، مو، کاکله، هل

مترادف کاکل : زلف، طره، کوپله، گیسو، گیس، مو، کاکله، هل

کاکل

کاکل زری

کاکلی

کاکو

کاکوتی

کاکویه

کاکویی

کاکی

کاگل

کایت

کاید

کاین

کب

<hr> مترادف کباب : برشته، بریان، فلفل، کبابه

مترادف کباب : برشته، بریان، فلفل، کبابه

واژه های حرف "ک" - فرهنگ معین